داستان روان درمانی یادگیری مهربانی و دوستی

فهرست مطالب:

تصویری: داستان روان درمانی یادگیری مهربانی و دوستی

تصویری: داستان روان درمانی یادگیری مهربانی و دوستی
تصویری: ۱۰ چیزی که زنان رو دیوونه میکنه و عاشق شنیدنش هستند 2024, مارس
داستان روان درمانی یادگیری مهربانی و دوستی
داستان روان درمانی یادگیری مهربانی و دوستی
Anonim

آلبرت انیشتین ، که از هوش فوق العاده ای برخوردار است ، می گوید: "اگر می خواهید فرزندانتان باهوش باشند ، برای آنها قصه های پری بخوانید. اگر می خواهید آنها حتی باهوش تر باشند ، داستانهای بیشتری برای آنها بخوانید. " افسانه نه تنها کودک را سرگرم می کند ، بلکه تأمل را تشویق می کند ، تخیل را بیدار می کند و حوزه حسی را توسعه می دهد.

یک داستان روان درمانی برای کودکان در هر سنی

من آن را برای پسرم ، دو و نیم ساله ، نوشتم که از بابا یاگا ترسید. چندین داستان از این قبیل ، تصویر یک پیرزن شیطانی را به تصویر یک مادربزرگ مهربان جنگلی تبدیل کرد.

کودکان بزرگتر ، یک افسانه می تواند کمی بیشتر به درک ماهیت احساسات منفی خود بیاموزد ، نشان می دهد که چگونه می توانید آنها را کنترل کنید. ایده اصلی این افسانه این است که کودک ببیند ما چقدر خودمان "دشمن" را برای خود اختراع می کنیم ، اما در واقع این ما هستیم که نسبت به مردم بی انصافیم. این ویژگی های منفی شخصیتی را نشان می دهد ، یا برعکس ، نشان می دهد که کودک نحوه برقراری روابط را می داند و به خوبی با شرایط دشوار کنار می آید.

این افسانه همچنین مفهوم دوستی و مهربانی را معرفی خواهد کرد. به هر حال ، برای اینکه شما دوست داشته باشید ، باید خودتان بتوانید دوست باشید.

نشان می دهد که هر شغلی باید به خوبی آموخته شود تا بتواند آن را به خوبی انجام دهد. این فقط در مورد آواز خواندن مانند یک افسانه نیست. اما همچنین در مورد اینکه چقدر دلپذیر است که هدایایی را با دستان خود بسازید و آنها را به دوستان و اقوام خود هدیه دهید ، در نتیجه میل به سوزن دوزی و هنر در کودک ایجاد می شود.

چگونه بابا یاگا دوستان پیدا کرد و مهربان شد

در یک جنگل زیبا بابا یاگا مضر زندگی می کرد. او با همه دعوا کرد ، همه را آزرده کرد و ترفندهای مختلف کثیف انجام داد. یا او لانه پرندگان را می شکند ، سپس راسو خربزه را با ماسه می پوشاند ، سپس به طور کلی ، توله های خرس کوچک را اذیت می کند! در کل جنگل بزرگ ، او حتی یک دوست نداشت.

پیرمرد-لسوویچوک در همان جنگل زندگی می کرد. کاملاً مخالف بابا یاگا ، خوب ، یعنی او شخصیت کاملاً متفاوتی دارد: مهربان و منصف. او همیشه با همه آشتی می کرد و به همه کمک می کرد. و سپس یک روز ، پیرمرد-لسوویچوک تصمیم گرفت از بابا یاگا دیدن کند و بپرسد چرا همه حیوانات جنگل از او شکایت دارند ، هیچکس از او زندگی نمی کند.

او فضایی پیدا کرد که کلبه بابا یاگا روی آن ایستاده است و می گوید:

- کلبه ، کلبه ، جلوی خود را به من برگردان ، و به جنگل برگرد!

کلبه آنقدر خوشحال بود که سرانجام شخصی به دیدار او و بابا یاگا آمد ، که او پرید و خیلی سریع شروع به چرخیدن کرد و می رقصید. بابا یاگا از کلبه بیرون می پرد ، اما در حالی که فریاد می زند:

- چه کسی اینجا تصمیم گرفت کلبه من را بچرخاند؟ و من الان به چه کسی دستبند می دهم! و من چه کسی را سرزنش و توهین می کنم؟!

- من را سرزنش نکنید ، سوء استفاده نکنید ، - پیرمرد -لسوویچوک می گوید ، - من در صلح به شما آمدم! می خواهم بپرسم چرا با حیوانات جنگل دوست نمی شوید؟ چرا آنها را ناراحت می کنید ، اما آیا ترفندهای کثیف انجام می دهید؟

- من آنها را ناراحت می کنم؟! بله ، همه آنها مرا ناراحت می کنند! هیچ کس نمی خواهد با من بازی کند ، هیچ کس مرا به دیدار دعوت نمی کند! همه فقط رانندگی می کنند ، اما سرزنش می کنند!

- چطور؟ بیا ، به من بگو ، بابا یاگا ، چگونه با حیوانات ارتباط برقرار می کنی. و من به نوعی با شما بحث خواهم کرد. ابتدا توضیح دهید که چرا لانه پرندگان کوچک را شکستید؟

- خوب ، البته … من یک روز صبح در جنگل قدم می زدم و آواز فوق العاده ای شنیدم. بله ، آنقدر زیبا است که گلها روی قلب شروع به شکوفایی کردند. نزدیکتر می شوم و می بینم که اینها پرنده هایی هستند که آواز می خوانند. من از آنها خواستم به گروه کر ملحق شوند ، آنها اجازه دادند. خوب ، چگونه می خواندم! بله ، بلندتر! در حال حاضر زمین لرزید و جوجه های آنها از لانه افتاد. چقدر خندیدم ، چقدر مسخره کردم! و پرندگان عصبانی شدند و شروع به رانندگی من کردند! آن وقت بود که من لانه آنها را از روی درخت برداشتم! و آنها چه هستند!

- Ay-ay-ay ،- می گوید پیرمرد-لسوویچوک ،- البته پرندگان ناراحت می شوند که شما از بدبختی آنها خوشحال شدید! از این گذشته ، جوجه ها کوچک هستند و خود قادر به بازگشت به لانه نیستند. والدین آنها ، پرندگان کوچک ، نیز به هیچ وجه نمی توانند به آنها کمک کنند …

- اوه اوه اوه! اما من چه کرده ام و حتی خانه های آنها را محروم کرده ام! چقدر برایم شرمنده ، چقدر تلخ!

- چرا شمشیر ناراحتت نکرد؟

- و روباه یک تقلب است! او یک سطل خامه ترش را در روستا دزدید و با آرامش آن را به گورگاهش برد. خوب ، من آن را گرفتم ، گفتم که آن را به مردم باز می گردانم.و من آنقدر خامه ترش می خواستم که آن را با پنکیک خوردم. روباه از این موضوع مطلع شد ، اما مرا سرزنش کرد. بنابراین ، از عصبانیت ، گودال او را با ماسه پوشاندم.

- چقدر بی انصافی شد. شاخدار دزد نیست. او در روستا به عنوان نگهبان کار می کند ، در حیاط مردم از انواع حیوانات در برابر گرگ ها محافظت می کند ، زیرا مردم به او شیر ترش می دهند تا فرزندانش را تغذیه کند.

-اینطور چطور؟ معلوم می شود روباه دزد نیست ، اما من …

بابا یاگا آنقدر سرخ شد که شبیه آگاریک مگس بود. و پیرمرد-لسوویچوک پاسخ می دهد:

- اینطور معلوم می شود. قبل از محکوم کردن کسی ، باید بارها فکر کنید و بپرسید. و توله ها را برای چه مسخره کردید؟ اینجا ، بچه ها ، آن روز گریه کنید ، آنها می ترسند از خانه بیرون بروند!

- و این حرامزاده ها اولین کسانی بودند که مرا اذیت کردند! چیزی برای سرزنش من نیست!

- اما چرا که نه! توله های خرس در بوته های تمشک آینه ای پیدا کردند که دختر روستایی آن را انداخت و چهره های خود را درست کرد و خودشان را چرخاند و تا آنجا که می توانستند سرگرم شدند ، زیرا اسباب بازی دیگری ندارند.

در این مرحله ، بابا یاگا نمی تواند تحمل کند ، اشک ریخت ، اما چگونه می توانیم ناله کنیم:

- اینجا من نفرین شده ام ، اینجا من نادان هستم! اینجا چنین شوم است!

و پیرمرد-لسوویچوک لبخندی زد و گفت:

- اینقدر کشته نشوید ، به راحتی می توانید به غم خود کمک کنید. شما اشتباهات خود را تصحیح می کنید ، عذرخواهی می کنید و با همه صلح می کنید.

بابا یاگا به توصیه های خردمندانه گوش داد ، در مورد چگونگی بهبود او فکر کرد.

اول از همه ، او یک مرغ پرنده برای پرندگان جمع آوری کرد ، نی های معطر را داخل آن قرار داد ، گلهای مرغزار ، و آنها را با روشن ترین رنگ ها نقاشی کرد. مورد دوم - من کلوچه ها را در کره پختم و آنها را با خوشمزه ترین مربا تمشک ریختم. و نکته سوم - من انواع اسباب بازی ها و یک چرخش برای توله ها درست کردم تا در جنگل خسته نشوند.

ابتدا به پرندگان رسیدم ، نگاه می کردم ، گریه می کردم ، چیزهای فقیرانه ، بچه ها روی زمین نشسته اند ، آنها کاملاً یخ زده اند ، والدین آنها با بالهای کوچک خود آنها را گرم می کنند. و در آسمان ابر رعد و برق رشد می کند و نزدیک می شود. بابا یاگا به آنها می گوید:

- مرا ببخش ، پرندگان ، من مقصر هستم! او به فرزندان شما خندید ، اما متأسفانه آن شخص تلخ را محکوم کرد! من می خواهم گناه خود را جبران کنم! من برایت خانه جدیدی ساختم ، بهتر از خانه قدیمی. اکنون نه باد و نه باران برای شما وحشتناک نیست.

او خانه پرندگان را محکم به درخت وصل کرد ، جوجه ها را گرم کرد و آنها را در خانه کاشت. پرندگان نیز به داخل آن پرواز کردند ، آهنگهای پر سر و صدا خواندند ، خوشحال شدند! آنها فوراً بابا یاگا را بخشیدند و گفتند:

- ما دیگر از دست تو عصبانی نیستیم. به دیدار ما بیایید ، ما به شما آموزش خواندن آهنگ ها را نیز می آموزیم!

بابا یاگا اینجا هم خوشحال شد! سرانجام ، او برای اولین بار در زندگی خود به ملاقات دعوت شد. خیلی حس خوبی داشت او قول داد روز دیگر به آنها سر بزند و ادامه داد.

حالا نوبت خواننده است که خانه را به نظم درآورد و طلب بخشش کند. او نگاه کرد ، او با روباه هایش در نزدیکی راسو نشسته بود و سعی می کرد ماسه را به دست آورد ، و آن را به عقب و جلو می ریخت. بابا یاگا یک جارو برداشت ، تمام ماسه ها را بیرون کشید و به چلچله گفت:

- مرا ببخش خواهر ، من به تو تهمت زدم! برای این منظور من پنکیک کره ای با روباه و مربا تمشک برای شما آوردم ، بسیار خوشمزه ترین.

- متشکرم ، بابا یاگا ، به خانه ما بیا ، با ما چای بخور!

بابا یاگا انتظار چنین مهربانی را نسبت به خودش نداشت ، زیرا اشکهای زیادی از چشمانش سرازیر شد. او چای نوشید ، مرخصی گرفت و رفت تا بچه ها را تحمل کند.

من به پاکسازی آمدم ، اما آنها نیستند. سپس بابا یاگا شروع به نصب انواع دورهای چرخشی کرد. صدای کوبیدن و سر و صدایی بلند شد که توله ها کنجکاو شدند که در آنجا چه می گذرد. آنها به پاکسازی خارج می شوند ، و آنجا! چه زیبایی! یک زمین بازی کامل با سرسره ، تاب و صندوق شن! بچه ها با خوشحالی جیغ می کشند و به سایت می روند. بله ، آنها آنقدر خنده و جیغ کشیدند که همه بچه های جنگل به آنجا دویدند.

بچه ها نزد بابا یاگا آمدند و گفتند:

- ممنون مادربزرگ ، تو خیلی مهربونی! بیا با ما بازی کن!

بابا یاگا هرگز مادربزرگ ، بیشتر و بیشتر جادوگر و سوزن سوزن نامیده نمی شود. او آنقدر خوشحال و خوشحال بود که تصمیم گرفت مهربان بماند.

و پیرمرد-لسوویچوک از پشت درختی به او نگاه می کند ، اما نمی تواند از آن سیر شود.

به این ترتیب است که بابا یاگا از یک تبهکار بد به یک مادر بزرگ خوب تبدیل شده است. به هر حال ، کسی که به دیگری توهین می کند ، هرگز دوست پیدا نمی کند.و به کسی که با نیکی می آید ، چندین برابر خوبی های دیگر باز می گردد.

نمونه ای از سوالات برای کودکان (از 4 سالگی):

  1. چرا حیوانات و پرندگان جنگلی از بابو یاگا عصبانی بودند؟
  2. به همین دلیل بابا یاگا از ساکنان جنگل عصبانی شد.
  3. وقتی از دست کسی عصبانی هستید چه می کنید؟
  4. پیرمرد عاقل-لسوویچوک چه توصیه ای کرد؟
  5. چرا حیوانات بابا یاگا را بخشیدند؟
  6. بابا یاگا چی فهمید؟
  7. در صورت نزاع چگونه با کسی صلح می کنید؟
  8. وقتی بچه ها مورد آزار و اذیت قرار می گیرند چه احساسی دارید؟
  9. آیا دوستان زیادی دارید؟
  10. آیا اغلب به دوستان خود کلمات محبت آمیز می گویید؟
  11. آیا با دستان خود برای آنها هدیه می کنید؟
  12. آیا فکر می کنید دوست شما از هدیه دست ساز شما راضی خواهد بود؟
  13. آیا دوست دارید وقتی کسی به شما می گوید "متشکرم"؟
  14. آیا اغلب می گویید متشکرم؟
  15. چرا بابا یاگا موفق به خوانندگی نشد؟
  16. آیا دوست دارید چیزهای جدید یاد بگیرید؟ آیا فکر می کنید این مفید است؟
  17. بعد از گوش دادن به داستان چه نتیجه ای گرفتید؟

سوالات برای نوزادان (س questionsالات با هدف پاسخ دادن به "بله و خیر" ، اما اگر کودک می تواند پاسخ دهد ، سپس سوالات بیشتری را از براکت ها بپرسید):

  1. آیا افسانه را دوست داشتید؟
  2. به نظر شما بابا یاگا شر است؟ یا شاید یک مهربان؟ (خوب یا بد؟ چرا؟)
  3. آیا هنوز از بابا یاگا می ترسید؟ (چه چیزی در مورد او ترسناک است؟)
  4. و بعد از اینکه او مهربان شد و با همه صلح کرد ، او دیگر ترس نداشت؟
  5. مهربان ترین در یک افسانه کیست؟ (اگر نمی تواند شخصیت ها را نام ببرد ، لیست کنید و بپرسید: نوع؟)
  6. شما مهربان هستید؟ (برای چه کسی مهربان تر هستید؟)
  7. آیا من مهربان هستم؟ (اگر کودک "نه" پاسخ داد ، می توانید بپرسید: دقیقاً چه زمانی من به بابو یاگا تبدیل می شوم؟)
  8. (کمی یادآوری کنید که بابا یاگا با همه صلح کرد و به مهربانی تبدیل شد و بپرسید) خوب ، آیا دیگر از بابا یاگا نمی ترسید؟

توصیه شده: