برت هلینگر: وجدان خانوادگی

فهرست مطالب:

تصویری: برت هلینگر: وجدان خانوادگی

تصویری: برت هلینگر: وجدان خانوادگی
تصویری: برت هلینگر: پویایی بین نسلی و بیماری روانی 2024, ممکن است
برت هلینگر: وجدان خانوادگی
برت هلینگر: وجدان خانوادگی
Anonim

برت هلینگر ، روان درمانگر آلمانی در 16 دسامبر 1925 در لیمن (بادن ، آلمان) در خانواده ای کاتولیک متولد شد. او به دلیل یک روش درمانی به نام مشهور شد صورتهای فلکی خانواده … بسیاری از متخصصان حرفه ای در سراسر جهان همچنان با موفقیت از روش صورت فلکی استفاده می کنند و با طیف وسیعی از موقعیت های شخصی ، سازمانی و سیاسی تطبیق می دهند.

در ده سالگی ، برت هلینگر خانه را ترک کرد تا در مدرسه ای در یک صومعه کاتولیک شرکت کند. بعداً برت منصوب شد و به عنوان مبلغ به آفریقای جنوبی فرستاده شد و 16 سال در آنجا زندگی کرد.

او کشیش ، معلم و سرانجام مدیر یک مدرسه بزرگ برای دانش آموزان آفریقایی بود و مسئولیت اداری کل منطقه اسقف نشین را داشت که 150 مدرسه داشت. هلینگر به زبان زولو مسلط شد ، در مراسم آنها شرکت کرد و شروع به درک دیدگاه ویژه خود نسبت به جهان کرد.

در اوایل دهه 1960 ، برت هلینگر در یک سری آموزشهای بین نژادی مربوط به دینامیک گروهی که توسط روحانیت آنگلیکن انجام می شد ، شرکت کرد. مربیان با جهت گیری پدیدارشناسی کار کردند - آنها درگیر موضوع جداسازی آنچه لازم است از همه تنوع موجود ، بدون قصد ، ترس و تعصب ، تنها با اتکا به آنچه روشن است ، شدند.

روشهای آنها نشان داد که فرصتی برای آشتی مخالفان از طریق احترام متقابل وجود دارد. … روزی یکی از مربیان از گروه پرسید: «چه چیزی برای شما مهمتر است ، آرمانها یا مردم؟ کدام یک از اینها را به خاطر دیگری قربانی می کنید؟"

برای هلینگر ، این فقط یک معمای فلسفی نبود. - به شدت احساس می کرد که چگونه رژیم نازی انسان ها را به خاطر آرمان ها قربانی کرد. "به یک معنا ، این سوال زندگی من را تغییر داد. از آن زمان ، تمرکز روی مردم به اصلی ترین جهت تبدیل شده است که کار من را شکل داده است. "برت هلینگر می گوید.

پس از اینکه شغل خود را به عنوان کشیش ترک کرد ، با همسر اول خود ، گرت ، آشنا شد. آنها مدت کوتاهی پس از بازگشت وی به آلمان ازدواج کردند. برت هلینگر فلسفه ، الهیات و آموزش را آموخت.

در اوایل دهه 1970 ، هلینگر دوره روانکاوی کلاسیک را در انجمن روانکاوی وین (Wiener Arbeitskreis für Tiefenpsychologie) گذراند. وی تحصیلات خود را در م Instituteسسه آموزش روانکاوان مونیخ (Münchner Arbeitsgemeinschaft für Psychoanalyse) به پایان رساند و به عنوان عضوی فعال در انجمن حرفه ای آنها پذیرفته شد.

برت در سال 1973 به ایالات متحده سفر کرد تا با آرتور یانوف در کالیفرنیا تحصیل کند. او به شدت پویایی گروه ها را مطالعه کرد ، روانکاو شد و عناصر درمان اولیه ، تجزیه و تحلیل معاملات ، هیپنوتیزم اریکسونی و NLP را در کار خود معرفی کرد.

برت در دهه 1980 الگوهایی را شناسایی کرد که منجر به درگیری های غم انگیز بین اعضای خانواده می شد. بر اساس اکتشافات خود ، او روشهای موثری را برای غلبه بر تعارضات خانوادگی ابداع کرد که از محبوبیت خارج از محدوده مشاوره خانواده برخوردار است.

چشم ها و اعمال بصیرت برت هلینگر مستقیماً به روح هدایت می شوند و در نتیجه نیروهایی از چنان شدت را آزاد می کنند که در روان درمانی به ندرت دیده می شود. ایده ها و اکتشافات او در بافندگی ، شامل چندین نسل ، ابعاد جدیدی را در کار درمانی با سابقه خانوادگی غم انگیز باز می کند و راه حل های او از طریق روش صورت فلکی خانواده بسیار تکان دهنده ، بسیار ساده و بسیار مثر است.

برت با ضبط و ویرایش مجموعه ای از مطالب ضبط شده از سمینارهای روانپزشک آلمانی گونتارد وبر موافقت کرد. وبر خود کتابی در سال 1993 با عنوان Zweierlei Gluck [دو نوع خوشبختی] منتشر کرد. این کتاب با شور و شوق مورد استقبال قرار گرفت و به سرعت تبدیل به پرفروش ترین کتاب ملی شد.

برت هلینگر و همسر دومش ، ماریا سوفیا هلینگر (اردودی) ، رهبری مدرسه هلینگر را بر عهده دارند. او سفرهای زیادی انجام می دهد ، سخنرانی می کند ، دوره های آموزشی و سمینارها را در اروپا ، ایالات متحده ، آمریکای مرکزی و جنوبی ، روسیه ، چین و ژاپن برگزار می کند.

برت هلینگر یک شخصیت خاص و نمادین در روان درمانی مدرن است. کشف ماهیت احساسات پذیرفته شده ، مطالعه تأثیر افراد بر انواع مختلف وجدان (کودک ، شخصی ، خانوادگی ، قبیله ای) ، تدوین قوانین اساسی حاکم بر روابط انسانی (دستورات عشق) ، او را 3) فروید ، سی یونگ ، ف. پرلز ، جی ال مورنو ، سی. راجرز ، اس. گروف و دیگران. این یافته ها هنوز برای آینده قابل درک نیست نسل روانشناسان و روان درمانگران

ب. درمان سیستمیک هلینگر فقط یک نظریه حدسی دیگر نیست ، بلکه ثمره چندین سال کار عملی وی با مردم است. بسیاری از الگوهای روابط انسانی ابتدا در عمل مورد توجه و آزمایش قرار گرفتند و سپس تعمیم یافتند. دیدگاههای وی با سایر رویکردهای درمانی مانند روانکاوی ، تجزیه و تحلیل یونگی ، گشتالت ، سایکودراما ، NLP و غیره منافاتی ندارد ، بلکه آنها را تکمیل و غنی می کند.

امروزه ، با کمک کار سیستماتیک به گفته B. Hellinger ، می توان مشکلات انسانی را حل کرد که ده سال پیش حتی باتجربه ترین متخصصان را نیز گیج کرده بود.

روش استقرار سیستمیک از نظر هلینگر

صورت فلکی خانواده به روش اصلی کار برت هلینگر تبدیل می شود و او این روش را با ترکیب دو اصل اساسی توسعه می دهد:

1) رویکرد پدیدارشناسی - پیروی از آنچه در اثر آمده است ، بدون مفاهیم اولیه و تفسیرهای بیشتر

2) رویکرد سیستماتیک - در نظر گرفتن مشتری و موضوع اعلام شده توسط وی برای کار در زمینه ارتباط مشتری با اعضای خانواده (سیستم).

کار با روش صورت فلکی خانواده برت هلینگر شامل این واقعیت بود که شرکت کنندگان در گروه انتخاب شدند - جایگزین اعضای خانواده مشتری و با استفاده از وسایل بیانی بسیار محدود - فقط جهت نگاه ، بدون هیچ گونه ژست یا حالت در فضا قرار گرفتند.

هلینگر کشف کرد که با کار کند ، جدی و محترمانه رهبر و گروه ، اعضای جایگزین خانواده علیرغم اینکه آشنا نیستند و اطلاعاتی در مورد آنها وجود ندارد ، شبیه نمونه های اولیه خود هستند.

در روند جمع آوری تجربه و مشاهده ، برت هلینگر چندین قانون را پیدا می کند و تدوین می کند که در سیستم ها نقض می شود ، نقض آن منجر به پدیده هایی ("پویایی") می شود که توسط مشتریان به عنوان مشکل ارائه می شود. با پیروی از قوانین ، اولین تجربه ای که مشتری در صورت فلکی دریافت می کند ، امکان برقراری نظم در سیستم را فراهم می کند و به تسهیل پویایی سیستم و حل مشکل ارائه شده کمک می کند. این قوانین دستورات عشق نامیده می شود.

مشاهدات انباشته نشان می دهد که رویکرد سیستمیک و درک جایگزینی (میدانی) در سیستمهای غیر خانوادگی (سازمانها ، "بخشهای داخلی شخصیت" ، مفاهیم انتزاعی مانند "جنگ" یا "سرنوشت") و نه تنها با جایگزینی مستقیم در گروه ، اما همچنین با سایر روشهای کار (کار در قالب فردی بدون گروه ، کار با شکل روی میز یا با اجسام بزرگ روی زمین). به طور فزاینده ای ، از روش صورت فلکی خانواده برای تصمیم گیری های تجاری و تصمیمات سازمانی ("صورت های فلکی سازمانی" یا "صورت های تجاری") استفاده می شود.

روش صورت فلکی هلینگر با چه مشکلاتی کار می کند؟

اول از همه ، با احساسات پذیرفته شده - احساسات سرکوب شده ، کاملاً تجربه نشده ، مسدود یا ممنوع توسط جامعه ، احساساتی که اجداد ما تجربه کرده اند.

احساسات پذیرفته شده در سیستم خانواده ذخیره می شود ، مانند "بانک اطلاعات" ، و بعداً می تواند در فرزندان ، نوه ها و حتی گاهی نوه های آنها ظاهر شود.… شخص از ماهیت این احساسات آگاه نیست ، آنها آنها را احساس خود می داند ، زیرا اغلب در "زمینه" آنها بزرگ می شود ، با شیر مادر جذب می شود. و فقط به عنوان بزرگسالان ، ما شروع به شک می کنیم که در اینجا چیزی اشتباه است.

بسیاری از این احساسات آشنا هستند ، آنها گویی خود به خود از ما دیدن می کنند و با رویدادهایی که در حال حاضر در اطراف ما اتفاق می افتد مرتبط نیستند. گاهی اوقات شدت احساساتی که ما تجربه می کنیم آنقدر زیاد است که متوجه می شویم واکنش ما ناکافی است ، اما اغلب افسوس که ما نمی توانیم کاری "با خودمان" انجام دهیم. ما با خود می گوییم که دفعه بعد دیگر این اتفاق نمی افتد ، اما اگر کنترل را از دست بدهیم و همه چیز دوباره تکرار شود.

همچنین برای یک روانشناس یا روان درمانگر ، اگر آموزش سیستماتیک ندیده باشد ، درک ماهیت احساسات پذیرفته شده دشوار است. و اگر علت مشکل را درک نکرده اید ، می توانید سالها با آن کار کنید. بسیاری از مشتریان ، نتیجه را نمی بینند ، همه چیز را همانطور که هست می گذارند و احساس را سرکوب می کنند ، اما در برخی از فرزندان آنها دوباره ظاهر می شود. و بارها و بارها ظاهر می شود تا منبع و مخاطب احساس پذیرفته شده در سیستم خانواده پیدا شود.

به عنوان مثال ، شوهر یک زن به دلیل برخی شرایط زود مرده است ، و او برای او ناراحت است ، اما او آشکارا ناراحتی خود را نشان نمی دهد ، زیرا فکر می کند این باعث ناراحتی کودکان می شود. متعاقباً ، این احساس می تواند توسط یکی از فرزندان یا نوه های او پذیرفته شود. و نوه این زن ، هر از گاهی غم و اندوه "بی دلیل" نسبت به شوهرش را تجربه می کند ، ممکن است حتی دلیل واقعی او را حدس نزند.

موضوع دیگری که اغلب در کارهای سیستمیک به نظر می رسد تناقضات بین فرد و خانواده (سیستم) است. برت هلینگر این کار را با محدودیت وجدان می نامد. به طور کلی پذیرفته شده است که وجدان یک ویژگی منحصراً فردی است. اما اینطور نیست. در واقع ، وجدان با تجربه نسلهای قبلی (خانواده ، طایفه) شکل می گیرد ، اما فقط توسط شخصی که به یک خانواده یا طایفه تعلق دارد احساس می شود.

وجدان در نسلهای بعدی قوانینی را بازسازی می کند که قبلاً به خانواده برای زنده ماندن یا دستیابی به چیزی کمک می کرد. با این حال ، شرایط زندگی به سرعت در حال تغییر است و واقعیت مدرن مستلزم تجدید نظر در قوانین قدیمی است: آنچه قبلاً کمک می کرد ، اکنون به یک مانع تبدیل شده است.

به عنوان مثال ، وجدان بسیاری از خانواده های روسی در زمان سرکوب "دستور بقا" را حفظ می کند. ما از تاریخ به یاد می آوریم که چه سرنوشتی برای بسیاری از شخصیت های روشن و خارق العاده پیش آمد. در آن سالهای دشوار ، برای زنده ماندن ، یک فرد باید برجسته نبود ، مانند دیگران بود.

سپس توجیه شد و به عنوان یک قاعده به "بانک حافظه" خانواده وارد شد. و وجدان بر اجرای آن نظارت می کند. امروزه ، همین مکانیسم به کار خود ادامه می دهد و منجر به این واقعیت می شود که شخص خود را به عنوان یک شخص درک نمی کند. وجدان بصورت کورکورانه ما را با کمک احساس گناه و بی گناهی کنترل می کند ، و فردی از خانواده ای که از ترس سرکوب جان سالم به در برده است ، اگر بخواهد خود را بشناسد ، ناراحتی غیرقابل توصیفی را تجربه خواهد کرد (احساس گناه می کند).

برعکس ، اگر برای هیچ چیزی تلاش نکند ، احساس راحتی می کند. بنابراین ، خواسته های شخصی و وجدان خانواده در تضاد قرار می گیرد. و اگر گذشته خانواده را در نظر نگیرید ، درک دلیل این امر دشوار است.

به طور جداگانه ، می خواهم بگویم که B. Hellinger مسیری را که برای بسیاری از افراد قابل دسترسی است ، نشان می دهد. از این گذشته ، رهایی از احساسات پذیرفته شده به معنای پایان مبارزه در روح یک فرد است ، و او شروع به زندگی خود می کند ، و اهداف خود را تحقق می بخشد. و پذیرفتن احساس تواضع و قدردانی از والدین ، خانواده و طایفه ، پشتوانه ای قابل اطمینان را فراهم می کند و به ما امکان می دهد از منابع و انرژی عمومی انباشته برای تحقق این اهداف استفاده کنیم ، که شانس موفقیت ما را تا حد زیادی افزایش می دهد.

این به ما این فرصت را می دهد تا افق های جدید زندگی را کشف کنیم ، تجربه جدیدی کسب کنیم ، فرصت های جدید را کشف کنیم.و در صورت شکست ، خانواده ای محبت آمیز به ما "پناهگاهی امن" می دهد که در آن می توانیم زخم ها را التیام بخشیده و بهبود یابیم تا بتوانیم دوباره در وسعت بیکران زندگی حرکت کنیم.

روش صورت فلکی خانواده به شما امکان می دهد ، مانند گذشته ، به گذشته بازگردید و احساساتی را که نیاکان ما تجربه کرده اند دوباره تجربه کنید. این امکان را فراهم می کند که نگاهی بی طرفانه به آنچه در حال رخ دادن بود داشته باشیم ، نیاکان خود را به شأن خود برگردانیم و راه حلی برای مشکلاتی که در حال حاضر با آن روبرو هستیم مشاهده کنیم. صورت های فلکی به شما کمک می کند روابط با عزیزان خود را درک کنید ، آنها را بهبود بخشید ، از اشتباهات اجتناب کنید و ، شاید ، زندگی خود را کمی شادتر کنید.

هلینگر با تمرین رویکرد پدیدارشناختی ، به جنبه های مختلف وجدان اشاره می کند ، که به عنوان "اندام تعادل" عمل می کند و به کمک آنها می توانیم احساس کنیم که با سیستم خود هماهنگ زندگی می کنیم یا نه.

کلمات کلیدی در درمان خانواده هلینگر وجدان و نظم است. وجدان از نظم زندگی مشترک در چارچوب روابط شخصی محافظت می کند. داشتن وجدان پاک تنها یک معنی دارد: من مطمئن هستم که هنوز به سیستم خودم تعلق دارم. و "وجدان آشفته" به این معناست که من دیگر نتوانم به این سیستم تعلق داشته باشم. وجدان نه تنها به حق تعلق به سیستم پاسخ می دهد ، بلکه به تعادل بین مبلغی که فرد به سایر اعضای سیستم خود می دهد و آنچه از آنها دریافت می کند ، پاسخ می دهد.

هر یک از این وظایف وجدان توسط احساسات مختلف بی گناهی و گناه هدایت و انجام می شود. هلینگر جنبه مهمی از وجدان را برجسته می کند - وجدان آگاه و ناخودآگاه ، ناخودآگاه. وقتی از وجدان آگاه پیروی می کنیم ، قوانین وجدان پنهان را زیر پا می گذاریم و اگرچه بر اساس وجدان آگاه احساس بی گناهی می کنیم ، وجدان پنهان چنین رفتاری را مجازات می کند ، گویی هنوز مقصر ما هستیم.

تضاد بین این دو نوع وجدان اساس همه فجایع خانوادگی است. چنین درگیری منجر به گرفتاری های غم انگیزی می شود که منجر به بیماری جدی ، تصادف و خودکشی در خانواده ها می شود.

همین درگیری منجر به تعدادی فاجعه در رابطه بین زن و مرد می شود - به عنوان مثال ، وقتی رابطه بین شرکا با وجود عشق متقابل قوی بین آنها از بین می رود.

هلینگر نه تنها به لطف استفاده از روش پدیدارشناختی ، بلکه به دلیل تجربیات عملی فوق العاده ای که در صورت فلکی خانواده به دست آورده است ، به این نتیجه رسید

این یک واقعیت شگفت انگیز است که از طریق مشارکت در صورت فلکی به دست آمده است که میدان نیروی ایجاد شده یا "راهنمای شناخت روح" راه حل هایی پیدا می کند که بسیار بیشتر از راه حل هایی است که ما خودمان می توانستیم اختراع کنیم. تأثیر آنها بسیار قوی تر از چیزی است که ما می توانیم از طریق اقدامات برنامه ریزی شده به آن برسیم.

از نظر خانواده درمانی سیستمیک ، احساسات ، افکار ، اقدامات یک فرد توسط سیستم تعیین می شود. رویدادهای فردی توسط سیستم تعیین می شود. روابط ما در حال افزایش حلقه ها است. ما در گروه کوچکی متولد شده ایم - خانواده خودمان - و این رابطه ما را مشخص می کند.

سپس سیستم های دیگر می آیند و در نهایت ، نوبت سیستم جهانی فرا می رسد. در هر یک از این سیستم ها ، سفارشات به روش خود عمل می کنند. برخی از پیش نیازهای رابطه خوب والدین و فرزندان عبارتند از: دلبستگی ، تعادل بین دادن و گرفتن و نظم.

محبت اولین شرط اساسی برای ایجاد رابطه است. عشق اولیه ، دلبستگی کودک به والدینش

تراز "دادن" و "گرفتن"

روابط بین شرکا می تواند به طور معمول توسعه یابد ، اگر من چیزی را به شما بدهم ، شما به نشانه قدردانی کمی بیشتر برمی گردید ، من نیز به نوبه خود کمی بیشتر به شما می دهم ، و بنابراین رابطه به صورت چرخه ای توسعه می یابد. اگر من بیش از حد بدهم و شما نتوانید این مقدار را به من بدهید ، آن وقت رابطه متلاشی می شود. اگر من چیزی ندهم ، آنها نیز متلاشی می شوند.یا برعکس ، شما بیش از حد به من می دهید ، و من نمی توانم اینقدر به شما برگردم ، در این صورت رابطه نیز متلاشی می شود.

وقتی تعادل غیرممکن است

این عمل متعادل کننده دادن و گرفتن فقط بین افراد مساوی امکان پذیر است. بین والدین و فرزندان متفاوت به نظر می رسد. کودکان نمی توانند هر چیزی را با ارزش برابر به والدین خود بازگردانند. آنها خیلی دوست دارند ، اما نمی توانند. بین "گرفتن" و "دادن" فاصله وجود دارد که نمی توان آن را از بین برد.

اگرچه والدین چیزی از فرزندان خود و معلمان از دانش آموزان خود دریافت می کنند ، اما این تعادل را بر نمی گرداند ، بلکه فقط فقدان آن را نرم می کند. کودکان همیشه مدیون والدین خود هستند. راه خروج این است که کودکان آنچه را که از والدین خود دریافت کرده اند ، و در درجه اول به فرزندان خود ، یعنی به نسل بعدی منتقل کنند. در عین حال ، کودک تا آنجا که صلاح می داند از والدین خود مراقبت می کند.

یک مثال مثل گرجی است:

عقاب مادر سه جوجه بزرگ کرده است و اکنون آنها را برای پرواز آماده می کند. او از جوجه اول می پرسد: "آیا از من مراقبت می کنی؟" جوجه اول پاسخ می دهد: "بله ، مادر ، آنقدر از من مراقبت کردی که من از تو مراقبت می کنم." او او را رها می کند و او به پرتگاه پرواز می کند. همین داستان درباره جوجه دوم است. سومی پاسخ می دهد: "مامان ، تو آنقدر از من مراقبت کردی که من از فرزندانم مراقبت می کنم."

جبران خسارت منفی

اگر کسی به من آسیبی برساند و من نیز دقیقاً همین کار را با او انجام دهم ، رابطه پایان می یابد. کتاب مقدس "چشم در برابر چشم". اگر من او را کمی کمتر انجام دهم ، این نه تنها به خاطر عدالت بلکه به خاطر عشق است. انجیل: اگر ضربه ای به گونه شما وارد شد ، دیگری را بچرخانید. گاهی اوقات عصبانی شدن برای نجات رابطه ضروری است. اما در اینجا به این معنی است - عصبانی شدن از عشق ، زیرا این روابط برای یک فرد مهم است.

برای ادامه رابطه ، یک قانون وجود دارد: در نگرش مثبت ، آنها کمی بیشتر از روی احتیاط ، در نگرش منفی ، از روی احتیاط ، کمی کمتر باز می گردند. اگر والدین بدی را به فرزندان خود انجام دهند ، فرزندان نمی توانند آن را به عنوان غرامت برگردانند ، به آنها آسیب برسانند. کودک حق این کار را ندارد ، مهم نیست که والدین چه کاری انجام می دهند. فاصله برای آن بسیار زیاد است.

با این حال ، می توانید مشکل را در سطح بالاتری حل کنید. ما می توانیم بر این اجبار کورکورانه برای برقراری تعادل از طریق بد با مرتبه ای بالاتر ، یعنی یکی از دستورات عشق ، غلبه کنیم. نه فقط عشق ، بلکه مرتبه ای بالاتر از عشق ، که در چارچوب آن ما سرنوشت خود و سرنوشت شخص دیگری را دوست داریم ، دو سرنوشت متفاوت مستقل از یکدیگر و با فروتنی تسلیم هر دوی آنها می شویم.

در روند حل و فصل خانواده ، هلینگر تعادل را برقرار می کند ، نظمی که در سیستم نقض شده است. در همان زمان ، او سفارشات موجود را شرح می دهد:

1. لوازم جانبی

اعضای یک جنس ، صرف نظر از اینکه زنده هستند یا قبلاً مرده اند ، عبارتند از:

  • کودک و برادران و خواهرانش ؛
  • والدین و برادران و خواهران آنها ؛
  • مادربزرگ ها و مادربزرگ ها ؛
  • گاهی اوقات نیز یکی از مادربزرگ ها و پدربزرگ های بزرگ است.
  • علاوه بر این ، کودکان مرده به دنیا آمده ، کودکان متولد نشده به دلیل سقط جنین یا سقط جنین ممکن است به سیستم فرزندپروری تعلق داشته باشند.

معمولاً قربانیان متعلق به سیستم متجاوز به عنف و بالعکس هستند

برای توسعه موفقیت آمیز روابط شخصی ، سه شرط باید رعایت شود: محبت ، تعادل بین دادن و گرفتن و نظم.

همه افراد متعلق به یک جنس از حق تعلق مساوی برخوردارند و هیچ کس نمی تواند و نمی تواند این حق را از آنها دریغ کند. به محض اینکه شخصی در سیستم ظاهر می شود که می گوید: "من بیشتر از شما متعلق به این سیستم هستم" ، نظم را بر هم می زند و اختلاف را به سیستم وارد می کند.

به عنوان مثال ، اگر کسی خواهر فوت شده زود هنگام یا یک کودک مرده را فراموش کند ، و کسی ، گویی به تنهایی ، جانشین همسر سابق می شود و ساده لوحانه تصور می کند که اکنون او نسبت به کسی که فضا را تخلیه کرده است ، از حق تعلق بیشتری برخوردار است ، پس او گناهان علیه نظمسپس غالباً به گونه ای تأثیر می گذارد که در یک یا نسلهای بعدی شخصی ، بدون توجه به آن ، سرنوشت شخصی را که از حق تعلق محروم شده است ، تکرار می کند.

بنابراین ، اگر شخصی از سیستم حذف شود ، تعلق نقض می شود. چطور می توانم آن را انجام بدهم؟ می توانید به بیمارستان روانپزشکی بروید ، از حقوق والدین ، طلاق ، سقط جنین ، مهاجرت ، ناپدید شدن ، از دست دادن ، مردن و فراموش کردن بنویسید.

خطای اصلی هر سیستم این است که شخصی را از سیستم حذف می کند ، اگرچه او حق تعلق به سیستم را دارد و همه اعضای فوق از جنس حق تعلق دارند.

2. قانون کل عدد

هر فردی از اعضای سیستم احساس کامل و کامل کند اگر همه کسانی که به سیستم او ، خانواده او تعلق دارند ، در صورت حفظ تمام عزت خود در روح و قلب او ، جایگاه خوب و ارجمندی در روح و قلب او داشته باشند. همه باید اینجا باشند. کسی که فقط به "من" خود اهمیت می دهد و شادی تنگ فردی او احساس ناتمامی می کند.

یک مثال کلاسیک مربوط به بیماران من از خانواده های تک والدین. در فرهنگ روسی ، پذیرفته شده است که پس از طلاق ، بیشتر اوقات کودکان با مادر خود باقی می مانند. در عین حال ، پدر ، از سیستم خارج شده است ، و اغلب مادر سعی می کند او را از هوشیاری کودک پاک کند. در نتیجه ، وقتی کودک بزرگ می شود ، اطلاعات کمی در مورد پدر خود دارد ، که حق تعلق به سیستم خود را از دست داده است.

وضعیت ممکن است با این واقعیت تشدید شود که ناپدری سعی خواهد کرد جای پدر خود را در روح کودک بدست آورد. معمولاً چنین کودکانی محدود هستند و از خود مطمئن نیستند ، با اراده ضعیف ، منفعل ، در برقراری ارتباط با مردم مشکل دارند. این احساس از چنین مریضی که او انرژی کمی برای رسیدن به چیزی در زندگی دارد ، این انرژی باید از پدر خود و هم نوعانش باشد ، اما مسدود شده است.

از این رو وظیفه روان درمانی است: یافتن فردی که در حق او بی عدالتی انجام شده است ، و بازگرداندن آن ، بازگرداندن او به سیستم.

3. قانون اولویت قبلی

بودن را زمان تعیین می کند. با کمک زمان ، رتبه و ساختار را به دست می آورد. کسی که زودتر در سیستم ظاهر شد بر دیگری که بعداً می آید اولویت دارد. بنابراین ، والدین جلوی بچه ها می روند ، و اولین متولد شده - جلوی نوزاد دوم. شریک اول نسبت به دومی برتری دارد.

اگر یکی از زیردستان در ناحیه یک مافوق مداخله کند ، به عنوان مثال ، پسری سعی می کند گناه پدر خود را جبران کند یا بهترین شوهر برای مادرش باشد ، خود را مستحق انجام کاری می داند که حق ندارد و این شخص اغلب به طور ناخودآگاه به چنین استکبار با نیاز به تصادف یا مرگ واکنش نشان می دهد.

از آنجا که این عمدتا به دلیل عشق است ، ما آن را به عنوان گناه تشخیص نمی دهیم. چنین روابطی همیشه نقشی ایفا می کند که پایان بدی دارد ، مانند زمانی که فردی دیوانه می شود ، خودکشی می کند یا مجرم می شود.

فرض کنید یک زن و مرد اولین شریک زندگی خود را از دست داده اند و هر دو دارای فرزند هستند و اکنون آنها ازدواج می کنند و فرزندان در یک ازدواج جدید با آنها باقی می مانند. سپس عشق شوهر به فرزندانش نمی تواند از طریق همسر جدید و عشق زن به فرزندانش از طریق این شوهر عبور نكند. در این مورد ، عشق به فرزند خود از رابطه قبلی بر عشق به شریک اولویت دارد.

این یک اصل بسیار مهم است. شما نمی توانید به عنوان یک جزم به این موضوع وابسته شوید ، اما بسیاری از تخلفات در روابط زمانی که والدین با فرزندان ازدواج قبلی زندگی می کنند به این دلیل است که شریک زندگی شروع به حسادت به فرزندان می کند ، و این غیر قابل توجیه است. اولویت کودکان اگر این نظم به رسمیت شناخته شود ، در اکثر موارد همه چیز خوب پیش می رود.

ترتیب صحیح تقریباً نامشهود است و نمی توان آن را اعلام کرد. این چیزی غیر از قاعده بازی است که قابل تغییر است. سفارشات بدون تغییر است. برای نظم ، مهم نیست که چگونه رفتار می کنم. او همیشه سر جای خود می ماند. من نمی توانم آن را بشکنم ، فقط می توانم خودم را بشکنم. این برنامه برای یک مدت طولانی یا کوتاه تنظیم شده است و اطاعت از دستور یک اجرای بسیار فروتنانه است. این محدودیت نیست.گویی وارد رودخانه ای می شوید و آن شما را حمل می کند. در این مورد ، هنوز آزادی عمل خاصی وجود دارد. این چیزی متفاوت از زمانی است که نظم اعلام می شود.

4. سلسله مراتب سیستم های خانواده

برای سیستم ها ، تبعیت برعکس نظم سلسله مراتبی در روابط توسعه یافته است. سیستم جدید بر سیستم قبلی ارجحیت دارد. وقتی شخصی خانواده ایجاد می کند ، خانواده جدید او بر خانواده همسران اولویت دارد. تجربه اینگونه نشان می دهد.

اگر زن یا شوهر ، در حالی که ازدواج کرده اند ، فرزندی از شریک دیگر خود داشته باشند ، او باید این ازدواج را ترک کند و با یک شریک جدید زندگی کند ، هر چقدر هم که برای همه سخت باشد. اما همان رویداد را می توان فرمت سیستم موجود دانست. سپس ، اگرچه سیستم جدید آخرین ظاهر می شود و شرکا باید در آن باقی بمانند ، این سیستم رتبه پایین تری نسبت به سیستم قبلی دارد. بعنوان مثال ، همسر سابق بر همسر جدید اولویت دارد. با این وجود ، جدید جایگزین قدیمی می شود.

5. وجدان خانواده

همانطور که وجدان شخصی بر رعایت شرایط دلبستگی ، تعادل و نظم نظارت می کند ، وجدان قبیله ای یا گروهی نیز وجود دارد ، مرجعی که از سیستم محافظت می کند ، به طور کلی در خدمت جنس است ، و مطمئن می شود که سیستم نظم می یابد یا نظم می یابد و انتقام نقض نظم در سیستم را می گیرد.

او کاملاً متفاوت عمل می کند. در حالی که وجدان فردی از طریق احساس راحتی و ناراحتی ، لذت و نارضایتی آشکار می شود ، وجدان عمومی احساس نمی شود. بنابراین ، این احساسات نیستند که به یافتن راه حلی در اینجا کمک می کنند ، بلکه فقط شناخت از طریق درک است.

این وجدان خانوادگی به افرادی اهمیت می دهد که ما آنها را از روح و آگاهی خود حذف کرده ایم ، یا به این دلیل که می خواهیم در برابر سرنوشت آنها مقاومت کنیم ، یا به این دلیل که سایر اعضای خانواده یا اعضای خانواده قبل از آنها گناهکار بوده اند ، و گناه نامگذاری نشده است و حتی بیشتر. بنابراین پذیرفته نشد و بازخرید نشد. یا شاید به این دلیل که آنها مجبور بودند هزینه ای را که ما گرفتیم و دریافت کردیم بدون تشکر از آنها و یا دادن حق آنها به آنها پرداخت کنند.

6. عشق و نظم

بسیاری از مشکلات به این دلیل بوجود می آیند که ما معتقدیم این امکان وجود دارد که بر نظمی که در خانواده ها حاکم است از طریق تأمل ، تلاش یا محبت درونی غلبه کنیم - به عنوان مثال ، همانطور که در خطبه کوه راهنمایی شده است. در واقع ، نظم و اصل این است که همه چیز بر اساس آن بنا شده است و اجازه نمی دهد که عشق جایگزین خود شود.

عشق بخشی از نظم است. نظم قبل از عشق برقرار شد و عشق فقط در چارچوب نظم می تواند توسعه یابد. نظم اصل اصلی است. هر بار که شخصی سعی می کند این نظم را معکوس کند و با عشق نظم را تغییر دهد ، شکست می خورد. اجتناب ناپذیر است. عشق در یک نظم خاص قرار می گیرد - جایی که می تواند رشد کند ، درست مانند دانه ای که در خاک می افتد - جایی که می تواند جوانه بزند و رشد کند.

7. حوزه صمیمی

کودک نباید هیچ گونه جزئیات صمیمی از رابطه عاشقانه والدین را بداند. این کار او نیست ، به شخص ثالث نیز مربوط نمی شود. اگر یکی از شرکا در مورد جزئیات زندگی صمیمی خود به کسی بگوید ، این نقض اعتماد است و منجر به عواقب بدی می شود. اول از همه ، به نابودی ارتباطات.

جزئیات صمیمی فقط متعلق به کسانی است که وارد این رابطه می شوند. به عنوان مثال ، این غیرقابل قبول است که یک مرد به همسر دوم خود جزئیات صمیمی از رابطه خود با همسر اول خود را بگوید. هر چیزی که به یک رابطه صمیمی بین زن و مرد تعلق دارد ، باید مخفی بماند.

اگر والدین همه چیز را به فرزندان خود بگویند ، معلوم می شود که پیامدهای بدی برای فرزندان دارد. بنابراین ، در صورت طلاق ، یک واقعیت به کودک ارائه می شود و دلایل به او مربوط نمی شود. همچنین نباید کودک را مجبور کرد که با کدام والدین زندگی کند. این برای او بار سنگینی است. بهتر است وقتی کودک در کنار والدینی بماند که بیشتر به همسر احترام می گذارند ، زیرا او می تواند این عشق را به کودک منتقل کند.

اگر مادر سقط کرده است ، فرزندان نباید چیزی در مورد آن بدانند. این بخشی از رابطه صمیمی بین والدین است.در مورد درمانگر ، او همچنین باید فقط آنچه را که شأن شریک زندگی را از دست نمی دهد ، به او بگوید. در غیر این صورت ، اتصال قطع می شود.

8. تعادل

این سیستم به دنبال هم تراز کردن تعادل است: بچه ها ابتدا به دنبال ایجاد تعادل هستند. آنها به دنبال محافظت یا شروع به آسیب رساندن هستند. این بیماری اغلب نشان دهنده یک عضو محروم از خانواده است.

وقتی تعادل ضعیف باشد ، می فهمیم عشق به کجا می رود: عشق ترک می کند و به شی دیگری هدایت می شود.

منبع:

توصیه شده: