پایین زمین و خارج از گودال

تصویری: پایین زمین و خارج از گودال

تصویری: پایین زمین و خارج از گودال
تصویری: کلیپ گودال# خفن جذاب 2024, ممکن است
پایین زمین و خارج از گودال
پایین زمین و خارج از گودال
Anonim

ورونیکا بیست و دو ساله که به من مراجعه کرد دارای ظاهری پر جنب و جوش و کنجکاو ، لبخندی دوستانه ، لطافت در بدن و ظرافت در رفتار *بود.

مادر چهل و شش ساله ای که او را همراهی می کرد (من او را دیانا می نامم) پر تنش بود ، تا حدی خم شده بود ، چانه اش تنش داشت ، و چشمانش بیانگر نارضایتی و اراده بود. این همزیستی دلسردی از قاطعیت را بعداً قاطعیت در دلسردی نامیدم.

طبق معمول ، من از زوجی که به من مراجعه کردند س questionالی پرسیدم که چه چیزی آنها را مجبور به مراجعه به روانشناس کرد. ورونیکا اولین کسی بود که صحبت کرد ، اما بلافاصله زیر نگاه مصمم مادرش سکوت کرد. دیانا با ابراز امیدواری بزرگی که به من نسبت می دهد ، با "فرود آوردن دخترش از بهشت" شروع کرد. علاوه بر این ، دیانا گفت که دخترش ، بدون فارغ التحصیلی از دانشگاه در اوکراین ، می خواهد وارد دانشگاهی در لهستان شود ، در کشوری دیگر زندگی و کار کند. در جریان سوالات من ، مشخص شد که پدر ورونیکا در شش سالگی دخترش خانواده را ترک کرده است ، از آن زمان او یک بار دخترش را دیده است و سالهاست "هیچ شنوایی یا روحی از او وجود ندارد." دیانا یک تجارت کوچک داشت که از او انرژی زیادی می خواست. تا همین اواخر ، دیانا رابطه خود با دخترش را نزدیک ، باز و بدون درگیری توصیف می کرد. وقتی ورونیکا قصد تحصیل در کشوری دیگر را داشت همه چیز تغییر کرد. چند روز قبل از ملاقات ما ، ورونیکا برای اولین بار بدون اطلاع دیانا به خانه نیامد. با بازگشت به خانه ، رسوایی خشونت آمیزی بین مادر و دختر روی داد ، که طی آن کلمات توهین آمیز زیادی به یکدیگر گفته شد.

با بازگشت به ورونیکا ، از او پرسیدم که در مورد آنچه گفته شد چه نظری دارد. در این لحظه ، چشمان ورونیکا کمی بیرون رفته بود ، او دیگر شبیه آن دختر آزاد شده ای نبود که دقایقی پیش جلوی من ظاهر شد. ورونیکا صحبت کرد و عصبی لب هایش را گاز گرفت. دختر گفت که چیزی برای افزودن به داستان مادرش ندارد ، و همه آنچه مادر می گوید حقیقت است. من از ورونیکا س askedالی پرسیدم: "مادر ، او می گوید که تو در بهشت هستی. با این کار او می خواهد بگوید که شما از مشکلات ، خطرات و مسئولیت ها آگاه نیستید. درست است؟". اشک های ورونیکا سرازیر شد و از من س askedالی پرسید: "آیا تو هم می خواهی من را متقاعد کنی؟" من به ورونیکا اطمینان دادم که محکومیت من نه در رابطه با او و نه در رابطه با مادرش مورد استفاده قرار نخواهد گرفت.

چندین کار پیش روی من بود. اولین مورد آنها ایجاد یک گفتگوی مسالمت آمیز بین مادر و دختر است ، به آنها این فرصت را می دهد که یکدیگر را بشنوند ، با استدلال های یکدیگر با توجه و احترام مناسب رفتار کنند. مورد دوم درک مفهوم "دنیای زندگی" مادر و دختر است. و سوم این که به توسعه شخصی هر یک از آنها کمک کند.

قوانینی که من برای صحبت در جلسات ، تکالیف خانه (مانند "بحث با زمان وقفه" ، نگه داشتن دفتر خاطرات ، یک جلسه روزانه 15 دقیقه ای برای بحث در مورد احساسات ، نقاشی و غیره) معرفی کردم.

ورونیکا واقعاً فاقد واقع بینی در برنامه های خود بود ، برنامه های او خالی از عاشقانه و اشتیاق شدید برای اطمینان از دستیابی به آنها نبود. ورونیکا گفت: "از طریق سختی به ستارگان".

برعکس ، دیانا تقریباً در همه استدلال های دخترش تردید کرد ، بی جهت مضطرب و سفت بود. برای مدت طولانی ، لفاظی دیانا بدون تغییر بود: "من بهترین ها را می خواهم" ، "من می خواهم از شما محافظت کنم" ، "من می ترسم که شما زندگی خود را خراب کنید."

من از دیانا در طول کار فردی با او پرسیدم: "آیا می خواهید ورونیکا بزرگسال شود؟" - "بله ، البته!" - دیانا پاسخ داد. - "اگر او فقط منتظر ناامیدی ها ، آزمایش ها و شکست ها باشد ، آیا ورونیکا می خواهد بزرگسال شود؟" سایه شک و تفاهم در چشمان دیانا برق زد.

در ملاقات بعدی ما با دیانا ، من متوجه شدم که به عنوان یک زن جوان می خواست باستان شناس شود ، جذب تاریخ ، جغرافیا ، ادبیات شد ، اما او یک اقتصاددان شد ، زیرا این تخصص بیشتر برای او و محیط اطراف او به نظر می رسید "واقعی" وقتی از من پرسید آیا دیانا دوست دارد امروز باستان شناس باشد ، زن بدون تردید پاسخ داد: "البته ، بله! خیلی جالب است. زندگی واقعی".

فردای این جلسه ، ما سه نفر با دیانا ملاقات کردیم. در آن زمان ، چشمان باز و ورونیکا همزمان هشدار و تحسین را ابراز می کرد. او بدیهی است که از کار مشترک ما لذت می برد و تشویق می شود. در طول این ملاقات ، من یک تمرین چشم به هم انجام دادم: "شما خیلی شبیه هم هستید. مخصوصا چشم ها. اما در عین حال ، چشمان شما بسیار متفاوت است. به چشم یکدیگر نگاه کنید. با چشمان خود لمس کنید. دیانا ، در چشم دخترت چه می بینی؟ آنها با چه انرژی شارژ می شوند؟ … "دیانا شروع به گریه کرد. او با گریه گفت: "انرژی جوانی." - "چه چیز دیگری؟". - "انگار ترس" - دیانا پاسخ داد.

بله ، این ترس بود ، ترس از آینده ، آینده ، که دیگر در "عینک های گل رز" دیده نمی شد ، با این حال ، که در همان زمان جذاب ، جذاب ، فریبنده باقی ماند. یک حالت شگفت انگیز در جوانی - ترس و قهرمانی بر آن غلبه می کند.

در آخرین ملاقات یک به یک ، دیانا رویایی را که پس از جلسه مشترک دیده بود ، بیان کرد: "من از سوراخ خارج می شوم. از گودالی بسیار تاریک که هیچ چیز در آن دیده نمی شود. دستی در حال چنگ زدن از گودال است. نمی دانم از کیست. اما احساس می کنم من را بیرون کشیده اند. بالاخره بلند می شوم ، دستی که مرا بیرون کشید معلوم شد که دست ورونیکا است. خورشید من را کور کرده است ، همه چیز زیر نور خورشید غرق شده است ، آنقدر روشن که من منحرف می شوم. ورونیکا می گوید: "مامان ، بیا بریم دریا." و ما می رویم. ورونیکا جلو است ، و من پشت سر می دوزم ، اما او هنوز جلو است. من روی شن زرد می دویدم ورونیکا با خوشحالی و پریدن شروع به جیغ کشیدن می کند. به دامن راه راهم نگاه می کنم ، خیلی ناز است. و بعد بیدار شدم."

در آخرین ملاقات مشترک ، دیانا برنامه هایی برای آینده داشت ، قرار بود از دخترش با تمام نیروهای ممکن حمایت کند و حتی بیشتر از ورونیکا الهام گرفته به نظر می رسید.

P. S. یک سال بعد ، دیانا ازدواج کرد. ورونیکا به زودی تحصیل خود را در آلمان به پایان می رساند. مادر و دختر رابطه ای گرم ، قابل اعتماد و حمایت کننده دارند.

* ارائه عمومی داستان با شرکت کنندگان در آن توافق می شود

توصیه شده: