تقریبا داستانهای تخیلی. "لیسیک"

تصویری: تقریبا داستانهای تخیلی. "لیسیک"

تصویری: تقریبا داستانهای تخیلی.
تصویری: چه کسی قاتل این دختره ؟ چرا همه سکوت کردن ؟ داستان واقعی جنایی 2024, آوریل
تقریبا داستانهای تخیلی. "لیسیک"
تقریبا داستانهای تخیلی. "لیسیک"
Anonim

# تقریبا داستان تخیلی 1

لیسیک

لیسیک دختری است که کمتر از 6 سال سن داشت. در واقع ، نام او ماریا بود. این همان چیزی است که پدربزرگش می خواست. مامان و بابا هیچ مشکلی نداشتند ، بنابراین این نام برای او باقی ماند.

و او شروع به خود کچل شدن کرد. با توجه به این واقعیت که تقریباً هیچ مویی روی سر نداشت. آنها رشد نکردند. یا بهتر بگویم ، آنها رشد کردند ، و سپس افتادند … و مدتی تقریباً سرشان نبود. یک کرک ملایم و نرم وجود داشت. مثل نوزادان.

خوب ، ماریا دیگر بچه نبود ، بلکه یک دختر بود و او واقعاً می خواست موهای زیبا ، بلند و کرکی داشته باشد. مانند عروسک مورد علاقه اش - آلیس ، که پدربزرگش برای تولدش به او هدیه داد.

اما موهای سر او "شیطان" بود و نمی خواست رشد کند و مطیع باشد.

اینکه چرا این همه اتفاق افتاد برای هیچ کس روشن نبود. آنها سعی کردند ماریا را به طرق مختلف شفا دهند. اما همه کمکی نکردند. پزشکان شانه های خود را بالا انداختند.

آنها داروهای مختلفی را امتحان کردند ، درمان درمانی را با ابداعات انجام دادند ، و نتیجه این شد - نه. خوب ، مدتی به نظر می رسید که بهتر شده است ، و سپس دوباره موها می ریزد.

و ماریا دوباره طاس شد. در همان زمان ، وضعیت و روحیه داخلی او نیز تغییر کرد. او بسیار دمدمی مزاج شد ، به شیوه خود تهاجمی ، مضطرب ، هیستریک … او به سرعت خسته شد و خشم زیادی را نشان داد.

والدین می خواستند دختر خود را برای بزرگسالی آماده کنند. به مدرسه برو. و آنها معلم های مختلفی را برای او استخدام کردند.

یکی از آنها از ماریا در 5 سال ناقص دانش آموز تقریباً آماده کلاس 1 "مجسمه سازی" کرد. به هر حال ، ماریا دارای توانایی های فکری قابل توجهی بود ، با این حال ، برای سن خود.

او بچه ای بسیار صبور ، سخت کوش و با دقت بود. مامان به او گفت که اگر خوب درس بخواند ، موهایش رشد می کند و او زیبا ترین دختر جهان می شود.

ماریا خیلی تلاش کرد. معلم هم. از این گذشته ، نتیجه نمایی برای او مهم بود. نشان دهد که دانش آموزش خواندن ، نوشتن و شمارش خوب است. سپس والدین از کار او راضی بودند و دوباره به او مراجعه می کردند.

با تسلط ماریا به مهارت های نوشتن ، خواندن و شمارش ، مقدار زیادی خستگی داخلی ، تنش و خستگی افزایش یافت …

او شیطنت های کودکانه کمی داشت ، کنجکاوی خودجوش ، شادی ، شادی درخشان ذاتی سن او. برعکس ، در چشم او وضعیت یک فرد بالغ ، "خسته" از زندگی ، خوانده شد.

زمانی فرا رسید که بلافاصله پس از مطالعات ماریا ، از تنش شدید داخلی ، هیستریک شروع به ظهور کرد. دختر به سادگی روی زمین افتاد ، شروع به گریه ، فریاد ، عصبانی شدن ، پرتاب اشیاء مختلف کرد.

گویی تجاوز سرکوب شده دیگر قادر به تجمع نبود و خود را کنترل نمی کرد - او آن را بیرون می ریخت. و سپس آرام شد ، مانند پرنده ای "با بال شکسته" … بالهای دست کودکانه اش را به طور ناگهانی تکان می دهد.

والدین در شورای خانواده مشورت کردند و تصمیم گرفتند که لازم است معلم عوض شود. بله ، دختر آنها عالی می خواند ، می نوشت و حساب می کرد. او را ببرید و بفرستید کلاس اول.

اما مشکل این است - از نظر روانشناسی او نمی تواند به طور کامل با احساسات خود کنار بیاید! او آمادگی نداشت و از نظر روانی برای مدرسه و شرایط مورد نیاز او بالغ نشده بود.

با توجه به این که او بیمار بود ، هرگز به مهد کودک نرفت. من نتوانستم "زبان مشترک" با بچه های دیگر پیدا کنم. و به دلیل "نقص های" بیرونی او ، برخی از کودکان او را "گوسفند سیاه" می دانستند. و خود ماریا با آنها بسیار ناامن رفتار می کرد ، ترسو بود ، از "زشتی" خود شرم می کرد …

بچه ها نمی خواستند با دختری عجیب دوست شوند که موهای سر نداشت و بیشتر در حضور آنها سکوت می کرد ، تقریباً در بازی ها شرکت نمی کرد ، غمگین ، غمگین بود.

والدین خوشحال بودند که با سایر آشنایان "لاف" می زنند که دختر آنها از نظر فکری در رشد خود از بسیاری از فرزندان جلوتر است. آنها برای این کار از هیچ هزینه ای دریغ نکردند.

اما آنها با این وجود شرم داشتند که دختر آنها به نوعی در مقایسه با سایر کودکان "خاص" است. او واقعاً در بین همسالان خود برجسته بود.

مامان شروع به خواندن بسیاری از انواع ادبیات در موضوعات روانشناسی کرد. و به این نتیجه رسید که دخترش نه تنها به یک معلم معمولی ، بلکه با تحصیلات و تجربه روانشناسی نیاز به یک معلم دارد.

چنین معلمی از طریق آشنایان ، "در یک سارافان" ، به اصطلاح ، پیدا شد.

این معلم روش جدیدی را برای رشد فرزند خود پیشنهاد کرد. این یک رویکرد یکپارچه بود - فعالیتهای فکری با خلاقیت جایگزین می شد. علاوه بر این ، تأکید بر خلاقیت ، بازی بود. گفته شد که کودک جهان را می آموزد و یادگیری دقیق از طریق فرم بازی برای او آسان تر است.

در این شکل ، پذیرش کودک ، تجلیات حسی مختلف او وجود دارد: شادی ، لذت ، کینه ، عصبانیت ، پرخاشگری ، تحریک ، تعجب …

همانطور که در بسیاری از خانواده ها و به ویژه در خانواده مری کوچک ، بیان آن به شکل کودکانه مورد قبول او غیرممکن بود. و ممنوعیت بیان احساسات "منفی" وجود داشت: عصبانیت ، کینه ، پرخاشگری …

هنگامی که یک معلم جدید با "نام" دشوار برای ماریا - الیزاوتا کریلوونا - در مقابل چشمان دوران کودکی اش ظاهر شد ، او احساسات متضادی زیادی داشت. البته ، کنجکاوی طبیعی تمام نشدنی کودکان برای همه چیز جدید وجود داشت و در عین حال یک اضطراب شایسته غیرقابل کنترل وجود داشت.

این شخص جدید و غیر معمول کیست؟ اکنون چه چیزی به او آموزش داده می شود و مجبور می شود بارها آنچه را که برای او دشوار است انجام دهد.

ترس از مجازات نیز وجود داشت. والدین می توانند عصبانی شده و به خاطر رفتار "سهل انگارانه" خود نسبت به مدرسه تنبیه شوند.

اما در کمال تعجب ، همه چیز شروع به نوعی متفاوت از آنچه قبلاً در جلسات آموزشی بود ، می شود. این آسان ، جالب و مهمتر از همه ، سرگرم کننده با لیزا بود (اینگونه بود که دختر شروع به فراخوانی معلم به خودش کرد)! با او می شد خندید ، شادی کرد ، ناراحت شد ، ناراحت شد و احساسات مختلفی را که او درک کرده بود نشان داد …

این امر یادگیری و در واقع زندگی برای مریم را آسان کرد. همه ترسها به طریقی "جادویی" از بین رفتند. دختر به خودش اطمینان بیشتری داشت ، به این معنی که او خوشحال تر بود.

و با این حال مهمترین "معجزه" شروع به وقوع کرد. موهای ماریا دوباره شروع به رشد کردند! آنها هنوز خیلی طولانی نشده بودند ، اما بستن دم اسبی مختلف و "پیچاندن" مدل موهای مختلف کاملاً امکان پذیر بود …

دختر همیشه یکی از نقاشی هایش را روی میز داشت. دختری بود با موهای زیبا و سرسبز "طلایی". لبخند شادی زد و بسیار شاداب به نظر رسید. و در اطراف او بسیاری از چیزهای مثبت و دلپذیر وجود داشت … در کل ، نقاشی رویایی شادمانه را منتشر می کرد.

ماریا این نقاشی را در یکی از درسها با لیزا کشید. او خود را همانطور که خود را در تصویر نشان می دهد ارائه داد. و هنگامی که به خود تازه ایجاد شده نگاه می کرد ، همیشه احساس می کرد که در روح خود روشن و روشن است زیرا تغییرات ممکن است. و او می تواند دقیقاً همان چیزی شود که خودش نقاشی کرده است.

البته ، ماریا در حین تحصیل با لیزا ، شمارش ، نوشتن و خواندن را نیز ادامه داد. اما بیشتر از همه برای کودک خلاق ، آسان و بنابراین جالب بود. مجسمه سازی زیادی از حیوانات مختلف ، میوه ها ، سبزیجات ، طراحی با پلاستین روی کاغذ (تکنیک آرامش بخش ویژه) ، کشیدن شخصیت ها از افسانه ها ، داستانهای اختراع شده توسط خود ماریا ، برنامه های کاربردی رنگارنگ و صنایع دستی ، کارهای هنری برای "پاشیدن" دشوار احساسات و عواطف …

دنیای درونی دختر از طریق بازی و حضور فردی در زندگی او که او را درک و احساس می کرد - زنده شد. از این گذشته ، ماریا نه تنها معلم محبوب خود را ، بلکه دوستی را نیز به دست آورد که می توانست آزادانه همه نگرانی ها و مزاحمت های او را با او در میان بگذارد.

از این رو ، ماریا در روح خود مطمئن شد که جهان پیرامون آنقدرها که از دوران کودکی به نظر می رسید وحشتناک نیست.اینکه چیزهای شگفت انگیز و جالب زیادی در جهان وجود دارد. و دختر به طور کلی از نظر جسمی و روحی احساس بهتری داشت.

گرما و حمایت بی قید و شرطی که از فعالیتهای خلاقانه لیزا دریافت کرد به او در بهبودی کمک کرد. و خوب بشی …

علاوه بر این ، کلاسهای هنری توانستند حساسیت او را "بالا ببرند" ، خلاقیت او را "بیدار" کرده و پتانسیل او را آشکار کنند.

وقتی ماریا به مدرسه رفت ، مطالعه برای او جالب و آسان بود. او به خود اطمینان بیشتری پیدا کرد. تقریباً دردش متوقف شد من یاد گرفتم که با دوستان دیگر بازی کنم و از آن لذت ببرم. او بازتر شد و مانند قبل آسیب پذیر نبود.

به موازات آن ، در حالی که دختر در مدرسه بود ، او همچنین به کارهای خلاق مشغول بود ، بنابراین حوزه عاطفی و حسی خود را توسعه داده و حفظ کرد. اینها بسته به سن عبارت بودند از: رقص ، طراحی ، بازیگری و آواز خواندن (خوانندگی) …

بنابراین ، دختر پیشرفت جامعی دریافت کرد ، جایی که همراه با توسعه توانایی های فکری ، توانایی های خلاقانه و هوش هیجانی او به طور فعال توسعه یافت ، که باعث افزایش قابلیت های ارتباطی وی شد.

سالها گذشت … ماریا تبدیل به یک زن جوان موفق ، یک زن تجاری شد. وی تحصیلات عالی در زمینه آرایشگری دریافت کرد. و او شبکه ای از سالن های زیبایی خود را افتتاح کرد.

اما روی میز کار او هنوز یک عکس کوچک از یک دختر با موهای طلایی وجود دارد … این طلسم او شد ، و یک بار - انگیزه ای برای کارهای داخلی زیادی روی خودش ، ملاقات با دنیای فوق العاده زیبایی و خلاقیت که دنیای فرزندانش را نجات داد …

توصیه شده: