در جستجوی معنی: یک داستان درمانی برای بزرگسالان

فهرست مطالب:

تصویری: در جستجوی معنی: یک داستان درمانی برای بزرگسالان

تصویری: در جستجوی معنی: یک داستان درمانی برای بزرگسالان
تصویری: Zombie Virus یک دقیقه تا نیمه شب 2024, آوریل
در جستجوی معنی: یک داستان درمانی برای بزرگسالان
در جستجوی معنی: یک داستان درمانی برای بزرگسالان
Anonim

همه مردم می خواهند در مورد یک چیز بدانند - چرا ما زندگی می کنیم … معنای زندگی یک شخص خاص چیست؟

به عقیده بسیاری ، معنای زندگی ، مانند خورشید درخشان ، باید مسیر زندگی را روشن کند و آن را در پیش رو روشن کند. خوشبختی و هماهنگی می تواند سرانجام کسی را که در این مسیر قدم می زند پر کند ، و این که بدانید زندگی با معنا زندگی می کند و بیهوده نیست ، فرد را از تردیدها و تجربیات منفی نجات می دهد. این خیلی وسوسه کننده است! اما به هر حال ، فقط یک چیز وجود دارد - یافتن این معنی خورشید!

و شخص به جستجو می رود. کسی به دنبال اطلاعاتی در مورد این موضوع از نسل قدیمی ، کسی در کتابهای درسی دانشگاههای مختلف ، شخصی در کتابهای هوشمند و شخصی در آموزشهای رشد شخصی است. تلاش برای به دست آوردن و نگه داشتن حداقل یک پرتو از ستاره خورشید که قوه تخیل را به تصویر می کشد ، به مسابقه ای بی پایان برای کسب دانش تبدیل می شود ، اما با هماهنگی و شادی پر نمی شود. اطلاعات بیش از حد باعث لذت نمی شود ، بلکه سمیت ایجاد می کند. به جای انجام شادی آور ، شخص دچار یأس و مالیخولیا می شود.

چرا این چنین است؟ از این گذشته ، همه صادقانه می خواهند خورشید را ببینند! و او هر کاری ممکن برای این کار انجام می دهد.

شاید این به خاطر این باشد

کسی مدام زیر پای خود نگاه می کند ، در تمام عمر از لغزش می ترسد. و خورشید را نمی بیند

شخصی که به جلو نگاه می کند ، تمام مدت می دود ، از همه عمر می ترسد که به موقع نرسد. و خورشید را نمی بیند

کسی همیشه می ایستد و با تمرکز نگاه می کند. کور ، خورشید را نمی بیند …

یا شاید به دلایل دیگر …

آیا هر یک از آنها هرگز خورشید خود را پیدا خواهند کرد؟ و برای این کار به چه چیزی نیاز است؟ منتظر بمانیم و بفهمیم …

اما آنها می گویند زمانی چنین داستانی وجود داشته است:

یک نفر اخیراً یا مدتها قبل زندگی می کرده است. سرش همیشه پایین بود ، شانه هایش خم شده بود ، نگاهش محکوم به پایین بود. او هرگز سر خود را بالا نیاورد ، زیرا نه میل و نه نیازی به این کار نداشت. هیچ چیز در زندگی باعث خوشحالی او نشد. همه چیز برایش خاکستری و بی مزه بود. این او را بسیار ناراحت کرد. او از این بابت از همه ناراحت شد و با تمام ظاهر رنجور خود نشان داد که زندگی او در این دنیا چقدر بد است.

به دلیل شکایات و اشکهای مداوم او ، مردم کمتر و کمتر تمایل به برقراری ارتباط با او داشتند. اما او موفق شد آنها را حتی در این زمینه سرزنش کند. و سرانجام ، هیچ کس باقی نمانده بود که از سرنوشت تلخ و بی عدالتی خود در اطراف شکایت کند.

او تنها ماند. تنهایی او را بدتر کرد و شروع به گریه کرد. ابتدا او گودالی گریه کرد ، سپس دریاچه ای ، و سپس دریایی کامل از اشکهای تلخ. او قدرت ماندن در این دریای شور و تلخ را نداشت و به طرز فجیعی فرو رفت.

با فرو رفتن در پایین ، او شروع به خداحافظی با زندگی کرد - معمولاً خاکستری و بی مزه است. همه شکایات در حافظه او ظاهر شد و جایی برای احساسات دیگر باقی نگذاشت. بدن پهن شده - بازوها ، پاها و تنه - بر روی ماسه لنگیده پهن شده بود. خستگی شدید از یک زندگی بیهوده و ترسناک اجازه نمی دهد حتی ترس از پایان آینده بوجود آید. وقتی سرش با پشت سرش به کف شنی برخورد کرد ، چشم هایش برای آخرین بار با یک نگاه خالی باز شد.

این نگاه ناخودآگاه مستقیم به آینه آب شتافت. پرتوهای خورشید آب را در آنجا سوراخ کردند ، جسورانه آن را با جرقه های چند رنگ سوراخ کردند و تزئین کردند.

"این چیست؟ این چراغ چیست؟ چه نوع اشعه ای و چه رنگی؟ "- بلافاصله س questionsالات زیادی در ذهنش جرقه زد.

"من می خواهم ببینمش! من می خواهم بلند شوم! من میخواهم شنا کنم! من می خواهم آنجا شنا کنم!"

این شخص برای اولین بار در زندگی خود سختی ها و نارضایتی های خود از دیگران را فراموش کرد. او برای آنها وقت نداشت. معلوم شد که زندگی رنگی است ، و شما می توانید از زوایای مختلف به آن نگاه کنید ، و نه فقط با سر به زیر!

شگفتی از آنچه دید ، علاقه ، میل به دانستن و زندگی بر او غلبه کرد. از احساسات و احساسات جدید ، بدن مملو از نیرو و قلب از بخشش و عشق بود.

او شجاعت خود را جمع کرد ، از پایین رانده و سفر خود را به سوی خورشید فریبنده آغاز کرد و مشاهده کرد که چگونه جهان اطراف او با رنگهای روشن از همه جا نفوذ پذیر و همه اشعه های نافذ تزئین شده است …"

آنها می گویند که این مرد هنوز زنده است ، شاید شما او را ملاقات کرده اید ، فقط او اکنون با لبخند مستقیم به چشم دیگران نگاه می کند و می گویند که خورشید در حال حاضر در چشمانش می درخشد.

مردم از او می پرسند که چه بخواند یا چه کار کند تا چشمانشان درخشان شود ، و او همیشه یک پاسخ به آنها می دهد:

توصیه شده: