یک داستان درمانی در مورد شادی

تصویری: یک داستان درمانی در مورد شادی

تصویری: یک داستان درمانی در مورد شادی
تصویری: چیماماندا آدیچیه : خطر داشتن تنها یک داستان در مورد چیزی 2024, ممکن است
یک داستان درمانی در مورد شادی
یک داستان درمانی در مورد شادی
Anonim

دیروز با تاکسی تماس گرفتم و مردی به دنبال من آمد که من را تحت تأثیر قرار داد. آنقدر شگفت زده ام که برای دومین روز در مورد او به همه می گویم. سوار ماشین می شوم. راننده نیز لبخند می زند ، اما با تلفن ، برخی از مسائل مربوط به کار را انجام می دهد.

- نمی دمیدی؟

- نه متشکرم ، همه چیز خوب است.

- یخ نکردی؟

- نه ، من واقعا خوبم.

- شیرینی می خواهی؟ من تازه آنها را از فروشگاه خریدم. خیلی خوشمزه! ژله … من آنها را دوست دارم! من معمولاً به مسافران پیشنهاد نمی کنم ، این با تدبیر نیست. اما تو فقط می خواستی اگر امتناع کنید همه چیز را می فهمم. خواستن؟

- می خواهی!

کل جعبه را به من داد! من به شوخی گفتم که می فهمم چرا او چنین رتبه مثبتی دارد. جلوی چراغ راهنمایی می ایستیم ، بچه هایی با گل از کنار ماشین ها می دوند.

- گل دوست داری؟

- من عاشق. او بچه ها را متوقف می کند ، برای من گل می خرد.

چشمانم قبلاً باز شده است … من می روم ، لبخند می زنم ، خوب است.

من سعی می کنم بفهمم چه اتفاقی می افتد - صبح ، هنوز خواب آلود.

آنها شروع به صحبت در مورد کودکان کردند. او در سال دوم دانشگاه لهستان یک دختر دارد و وقتی جمله بعدی را گفت ، فک من روی زمین بود. "می دونی ، زویا. خیلی خوشحالم که بچه دارم. همسر کار. من واقعا دوستش دارم! دخترم با من تماس می گیرد ، برای برخی چیزها پول می خواهد. خوب ، او آنجاست ، در لهستان … او حوصله اش سر رفته است … و من کارت او را دوباره پر می کنم ، و این در روح من بسیار خوب است که من کاری خوب با فرزندم انجام دادم. می توانم تصور کنم که چگونه او برای خود دستمال می خرد ، با دوستان خود پیتزا سفارش می دهد ، برای همه چیز به اندازه کافی خواهد داشت. و من ، مستقیم ، گرم. و می دانید ، وقتی همسرم را به مانیکور می برم (برای یک ثانیه ، درست است؟) ، خودم هزینه می کنم. و من خیلی خوشحالم! سپس او این مانیکور را دو هفته دیگر به من نشان می دهد و لبخند می زند. و من آنقدر احساس خوبی دارم ، نمی توانید تصور کنید. من با خانواده کار خوبی کردم! و بعد از آن در روحم بسیار گرم می شوم."

در این مرحله ، من قبلاً صندوق ورودی تلفن خود را فراموش کرده بودم.

"و می دانید ، تعداد کمی از افراد شاد در خیابان ها هستند! بنابراین من به عابران پیاده نگاه می کنم و عملاً افراد لبخند "خودم" را نمی بینم. همه خیلی کسل کننده و آشفته هستند. شما به طور کلی اولین مسافری هستید که در چند روز گذشته به من لبخند زد. اخیراً با برخی از آشنایان ملاقات کرده ام. و آنها دو فرزند دارند - در کلاس 1 و در کلاس 3. و آنها از هزینه جمع آوری کودک برای مدرسه و خرید لوازم و کتاب های درسی و لباس فرم و دوره ها شکایت کردند … آنها حدود 15 دقیقه صحبت کردند ، اما هیچ چهره ای روی آنها نبود. و من راه حلی را پیشنهاد کردم. آیا می دانید کدام یک؟ او گفت - به نزدیکترین یتیم خانه بروید و اگر فرزندانتان برای شما مشکلی ایجاد کردند به آنجا بفرستید ، و نه با مدرسه ، نه با لباس فرم و نه با کتاب های درسی مشکلی نخواهید داشت. آنها پاسخ دادند: "نه ، خوب ، این چطور است.. بنابراین غیرممکن است. ما آنها را دوست داریم ، اینها فرزندان ما هستند.." ، -

خوب ، اینجا فرزندان شما هستند - بنابراین شکرگزار باشید که خدا فرزندان زیبا و سالم برای شما فرستاده است. بسیاری از مردم در مورد آن خواب می بینند و برای هر مقدار در جهان آماده هستند ، اما شما این هدیه را از قبل دارید. هدیه سرنوشت.

آنها را دوست داشته باشید ، همه کارها را برای آنها انجام دهید. و طوری عمل کنید که آنها حتی از این "همه" اطلاع نداشته باشند. اگر دوست ندارید ، آن را به پرورشگاه بفرستید. از چی شاکی هستی؟ بنابراین افراد شادی هستند ، اما به هیچ وجه متوجه شادی آنها نمی شوند.

و اکثر آنها چنین می کنند ، درست است؟"

او همچنین در مورد چیز دیگری صحبت کرد. من ساکت بودم ، گوش می دادم (این به ندرت اتفاق می افتد) و عبارت "من مانیکور همسرم را پرداخت می کنم و بالا می روم" ، "من برای کودک کاری انجام می دهم و گرما در روح من است" در سرم پیچید. من متوجه شدم که این راننده کارآفرین نیست ، سرمایه گذار نیست ، سیاستمدار نیست. او در بسیاری از مردان TOP100 ، مانند بسیاری از دوستان من ، گنجانده نشده است. او روی جلد نیست. آنها با او مصاحبه نمی کنند. او حتی مثل من پول در نمی آورد. اما زندگی در او بیشتر از بقیه است! عشق ، نور - نور واقعی ، نه تلویزیون - بیش از همه افرادی است که تا به حال ملاقات کرده ام … به طور کلی …

به مردان اطرافم نگاه کردم و فکر کردم اشکالی ندارد. برای همیشه با چهره ای ترش (در تجارت بزرگ هستید) ، یا لبخند نزنید ، همیشه مشغول و ناراضی باشید ، نتوانید شادی کنید یا به زنان بگویید: "اوه ، باز هم داری از من پول می خوری برای سالن های شما " یا با زندگی به عنوان یک مبارزه و آزمایش برخورد می کند.

با گل ، شیرینی و 1000000 تعریف از ماشین پیاده شدم. من تعجب می کنم که آیا او نور خود را برای همه مردم چنین می سنجد؟ بیرون رفتم و متوجه شدم که برای من سبک است! چنین درس بزرگی و چنین نگرش کیهانی به زندگی. من هرگز چنین بینش و روشنگری را پس از آموزش دریافت نکرده ام …

معلمان نزدیک هستند!

توصیه شده: