درباره ماشا ، پاشا و ترس

تصویری: درباره ماشا ، پاشا و ترس

تصویری: درباره ماشا ، پاشا و ترس
تصویری: ماشا و میشا دوبله فارسی قسمت دوم (کاری از استودیو بدتیوی) masha and misha duble farsi part 2 💥 2024, ممکن است
درباره ماشا ، پاشا و ترس
درباره ماشا ، پاشا و ترس
Anonim

اگر کودکی چیزی را می خواهد ، سعی می کند آن را به دست آورد: تقاضا ، درخواست ، شایستگی. او می تواند با این واقعیت کنار بیاید که این به خواسته او نمی رسد ، سرانجام میل خود را فراموش می کند. اما در آخرین مرحله ، او در مورد این واقعیت فکر می کند که شاید او به آن احتیاج ندارد. این فکر تنها در صورتی به وجود می آید که به خواسته و موقعیت خود از منظر دیگری نگاه کنید. این توانایی با افزایش سن ، گاهی به آرامی و دشوار ایجاد می شود.

بنابراین یک فرد بالغ در حال حاضر نزد روانشناس می آید تا به او کمک کند توجه ، درک ، مراقبت ، کار ، پول … را به لیست اضافه کند. لازم است که دیگران بفهمند ، بشنوند و کار درست را انجام دهند. او آماده تلاش است ، فقط جهان به اندازه کافی درست نیست ، و ما باید سعی کنیم آن را برطرف کنیم.

این قابل درک است. هر کس تصویری خاص از جهان دارد که بر اساس برخی اعتقادات است. به عنوان مثال ، اگر ما در مورد خانواده صحبت می کنیم ، کودک نباید بدون پدر بزرگ شود ، برای اینکه او موفق باشد ، باید نمرات خوبی در مدرسه وجود داشته باشد ، زن باید آشپزی کند ، شوهر باید درآمد کسب کند و غیره. سیستم اعتقادی جهان بینی یک فرد را تشکیل می دهد که اساس رفتار اوست … در مواجهه با مخالفت با خواسته های خود ، او به دنبال راهی برای غلبه بر آن است. ممکن است این سال مطرح شود که آیا تغییر جهان ضروری است؟ فرد همیشه چشم اندازها و نیازهای واقعی خود را درک نمی کند ، که ممکن است اصلاً مال او نباشد ، اما توسط والدین یا جامعه تحمیل شده است.

پاشا و ماشا ازدواج کردند ، فرزندی به دنیا آوردند و همیشه قسم می خوردند. پاشا یک ظالم و خودخواه بود ، ماشا را از نظر روانی تحت فشار قرار داد ، در کارهای خانه کمکی نکرد ، با کودک کار نمی کرد و به طور کلی ، ماشا را دوست نداشت و حتی گاهی اوقات هنگام نوشیدن دست خود را علیه او بلند می کرد ، که به ندرت اتفاق می افتد.

ماشا واقعاً می خواست به پاشا ثابت کند که اشتباه می کند. طلاق مورد بحث قرار نگرفت ، زیرا ماشا عاشق پاشا بود و فرزند باید پدر داشته باشد. پاشا قرار نبود به روانشناس مراجعه کند و به طور کلی ، همه چیز با او خوب است. این مشکل ماشا است. گفتگوها با ماشا در مورد احترام به خود و مسئولیت در قبال زندگی آنها عملاً بی فایده بود ، زیرا آنها معمولاً با توافق و پرسش به پایان می رسیدند که با پاشا چه باید کرد؟ نکته ساده است: بله ، من همه چیز را درک می کنم ، اما چگونه می توان آب نبات را تهیه کرد؟

ماشا آمادگی نداشت از بیرون به خود ، پاشا و موقعیت نگاه کند. او می ترسید که حمایت معمول از باورهای خود را از دست بدهد ، که باید تغییر کند. و موضوع دیگر حتی در پاشا نبود ، بلکه در ترس از تنهایی و طرد شدن بود ، که اگر شروع به درک آن می کرد ، با آن روبرو می شد. او خوب است ، او آماده است تا حتی بهتر شود ، فقط نیازی به این ظاهر و تصمیمات بزرگسالان ندارد.

در داخل ، یک دختر بچه می لرزید ، ترسیده از انواع داستانهای وحشتناک غیرقابل درک. بگذار همه چیز مانند گذشته باشد ، فقط بهتر. اما پاشا در حال تغییر به سمت بدتر بود ، و ماشا ، همه امیدوار بود ، به دنبال بهانه هایی برای او بود ، که او حتی نمی دانست.

وقتی دندان با درد تپش می کند ، کل آن به یک عصب برهنه تبدیل می شود. اما تجسم صندلی دندانپزشکی به تنهایی بخشی از درد را از بین می برد و به نظر می رسد هنوز می توانید منتظر بمانید. ماشا تحمل کرد. اما همه چیز روزی به پایان می رسد ، و صبر نیز به پایان می رسد. ماشا فشرده مانند لیمو ، از نظر احساسی ویران شده ، هنوز هم یک سوال ساده به خود می دهد - "آیا من به آن احتیاج دارم؟"

دیگران با لوکوموتیو بخار به دنبال او رفتند. و این از قبل راه حل بود. به سرعت مشخص شد که همه چیز آسان نیست. در دستگاه آب نبات پیچیده ، تمایل به تصرف پاشا وجود داشت ، علیرغم ترس و حتی نفرت. او نه تنها به صمیمیت فیزیکی ، بلکه به عشق پهلو نیاز داشت. او مجبور بود او را دوست داشته باشد ، و او مایل است کارهای زیادی برای بدست آوردن آن انجام دهد. او نمی تواند پاشا را نپذیرد ، زیرا نزاع ، فریاد و حتی ضرب و شتم او احساسات شدیدی به او می دهد ، بدون آنها زندگی بیهوده به نظر می رسید. بیشتر از همه از بی تفاوتی می ترسید. وحشت ، وحشت! این همان چیزی است که او به آن عادت کرده است ، چگونه یک معتاد آدرنولینویی به شدت عادت می کند ، مانند یک الکلی به الکل و یک معتاد به مواد مخدر. در ذهن خود ، ماشا پوچی محبت خود را درک کرد ، اما بخشی از او به شدت به این احساسات نیاز داشت.حتی ترس های اولیه در مواجهه با این معضل کنار رفت.

همانطور که کودک راه رفتن را یاد می گیرد ، ماشا نیز به تدریج یاد گرفت که گرسنگی احساسی خود را با لذتهای ساده روزمره برطرف کند. معلوم شد که آنها همچنین می توانند احساسات قوی ایجاد کنند ، فقط باید یاد بگیرید که به چیزی توجه کنید که قبلاً متوجه آن نشده بودم ، زیرا روز و شب به پاشا فکر می کردم. پذیرش این واقعیت واضح که پاشا به ماشا به عنوان یک شخص علاقه ندارد بسیار دشوار بود ، علاوه بر این ، او در این مقام با او دخالت می کند و نمی توان از عشق صحبت کرد.

هرچه س Masالات بیشتری از ماشا از خود می پرسید ، بیشتر پاشا روانی با مادر عجیبش از او دور می شدند. ترس ، که غیرقابل حل به نظر می رسید ، ناگهان به اندازه یک توده خاکستری کوچک کاهش یافت و جهان اطراف او گسترش یافت ، پر از رنگ شد ، کودک شادی کرد ، زیرا ترس از مادرش از شانه های او افتاد و مردانی که برای برخی از آنها عبور می کردند دلیل کاهش پیدا کرد و برای ماشا به طور غیرمعمول گردن را خاموش کرد.

برای خوشبختی کامل ، او هنوز باید بر تمایل خود به روابط معتاد غلبه کند تا درگیر پاشای دیگری نشود ، اما او در حال حاضر تجربه غلبه بر داستانهای ترسناک کودکان و احترام به خود را دارد ، که مطمئناً منبعی برای او هیچ محدودیتی برای کمال وجود ندارد ، یک میل وجود دارد.

همه ما خوشبخت و بدون دغدغه زندگی می کنیم اگر خواسته های ما محدود به ترس ها نباشد ، مانند لنگرهایی که نمی توانند با تماس به بندرهای رویاها در دریای لذتها حرکت کنند. از یک سو ، میل ، از سوی دیگر ، ترس. هرچند دوگانگی. ترسها نیز ضروری هستند ، زیرا آنها غریزه حفظ خود را شامل می شوند ، و نه تنها جسمی ، بلکه اجتماعی ، که در زمان ما و همیشه اهمیت کمتری ندارد. در برخی قبایل آفریقایی اخراج بدترین مجازات تلقی می شود و در کشور ما هیچ کس نمی خواهد در حاشیه اجتماعی رها شود.

اگر به اندازه کافی عمیق شوید ، تقریباً در پشت هر رابطه ناکارآمد این ترس از طرد شدن وجود دارد که در نگاه اول نامحسوس است ، ناشی از تماس های لمسی کافی و عشق در سنین حساس ، که به طور نامحسوس در خانواده با کودک رشد می کند.

هر چند بدبینانه به نظر می رسد ، اگر پاشا نبود ، ماشا برای مدت طولانی در موقعیت کودکانه یک متقاضی باقی می ماند ، شاید درک خود برای او دشوار بود و فرزندش دریافت می کرد سناریوی مشابه بنابراین ماشا باید از پاشا برای رشد شخصی خود و فرصتی که می تواند از زندگی صادقانه برخوردار شود سپاسگزار باشد. اگر دوز دارو درست باشد ، سم به دارو تبدیل می شود.

ممکن است اتفاق بیفتد که ماشا خوب بیمار دوست دختر دلسوزی داشته باشد ، که برای او مهمترین چیز "مانند مردم" یا یک جنتلمن باتجربه است که سعی می کند آب نبات مورد نظر را به او بدهد ، او را در موقعیت کودک قرار می دهد و تحمل درد را افزایش می دهد. ، آموزش سازگاری با روان رنجوری به جای استخراج تعارض درونی از ترس و میل. و ماشا دم را تکه تکه می کرد و سعی می کرد پاشا را با استفاده از اقناع ، درخواست ها ، دستکاری ها اصلاح کند. این اتفاق نیفتاد ، که خوشایند است.

اما به چه قیمتی؟ چرا فوراً بهترین کار را انجام نمی دهید؟ همه چیز زمان خاص خود را دارد ، که می توان با عجله ، اما با احتیاط ، زیرا ماشا باید "بالغ" می شد تا آماده باشد تا صادقانه به خود و پاشا نگاه کند ، بدون عینک گل رز. در واقع ، این در حال بزرگ شدن است. در لحظه ای که این اتفاق افتاد ، ماشا به هیچ وجه به دنبال آب نبات بدنام نرفت و عزت و سلامتی خود را فدا کرد.

در این میان ، چنین آمادگی وجود نداشت ، فقط می شد به سر ماشا ضربه زد ، درد و رنج او را درک و پذیرفت و به او پیشنهاد اعتماد کرد. زیرا ماشا روابط انسانی عادی را ، حتی از راه دور ، ندید و حتی بیشتر از آن ، شرکت نکرد. او نیاز به پذیرش مانند هوا داشت تا کمی از جناح سرد "عشق" گرم شود.

همیشه باید انتخاب کنید ، بزرگ یا کوچک ، مهم و نه چندان زیاد. پشت سر او همیشه ناشناخته ای وجود دارد که باعث ترس می شود. ترس چشمان درشتی دارد ، اما معمولاً با کسب تجربه غلبه بر آن ، می فهمید که آنقدرها هم ترسناک نیست. هرچه بیشتر از خود فرار کنیم ، برداشتن یک گام از دور باطل دشوارتر می شود.اگر نمی خواهید ترس بر شما حاکم شود ، هنگامی که مجبورید تصمیماتی بگیرید که بر سرنوشت تأثیر می گذارد.

توصیه شده: