مرگ در شهر بزرگ

تصویری: مرگ در شهر بزرگ

تصویری: مرگ در شهر بزرگ
تصویری: آخرین ویدئو قبل از مرگ! 2024, ممکن است
مرگ در شهر بزرگ
مرگ در شهر بزرگ
Anonim

شهر بزرگ مرگ را دوست ندارد. در اینجا ، اگر آنها درباره او صحبت کنند - فقط به عنوان چیزی ترسناک: راهزنان ، حملات تروریستی ، تصادفات جاده ای. مرگ ، اگر و جلب توجه کند - فقط در صورتی که به طور طبیعی رخ نداده باشد. و این قطعاً - وحشت ، تراژدی ، اشتباه یا قصد بدخواهانه کسی است. در حالت ایده آل ، یک شهر بزرگ می خواهد برای همیشه زندگی کند. و جدا از ایده آل ها ، او اصلاً چیزی را به رسمیت نمی شناسد.

من یک شهر نشین هستم ، البته ریشه دهقانی.

مادربزرگم که در یک روستای سیبری به دنیا آمده و بزرگ شده بود ، نسبت به مرگ بسیار آرام بود. درباره هر کسی که ما در مورد آن صحبت می کنیم - یک بستگان فوت شده ، یک دوست خوب یا یک آشنای دور ، یا یک همستر که چندین ماه با ما زندگی کرده است ، که در نهایت توسط یک گربه بلعیده شد.

چرخه های زندگی مرگ و زندگی در روستا کاملاً قابل مشاهده است-در هر سنبلچه جوانه زده ، که به محصول ، دانه و علف پوسیده در برف پاییز تبدیل شده و دوباره با شاخه های جدید متولد شده است. در حشره ای که در اطراف حیاط می چرخد ، که به آب گوشت مرغ تبدیل می شود تا سلامتی را به کودک بیمار بازگرداند. در یک گاو ، که تولد او مورد انتظار بود و شاید حتی کمک کرد ، زیرا در این صورت برای تعطیلات ذبح می شود.

یک بار ، در یک گروه روانشناسی ، یک قسمت از دوران کودکی خود را گفتم. من عاشق نوشتن انواع داستان ها بودم و یک روز به مادربزرگم گفتم که به جای درس به نزدیکترین روستا دویدیم ، مرغی را در آنجا گرفتیم ، در معرض خطر قرار دادیم و خوردیم. به نظر می رسد همه اینها به این دلیل بود که من واقعاً نمی خواستم یک شام خانگی بخورم. مادربزرگم به من گفت که گرفتن مرغ دیگران خوب نیست ، افسر پلیس منطقه قبلاً رفتار ما را به او گفته بود و دفعه بعد ما را به پلیس می برد.

برخی از اعضای گروه (ظاهراً کاملاً شهری) وحشت زده بودند. این چه چشمه هایی است برای دختر هفت ساله! مرغی را بگیرید ، گردن آن را با دستان خود بغلتانید و در خون سرخ کنید! اما در آگاهی آن زمان من چنین چیزی وجود نداشت. این فقط این است که من همیشه مرغ سرخ کرده را دوست داشتم و کاملا می دانستم که از کجا آمده است.

این شهر یک فرار ابدی از مرگ است. مسابقه ای دیوانه وار برای جوانی ابدی ، زیبایی ابدی ، قدرت ابدی ، موفقیت ابدی. ایده آل شهر مانکنهای جوان برای همیشه در پنجره های درخشان است. آنها لباس ، مدل مو ، آرایش را تغییر می دهند. اما آنها خودشان فقط حامل پوشش های شیک هستند ، نه بیشتر. آنها باید یک چهره ایده آل داشته باشند و هیچ گونه نقصی در شکل بیماری یا مرگ نداشته باشند.

اما بانو مرگ جایی نرفته است. همه جا هست - هر کجا که زندگی می کنید و هر کاری که می کنید. در اینجا او یک تاجر موفق را پیدا می کند و زمزمه می کند: شما بدهی های زیادی جمع کرده اید! نه ، مالی نیست ، کاملاً متفاوت است. شما خیلی دوست ندارید از چیزی جدا شوید. شما آنقدر جمع آوری کرده اید که مال خود می دانید. شما خیلی دوست دارید دیگران را کنترل کنید و هر کاری که آنها برای شما انجام می دهند. اما من می توانم هر زمان آنها را بردارم. من می توانم هر چیزی را از اموال شما بگیرم. من برای شما آتش یا آب یا راهزنان می آورم. و اگر پافشاری می کنید و نکات من را درک نمی کنید ، من خودتان شما را می برم.

در اینجا او به طور مخفیانه به یک کارمند غم انگیز دفتر می رود و در یک آپارتمان کوچک با حقوق گدایی مشغول گیاه خواری است. وقتی در سریال تلویزیونی بعدی دچار خلسه عمیقی شد ، کنار میز می نشیند ، حتی بدون توجه به انتقالش. او شخصیت های فیلم را نمی شنود ، او به وضوح می تواند بشنود: بی اهمیتی خود را به من بده! شما مقدار زیادی از آن را دارید و بیشتر و بیشتر پس انداز می کنید. شکایات خود را در مورد زندگی به من حسادت کنید و به همه کسانی که در میدان دید شما ظاهر می شوند حسادت کنید. گلایه های خود را به من نشان دهید - شما آنها را به هر دلیلی به دنیا می آورید ، آنها در جمعیت گرسنه به دور شما می دوند و شما هیچ وقت نمی توانید به آنها غذا بدهید ، مهم نیست که چقدر کار می کنید. شما هنوز چیزهای زیادی دارید که واقعاً متعلق به من است ، اما اکنون - حداقل این را بدهید. بله ، می دانم که باید از بخش بسیار مهمی از خودتان جدا شوید. اما در غیر این صورت - من برای شما می آیم و شما را کامل می گیرم. حریص و حریص نباشید! مال من را بده

تصویر
تصویر

در اینجا او در کنار یک مادر جوان است که کاملاً در فرزند خود جذب شده است. زنی در جایی قدم می زند ، کودک خود را در دست می گیرد ، اما نه او را می بیند و نه خودش را. تقریباً به طور کامل در مه توهماتش حل می شود و دیگر مشخص نیست که کجا تمام می شود و او شروع می کند. او نمی تواند مراحل مرگ را تشخیص دهد ، اما به وضوح می شنود که چگونه کلمات در سر او شکل می گیرند: به خود و فرزندت افتخار بده! ر dreamsیاهای پوچ خود را در مورد آینده درخشان خود رها کنید ، که بر اساس ترس های شما رشد کرده ، با رویاهای تحقق نیافته شما سیراب شده ، سخاوتمندانه با تصاویر براق و ملودرام های هالیوودی بارور شده است. حداقل نیمی از نیازهای خود را به او بسپارید ، زیرا خود شما در آنها گیج شده اید و نمی توانید همیشه منسجم توضیح دهید ، بسیاری از آنها وجود دارد و بسیار نامفهوم هستند ، بله ، جدایی از شما برای شما بسیار دردناک خواهد بود. اکنون به نظر می رسد مانند تکان دادن یک دست یا یک پا است. اما اگر این کار را نکنید ، من اول فرزند شما را می برم ، و سپس شما را. و اگر این کار را بکنید ، خواهید دید که این قسمتی از بدن شما نبود ، بلکه یک تومور سرطانی بود که زمان رهایی از آن زمان زیادی است.

در اینجا او پشت شانه استاد خاکستری مو ایستاده است. او انگشت خود را در امتداد خطوط کتاب می گذارد ، اما حروف از تا شدن در متن منسجم خودداری می کنند. او نمی تواند جوهر را درک کند ، فقط قطعاتی از حافظه او را با خاطرات شیرینی از لذت که این حجم ها زمانی به او می داد ، تحریک می کند. هیچکس در این نزدیکی نیست ، فقط کتابها ، کوههای کتاب. اما آنها ساکت هستند و از بهترین دوستان و مطلوب ترین عاشقان به یک توده کاغذ بی ارزش تبدیل می شوند. و سپس او زمزمه ای را تشخیص می دهد که در میان خش خش صفحات به سختی قابل توجه است: آیا فکر کردید که نجات را در این نامه های مرده پیدا کنید؟ سالهاست که به امید فرار از دست من از زندگی پنهان شده اید؟ فکر می کردید دانش شما چیزی است که همیشه با شما خواهد بود؟ آیا فکر می کردید که اگر نام شما بارها بر روی کاغذ و حتی در محل افتخار نویسنده نوشته شود ، این شما را از فراموشی اجتناب ناپذیر نجات می دهد؟ شما چقدر احمق هستید ، با وجود همه دانش شما! همه آنها برای نگاه من از خلاء مطلقا هیچ معنایی ندارند.مهم نیست که چقدر دانش در زندگی خود جمع آوری می کنید ، فقط یک چیز اهمیت دارد - چقدر آن روح شما را تغییر داده است؟ چه اثری بر روی قلب خود گذاشتید؟ بقیه چیزی جز مایع چوبی ، خاک به خاک ، خاکستر به خاکستر ، چیزی بیشتر نیست. از چسبیدن به حافظه خود از آنچه از دست رفته غیرقابل برگشت است دست بردارید. پشیمانی خود را برای آنچه از دست داده اید ، غرور احمقانه و نارضایتی ابدی به من بدهید. آخرین روزهای خود را با قلبی باز زندگی کنید ، زیرا من بسیار نزدیک هستم و ترس از من فایده ای ندارد

در اینجا او روی یک پرخور بستری خم شد ، به دلیل هزار زخم مدت زیادی است که بیمارستان را ترک نکرده است.مغز او با مواد مخدر و وحشت مرگ قریب الوقوع مخدر شده است. او انتظار دارد که بانو مرگ به او رحم کند. اما مرگ نمی داند چیست. او می گوید: آیا به یاد دارید که چگونه بقیه فرنی را از کناره های تابه جدا کرده اید؟ چگونه او بخشی دیگر از سوپ را خفه کرد - نه به این دلیل که گرسنه بود ، و نه حتی به خاطر خوشمزه بودن آن ، بلکه به این دلیل که - آن را دور نریزید! آیا به یاد دارید که چگونه به فرزندان خود همین را آموختید ، آنها را وادار کردید که با وجود اشکهایشان آخرین خرده را بخورند؟ آیا به یاد دارید به همین دلیل با لباس های نامرتب رفت و آمد می کردید؟ آیا به خاطر می آورید که چگونه در تمام زندگی ام آماده بودم خودم را برای یک پنی به دار آویزان کنم ، اگرچه هرگز فقیر نبودم؟ آیا به یاد دارید که چگونه هنگام تعطیلات ، همیشه از هتل های فراگیر استفاده می کردم ، یک بشقاب بوکت یا کوکتل دیگر در ساحل پر می کردم ، اگرچه مدت زیادی است صعود نکرده ام ، زیرا هزینه آن پرداخت می شود! آیا به یاد دارید که چگونه میوه های نیمه پوسیده را به مشتریان می لغزید تا آنها را دور نیندازید ، بلکه سود ببرید؟ هر بار که این کار را می کردی ، مرا غارت می کردی. من - مرگ خانم! آیا فکر کردید - فقط می توانید بگیرید و ندهید؟ اما من همیشه آنجا بودم. تو مدتهاست به من تعلق داری. تنها کاری که اکنون می توانید انجام دهید این است که بالاخره به توافق برسید. و در نهایت - دادن.

مرگ در همه جا ، در میلیاردها نقطه از کره زمین به طور همزمان وجود دارد. و برای کسانی که از زندگی نمی ترسند ترسناک نیست. زیرا زندگی یک جریان ابدی است ، جایی که جذب آن بدون رها کردن و گرفتن بدون دادن امکان ندارد. او در کنار همه است و همیشه منتظر هدایای خود است. اگر پافشاری کنید ، شما را می برد. دادن - گاهی اوقات شما باید درد ، ترس ، شرمندگی ، ترحم را تجربه کنید. هرکس داستان های وحشتناک و تله های مخصوص خود را در راه مرگ دارد ، اما بدون آنها نمی توانید زندگی کنید. هرچه بیشتر مقاومت کنید ، درد و ترس بیشتری بین شما ایجاد می شود.

او نیاز به گرفتن مال خود دارد. و او به آن می رسد به طور مداوم ، هر روز - هدایای آن. زیرا در غیر این صورت ، اگر حریص و خودخواه هستید و نمی خواهید چیزی بدهید ، او شما را می برد.

او هنوز پشت شانه چپ شما ایستاده است.

"سلام سلام! هدیه امروز شما چه خواهد بود؟ چون در غیر این صورت …"

توصیه شده: