مکان ملاقات - آشیانه خالی

تصویری: مکان ملاقات - آشیانه خالی

تصویری: مکان ملاقات - آشیانه خالی
تصویری: Дневник хранящий жуткие тайны. Переход. Джеральд Даррелл. Мистика. Ужасы 2024, ممکن است
مکان ملاقات - آشیانه خالی
مکان ملاقات - آشیانه خالی
Anonim

خانواده ای که وظیفه والدین خود را انجام داده اند را می توان با لانه خالی مقایسه کرد. در روانشناسی ، دوره ای که آخرین جوجه از لانه بیرون رفت معمولاً بحران محسوب می شود. اگر زن و شوهر موفق به رها کردن فرزندان شوند و در عین حال رابطه نزدیکی با آنها در برابر زمینه رفاه در زیر سیستم زناشویی داشته باشند ، می تواند کم و بیش هموار پیش رود. شدت احساسات با میزان موفقیت زوج در حل مشکلات بحران های قبلی مرتبط است. اگر وظایفی که خانواده در دوره های اولیه چرخه زندگی خود با آنها روبرو بوده است حل نشده یا به طور جزئی یا رسمی حل شده باشد ، بار حل نشده از دوره ای به دوره دیگر منتقل می شود و ممکن است در آخرین زمان (یا تنها) بچه ، این بار خیلی سنگین شده است. با خروج فرزندان ، ساختار خانواده تغییر می کند: مثلثی که برای مدت طولانی وجود داشته است ، که شامل مادر ، پدر و فرزند می شود ، به یک زوج ازدواج تبدیل می شود.

با حل موفقیت آمیز بحران قبلی (جوجه از لانه بیرون نگاه می کند) ، کودک بزرگسال آزادی برقراری روابط جدید را بدست می آورد ، توانایی نزدیک شدن به خانواده والدین خود را حفظ می کند ، روابط "مثلثی" را برای مدتی بازیابی می کند و از آن دور می شود. آی تی. ایجاد تعادل جدید در مجاورت و فاصله و تغییر ساختار نقش خانواده ضروری است.

این دو باید دوباره ملاقات کنند ، رابطه این دو بار دیگر به چشم می خورد. محل ملاقات "دو" این لانه خالی می شود ، که در آن دیگر هیچ مشکلی در رابطه با حل مشکلات فیزیک ، انتخاب بهترین مکان و روش گذراندن تعطیلات وجود ندارد ، معماها ، کدام موسسه آموزشی برای تحصیل بهتر است ، گذراندن یک جلسه و غیره اتفاق می افتد که جلسه ای اتفاق نمی افتد ، دو نفر آنقدر از یکدیگر دور هستند و نمی توانند پلی برای یکدیگر بسازند ، که همه به دنبال راهی برای قرار گرفتن در این لانه خالی هستند. راههای چندانی وجود ندارد: مداخله در امور فرزندان ، نارضایتی از عروس / داماد ، تبدیل شدن به مادربزرگ / پدربزرگ "ایده آل" ، بیماران ابدی کلینیک ها ، بازنشستگان فعال ، و غیره.

در ادبیات روانشناسی ، وظایف خانواده در مرحله "لانه خالی" از طریق تلاقی آنها با مشکلات کودکان و نوه های بزرگسال که مراحل رشد خود را طی می کنند ، در نظر گرفته می شود. همه اینها با جزئیات کافی شرح داده شده است. اما من می خواهم از اصطلاحات معمول دور شوم - "سیستم" ، "زیر سیستم" ، "dyad" ، "نقش" و غیره. "ترک" در این مورد برای من انجام یک فرایند خلاقانه است که شامل تجدید گروه بندی در حال حاضر در مورد یک نکته جدید یا واقعیت انتخاب شده شناخته شده است. با این نکته جدید ، "دیدار دو" را در نظر می گیرم.

ایده اصلی M. Buber این بود که "زندگی یک ملاقات است". او این حادثه غم انگیز را توصیف کرد وقتی مردی ناامید آمد و از او راهنمایی خواست. M. Buber مشغول بود ، اما با او صحبت کرد ، اما یک "ملاقات" واقعی بین آنها رخ نداد. مرد رفت و خودکشی کرد.

من یک مثال از تمرین ارائه می دهم (دیالوگ ها با رضایت زن و شوهر تکثیر می شوند). یک زن و شوهر برای مشاوره درخواست کردند ، من آنها را لنا و آناتولی نام خواهم گذاشت. لنا و آناتولی در یک سن (46 ساله) هستند ، 26 سال ازدواج کرده اند ، آنها دارای یک پسر هستند که تحصیلات خود را در انگلیس به پایان می رساند و قصد داشت در آنجا بماند. هر دو لنا و آناتولی در زمینه آموزش کار می کنند ، از کار خود و سطح درآمد مادی راضی هستند. آنها در آپارتمان خود زندگی می کنند ، هر دو والدین زنده هستند ، روابط با اقوام خوب است ، با پسرش نیز. پس از خروج پسرش برای تحصیل (که برای هر یک از اعضای خانواده ، که همه برایش تلاش می کردند ، یک رویداد مهم و مهم بود) ، پس از مدتی لنا "تغییرات شخصیتی" را تجربه کرد ، فقط "تغییر شخصیت" شوهرش نگران بود. با همه اقوام دیگر ، شخصیت لنا ثابت ماند. شخصیت لنا با اوج قریب الوقوع تغییر می کند. بین این زوج "درگیری" غیرقابل درک و بی دلیل رخ داد ، که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده بود. هر دو همسر با یکدیگر با احترام رفتار می کنند ، که احتمالاً از تشدید "درگیری" جلوگیری می کند.در اینجا چگونگی توجیه آناتولی برای حضور در مشاوره است: "من می خواهم به همسرم کمک کنم و همه چیز عادی باشد ، زیرا آنچه که اتفاق می افتد خیلی طبیعی نیست". لنا: "من حتی نمی دانم ، فقط چیزی اشتباه است ، ما با آرامش زندگی می کردیم ، به نظر می رسد همه چیز خوب است ، اما من واقعاً تغییر کردم ، چیزی اشتباه است ، من نمی خواهم مسئولیت را کنار بگذارم ، من خودم می خواستم به یک روانشناس مراجعه کنم اما شوهرم گفت شاید باید با هم برویم."

به همسران یک بار مشاوره فردی با هر یک پیشنهاد شد. آناتولی (با انرژی): "البته ، بله ، من موافقم ، با هر کمکی ، من همه کارها را برای کمک انجام خواهم داد ، ما باید آن را دریابیم." لنا (آرام ، متفکر ، علاقه مند): "بله ، من می آیم." طی مشورت های فردی ، مشخص شد که همسران هیچ "راز" ندارند ، هر یک سعی کردند روابط را حفظ و عادی کنند ، و همه مشکل را در لنا مشاهده کردند.

پس از سه مشاوره با خانواده ، که طی آن تمرکز تا حدی از مشکل در لنا به شناسایی "دشمن مشترک" تغییر کرد. این زوج به وضوح با انگیزه و علاقه مند به کار بودند و اعتماد بالایی به مشاور وجود داشت. در پایان سومین ملاقات ، لنا به طور غیر منتظره ای پرسید: "شاید ما نیز جداگانه به شما مراجعه کنیم؟ خوب ، من فقط در مورد آن فکر می کردم ، فکر می کنم منطقی است. این می تواند ما را سریعتر حرکت دهد ، من فکر می کنم وقتی در کنار شما هستم مفید است ، شاید من بیشتر یاد بگیرم ، پاسخ ها را بیابم ، و به طور گسترده تری به وضعیت نگاه کنم. البته نمی دانم شما هم ناراحت نیستید یا نه. " مشاور: "آناتولی ، چه می گویی؟" آناتولی: "من فکر می کنم همسرم درست می گوید ، اما قطعاً درست است."

قطعه (1) از مشاوره فردی با لنا:

مشاور: لنا ، می توانی به من بگویی واقعاً چه چیزی باعث شده که به اینجا بیایی؟

لنا: من می خواهم پیشرفت کنم ، من آرامش می خواهم. شاید من عجله دارم. من همه چیز را سریع می خواهم؟ غیرممکن است … حدس می زنم؟ (در حروف مایل می گوید خجالت زده ، گناهکار).

مشاور: تمایل به تسکین طبیعی است.

لنا: بله ، اما شما باید آرام باشید (لبخند می زند). من از شما سپاسگزارم که موافقت کردید با من ملاقات کنید (در آخرین کلمه ، کنار می رود).

مکث کنید.

لنا: می خواستم بپرسم ، آیا تمرینات دیگری برای انجام در خانه وجود دارد ، وظایف … خوب ، برای فهمیدن آن.

مکث کنید.

لنا: من مثل دختر مدرسه ای اصلاح ناپذیرم ، درسته؟ (می خندد).

مشاور: تأیید یا تکذیب این امر برای من دشوار است (لبخند می زند).

لنا: من می خواهم آنچه را که اتفاق می افتد درک کنم ، خودم را بفهمم.

قطعه (1) از مشورت فردی با آناتولی.

مشاور: آناتولی ، حالت چطور است؟

آناتولی: من می توانم تغییرات را در حال حاضر مشاهده کنم ، لازم بود زودتر به متخصص مراجعه کنم ، تا کار را زودتر شروع کنم. تجارت خوب (با سر تکان می دهد). و پیشنهاد همسر برای ملاقات با شما نیز درست است.

قطعه (3) از مشاوره فردی با لنا:

لنا: پس از آخرین ملاقات ما با شما ، من شما را در یک روحیه خوب ، حتی با روحیه خوب قرار دادم ، اما هرچه به خانه نزدیکتر شدم ، روحیه خراب شد ، چیزی اشتباه شد ، من از خودم عصبانی بودم ، که اینطور نیست … این دلتنگی ، تحریک کجاست؟

مشاور: الان چه احساسی داری ، لنا؟

لنا: حالا چیزی عجیب ، نامشخص …

مشاور: معلوم نیست …

لنا: خوب ، بله ، خیلی متفاوت است. خوب ، همه چیز مخلوط شده است. می دانید ، من اینطور فکر می کنم ، من نمی توانم با خودم کنار بیایم ، من سازگار نیستم ، من … مرا ببخش ، من مانند یک خلط رفتار می کنم.

مکث طولانی.

لنا: چیزی که من نمی توانم آن را درک کنم. من معتقدم ، من واقعاً معتقدم که همه چیز خوب خواهد بود. و همه چیز خوب پیش می رود.

مشاور: انگار چیزی هست که شما را دچار شک می کند …

لنا: بله ، چیزی مبهم است.

مشاور: نامشخص … لنا ، این مبهم کجاست؟

لنا: در من ، در بدن من.

مشاور: نامشخص … بگذار مبهم چیزی بگوید.

مکث طولانی.

لنا: من نمی توانم چیزی مبهم بگویم.

مشاور: برای انجام؟ آیا می تواند کاری انجام دهد؟

لنا: ظاهرا دارد … نگران کننده است.

مشاور: مزاحم … انگار خواستار است؟

لنا: نیاز دارد. بله ، این دقیق تر است ، نیاز دارد.

مشاور: بگذارید آنچه را که نیاز دارد بگوید ، به چه چیزی نیاز دارد؟

لنا: راستش نمی دانم.

مشاور: لنا ، شما نمی دانید ، اما این چیزی مبهم است ، شاید او می داند؟

لنا: می داند ، می داند ، اما به من نمی گوید.

مشاور: در بدن نامشخص است ، بنابراین گفتید؟

لنا: بله.

مشاور: سعی کنید مقعد را در جایی ، خوب ، روی آن میز یا پنجره ، هر جا که می خواهید قرار دهید.

مکث طولانی.

لنا: منتقل نمی شود ، سعی می کنم ، اما حرکت نمی کند.

مشاور: شاید هنوز وقت آن نرسیده است؟

لنا: شاید.

قطعه (3) از مشورت فردی با آناتولی.

آناتولی: من به کلمات شما فکر کردم … به نظر می رسد شما اشاره می کنید که من فقط اینجا آمده ام … بیهوده. مثل اینکه من کاری نمی کنم. راستش من متوجه نشدم. خوب ، (می خندد) من نمی فهمم … می فهمم. اما باید چکار کنم؟ من می خواهم به من و همسرم کمک کنم ، شما نیز کمک می کنید ، می بینم.

مشاور: بله ، شما برای کمک آمدید ، اما در اینجا ، وقتی من با شما هستم ، می خواهم شما را درک کنم.

آناتولی: می بینم … می توانم به نحوی به شما کمک کنم؟ خوب ، کاری انجام دهید؟

مشاور: بله ، البته ، فقط شما می توانید به من کمک کنید.

آناتولی: من آماده ام (عمیق تر به سمت صندلی حرکت می کند).

مشاور: خوبه کمکم کنید بفهمم ، حالا شما می گویید که آماده اید و در عین حال ، متوجه شدم ، کمی از من دورتر می شوید. من می خواهم بدانم …

آناتولی: چی ، من دور شدم؟

مشاور: ما باید از تمایل شما برای کمک به درک شما استفاده کنیم. بیایید با این قسمت شروع کنیم.

آناتولی: خوب است. من آماده ام.

مشاور: بسیار خوب ، پس چه چیزی باعث شد که شما دور شوید؟

آناتولی: من فکر می کنم این بسیج ، آمادگی برای عمل است.

مشاور: بنابراین شما حالت آماده را گرفتید؟

آناتولی: بله ، دقیقاً.

مشاور: درباره حالت آماده باش به من بگویید.

آناتولی: بله ، من … در واقع ، چه چیزی باید بگویم (می خندد).

مشاور: خوب ، زندگی او چگونه است ، چگونه زندگی می کند ، چه می کند ، چه می خواهد ، از چه می ترسد.

مکث طولانی.

آناتولی: می ترسد آماده نباشد. او طبق قوانین زندگی می کند ، شاید حتی بر اساس یک قاعده ، طبق قاعده آمادگی ، و همه قوانین دیگر ، مشتق شده از این قاعده اصلی هستند ، کارهای متفاوتی انجام می دهند ، عملکرد خود را انجام می دهند ، می خواهند رعایت کنند.

مشاور: مطابقت … آیا مهم است ، مطابقت دارد؟

آناتولی: البته. آماده عمل باشید.

مشاور: آناتولی ، وقتی اکنون این ژست را گرفتی ، قرار بود با چه چیزی مطابقت داشته باشی و چه کار می کردی؟

آناتولی: خوب ، نقش های آماده ، خوب ، همانطور که گفتید ، به من کمک کنید تا شما را درک کنم ، من باید با … این مطابقت داشته باشم. حالا صبر کنید … من آماده کنار آمدن هستم ، باید با نقشی که در اینجا ایفا می کنم مطابقت داشته باشم و آنچه را که این نقش تجویز می کند انجام دهم (به صورت مورب ، مانند تایپ کلمات).

مشاور: یعنی شما باید برای نقش کافی باشید؟

آناتولی: بله. در مورد همسرم وضعیت خاصی وجود دارد ، من به عنوان یک شوهر ، باید با نقش شوهر مطابقت داشته باشم ، نقشی نیز وجود دارد ، نمی دانم چه نامی باید بگذارم ، اما می دانم که مسئولیت های من وجود دارد. سعی می کنم کنار بیام

مشاور: من درست شنیدم که شوهر بودن برای شما شغلی است که سعی می کنید با آن کنار بیایید و در اینجا نیز نقشی وجود دارد و شما سعی می کنید با آن کنار بیایید.

آناتولی: بله ، درست است.

هفت مشاوره فردی با لنا و شش مشاوره انفرادی با آناتولی انجام شد (آخرین مشاوره توسط آناتولی به دلیل تصادف رانندگی که او در آن شرکت داشت لغو شد).

در طول مشاوره از همسران ، بسیاری از اتفاقات رخ داد که می توان آنها را موفق نامید: "تغییرات" در شخصیت لنا دیگر چندان به طور قاطع با یائسگی قریب الوقوع مرتبط نبود ، لحظاتی از تغییر ناگهانی شخصیت لنین پیدا شد ، لانه ای خالی تعیین شد به عنوان "مقصر" وخامت روابط ، که خلاء آن با "تغییر شخصیت" پر شد ، "بدتر شدن" روابط به عنوان راهی برای ایجاد چیزی در روابط و در نتیجه محافظت از آنها ، دوباره شکل گرفت ، آناتولی نزدیک تر شد ، بیشتر ابتکار عمل. اما باید تأکید کرد که این افراد در مرحله درگیری حاد درخواست نکرده اند ، سرزنش نکرده اند ، همانطور که اغلب اتفاق می افتد ، یکدیگر را تهدید به طلاق نکرده اند ، آنها به عنوان "شخصیت های بسیار کارآمد" آمده اند که مایل به عادی سازی روابط خود هستند..و من "عادی سازی" را دیدم ، اما لنا و آناتولی از همان ابتدا آنقدر "عادی" بودند که به طور رسمی تعیین اینکه مشورت ها واقعاً چه چیزی در زندگی آنها به ارمغان آورده است ، اما تشخیص داخلی آنها دشوار است. من این دوره را دوره فلات می نامم (در اصل ، این می تواند پایان باشد و از همه چیز راضی باشد).

قطعه (6) مشاوره فردی با لنا.

لنا: می دانید ، امروز در زمان استراحت من قهوه می نوشیدم ، از پنجره به بیرون نگاه می کردم ، به جلسه امروزمان فکر می کردم و به نوعی احساس غم می کردم ، اما می دانید ، چنین غم و اندوه سبکی ، بنابراین من از پسرم ناراحت هستم. دیروز ما در اسکایپ صحبت کردیم ، من متوجه شدم که او چقدر خوشحال است ، روحیه بسیار خوبی دارد ، من فکر کردم شاید عاشق شده ام (می خندد). در اینجا ، و سپس به تدریج به این نکته توجه کردم ، به نظر می رسد که شما مرا به این سمت راهنمایی کردید ، منظور من این است که چگونه ظاهر می شود (باید بگویم که از طرف مشاور هیچ دستورالعمل مستقیم ، جهت گیری وجود نداشت ، چیزی برای "علامت گذاری" وجود نداشت ") این" نامشخص "خواستار. حالم را بد می کند.

مکث کنید.

لنا: نه ، خوب ، می توانی با این زندگی کنی (می خندد).

مشاور: آیا می توان با این زندگی کرد ، انگار که تحمل می کنم؟

لنا: بله.

مکث کنید.

لنا: من همچنین می خواستم بگویم که … ببخشید ، به یاد دارم که این چیزی مبهم است ، در جوانی من بود ، و سپس از بین رفت. شاید دوباره بگذرد ، بله ، سپس معلوم می شود (متفکرانه) ، من فقط فکر کردم ممکن است فیزیولوژی باشد ، اما در جوانی من همینطور بود ، بنابراین هیچ ربطی به آن ندارد ، اگرچه هورمون ها ، چه کسی می داند …

مشاور: لنا ، شما بارها و بارها در مورد آن صحبت می کنید ، بارها و بارها به این رودخانه بروید و دوباره بیرون بروید ، انگار که فقط پاهای خود را خیس کرده اید.

لنا: چه کاری می توان انجام داد تا من را بیشتر به رودخانه برسانم؟ اگر چیزی ممکن است ، من آن را می خواهم. بله ، من می خواهم … اما من دوست ندارم چیز ناخوشایندی بدانم ، شاید بد باشم.

مشاور: لنا ، الان اینجا مشخص نیست؟

لنا: نه الان نه.

مشاور: نیازی نیست ، گذشت؟

لنا: بله. نمی دانم به طور کامل از بین رفته است یا نه ، اما اکنون از بین رفته است.

مکث کنید.

لنا: می ترسم. حالا من به طور قطع می فهمم که می ترسم.

مشاور: در حال حاضر ، از چه چیزی می ترسی ، لنا؟

لنا: بله ، حالا … اگرچه نه ، من می فهمم که می ترسم ، اما اکنون ترسی وجود ندارد. می ترسم رابطه ام با شوهرم بدتر شود. که من برم

مشاور: این که همه چیز بیهوده است ، شما فقط چیزی را بسته اید و نگه دارید ، اما می توانید آن را بشکنید؟

لنا: بله.

مکث کنید.

لنا: نمی دونم. دو خط فکری وجود دارد. هورمون ها روی من عمل می کنند و این همه چیز را توضیح می دهد. یا فقط چیزی غیر قابل درک است ، دو ، دو جهان ، یک خانه ، دو طبقه ، زندگی در طبقات متفاوت است ، خانه نمی داند متعلق به کیست.

مکث کنید.

لنا: من فقط این لحظه ها را درک نمی کنم. هرچند همه چیز خوب است. اما در این لحظه ، وقتی این تقاضا مطرح می شود ، همه چیز فرو می ریزد.

مشاور: تقاضا "همه چیز خوب است" را از بین می برد؟

لنا: بله. تقاضای نامشخص در حال حاضر من چنین عصبانی را احساس می کنم ، اما به نظر می رسد این احساس نامشخص را از بین می برد.

مشاور: آیا با عصبانیت او را بدرقه می کنید؟ عقب نشینی می کند؟

لنا: عقب نشینی می کند ، بله ، عقب نشینی می کند ، می دانید ، مانند حیوانی که می خواست به نوزاد حمله کند ، اما از ظاهر مادر نوزاد می ترسد.

مشاور: نظر شما در مورد این حیوان چیست؟

لنا: به نظر می رسد غرغر است. خوب ، همانطور که می دانید ، دریافت کنید. پیروزی

مشاور: لنا ، این چه نوع حیوانی است؟ ایا مینوانید او را ببینید؟

لنا: ترکیبی از یک توله ببر و یک توله گرگ ، به نوعی او را می بینم.

مشاور: اوه! آیا این یک حیوان بالغ نیست؟

لنا: نه ، کوچک ، اما درنده.

مشاور: در مورد او چه می توانید به ما بگویید؟

لنا: می خواست غذا بخورد ، تصمیم گرفت به شکار برود ، یک گوزن را دید ، تصمیم به حمله گرفت ، اما گوزن به موقع پرید.

مشاور: در اینجا س isال این است که به موقع برای چه کسانی.

لنا: خوب ، بله ، برای این توله گرگ در همه زمان ها نیست ، برای بچه ها و مادرش - درست است.

مشاور: در مورد حس پیروزی شما چطور؟

لنا: هیچ پیروزی وجود ندارد ، اکنون آرام است.

مشاور: آرامش چگونه به نظر می رسد؟

لنا: روی آنها ، این گوزن هایی که فقط در علفزار دراز کشیده اند ، یا روی آن خانه با زندگی متفاوت ، وقتی این زندگی ها فقط برای استراحت باقی مانده اند ، و او بدون آنها در حال استراحت است….

مکث کنید

لنا: خوب ، معلوم می شود ، من فکر کردم که من به رودخانه نمی روم ، زیرا می ترسیدم چیز بدی پیدا کنم ، اما معلوم می شود که من با عصبانیت روبرو شدم ، بله ، عصبانیت بد است ، اما به نظر می رسد نه چندان ترسناک است. من نمی دانم … چیزی … من….

مکث کنید

مشاور: انگار گیج شده …

لنا: چیزی ، بله.

مکث کنید.

لنا: من باید خودم را جمع و جور کنم ، به نوعی خسته شده ام.

مشاور: آیا انرژی زیادی به عصبانیت دادید ، پیروز شوید؟

لنا: بله ، مثل بعد از یک روز سخت در محل کار …

مکث طولانی.

لنا: می دانید ، روزهای کاری مختلفی وجود دارد ، چیزهای زیادی وجود دارد: تنش ، سخنرانی ، دانش آموزان و دروس فردی ، و سپس خستگی دلپذیر ، و گاهی لیمو فشرده که قادر به هیچ کاری نیست. آیا برای شما هم اتفاق می افتد؟

مشاور: بله ، می دانم چه می گویید.

لنا: و چرا ، شاید آب و هوا ، وضعیت سلامتی ، میزان خواب؟

مشاور: این نقش را ایفا می کند ، اما من متوجه چیز دیگری شدم که برای من واضح تر است. به عنوان مثال ، سخنرانی هایی وجود دارد ، پس از آن احساس می کنم ، همانطور که شما گفتید - مانند یک لیمو فشرده ، زمانی وجود دارد که خستگی واقعاً خوشایند است. متوجه شدم که من یک لیمو فشرده بودم وقتی که فقط "خواندم" و آنها (دانش آموزان) نوشتند. وقتی با آنها "اشتراک" می کردم ، و آنها با من ، وقتی تبادل انرژی می شد ، متقابل.

لنا: اوه ، بله ، در واقع ، همینطور است. بله ، بله (متفکرانه) ، اینطور است. کاملا درسته.

مکث کنید.

لنا: معلوم می شود که این حیوانات من تبادل انرژی ندارند (لبخند می زند).

مکث طولانی.

لنا: معلوم می شود که … اما چه اتفاقی می افتد؟ (لبخند می زند)

مشاور: و چه اتفاقی می افتد ، لنا؟ (لبخند می زند)

مکث کنید.

لنا: خوب ، به طور کلی ، پوچ است. پوچی معلوم می شود. من توضیح خواهم داد ، من شروع کردم به این فکر که خشم مادر گوزن دو طرفه نیست ، یعنی ببر ببر ، آه توله ببر گرگ (می خندد) باید به همان شیوه پاسخ می داد-با عصبانیت ، اما او ترسیده بود ، یعنی هیچ مبادله ای وجود نداشت … اما این همان پوچی است.

مشاور: به نظر می رسد به این مبادله اعتماد ندارید ، گویی نمی توانید آن را باور کنید؟

لنا: خوب ، بله.

مشاور: آیا این درست نیست؟

لنا: خوب … من در مورد پوچی صحبت می کنم.

مشاور: لنا ، وقتی می گویی این حرف پوچ است از کجا صحبت می کنی؟

لنا: از یک مکان … این مکان … این مکان منطق است.

مکث کنید.

لنا: نه من درک می کنم که منطق حقیقت نهایی نیست ، من آن را درک می کنم ، اما اکنون منطق به وضوح بی معنی را نشان می دهد.

مشاور: خوبه فهمیدم. لنا ، مکان کجاست ، نقطه ای که این ایده ، این ایده پوچ از آنجا شروع به آشکار شدن می کند؟

لنا: صادقانه بگویم ، من در مورد مکان صحبت می کنم ، شاید من کاملاً متوجه منظورتان نشدم؟ در مورد محل پوچی ، من گفتم ، منطق ، این است … توضیح دهید.

مشاور: اکنون می توانید مسیر این ایده را که به نظر پوچ است به صورت داخلی بازتولید کنید. و مکانی را که در آن بوجود آمده احساس می کنید؟ امتحان کنید.

مکث طولانی.

لنا: این مکان در اعماق من است.

مشاور: در اعماق …

مکث طولانی.

لنا: جایی در مرکز ، همین جا (با اشاره به منطقه شبکه خورشیدی).

مکث کنید.

لنا: این مکان ، به یاد داشته باشید ، من گفتم که در من نامشخص است ، در بدن من ، درست آنجا بود ، اینجا جایی از روز شنبه برای همه شیاطین من است.

مشاور: یادم هست. لنا ، آیا می توانی این مارپیچ ، این ایده را تغییر دهی؟ می بینید چگونه حرکت می کند؟

مکث طولانی.

لنا: خیلی ساده نیست ، می دانید ، اینجا محل آغاز است. من شروع به فکر می کنم ، و می دانید ، برخی مشکلات وجود دارد ، یعنی من ابتدا را احساس می کنم ، هیچ پوچی ، هیچ تناقضی وجود ندارد ، و سپس انفجار - پوچ ، اما در این زنجیره ، چیزی بیرون می آید ، گویی. من هرگز از حال نرفته ام ، اما فکر می کنم ممکن است اینطور باشد. یعنی اینجا من در آگاهی هستم ، اینجا بدون ، اینجا دوباره در آگاهی. چیزی … نه ، شاید مثال با از دست دادن هوشیاری چندان موفق نباشد. اینجا در dacha ما ، به این معنی است که من به آشپزخانه می روم ، و اینجا چیزی است ، و چیز بعدی که می بینم این است که هیچ گوشتی روی میز نیست. من درک می کنم که این گربه بود که او را دزدید ، اما او آنقدر طفره رفت که من او را ندیدم. در اینجا به نوعی همان گرفتگی است …

مشاور: لنا ، من به درستی شنیدم که وقتی شروع به گسترش این ایده از جایی می کنید که به آن اشاره می کنید ، و آن را در اعماق بدن خود احساس می کنید ، در برخی مواقع "سقوط می کنید" و دوباره با یک نتیجه ظاهر می شوید - پوچ.

لنا: بله ، من اینطور شکست می خورم.

مکث طولانی.

لنا: من … من ، بعد از این کلمات ، شکست خوردم

مشاور: حالا چطور بود؟

مکث کنید.

لنا: به نظر میاد؟ به نظر می رسد وقتی شما کتابی می خوانید ، نه ادبیات داستانی ، بلکه ادبیات علمی ، و اکنون جایی در آن کتاب وجود دارد که مشخص نیست ، من سعی می کنم آن را بفهمم ، چندین بار آن را دوباره می خوانم ، اما هیچ اتفاقی نمی افتد ، و من ترک می کنم این قطعه از متن را رها می کنم به نظر می رسد تسلیم … من نمی توانم این را درک کنم ، این مکان تاریک برای من است ، اما محل شکست من …

مکث کنید.

لنا: و سپس ، من کتاب را بیشتر خواندم ، چیزی مشخص است ، اما چیزی نیست ، و دیگر نمی دانم ، این مکان جدید مشخص نیست ، به این معنا که ایده جدیدی در دسترس من نیست ، یا آن از آنجا ، از همان اولین مکان نامفهوم کشیده می شود. و سپس ، من نیز نتیجه می گیرم - پوچ است یا نویسنده نامشخص است.

مشاور: نویسنده نامشخص است …

مکث کنید.

لنا: (پوزخند می زند) نویسنده نامشخص است …

مکث کنید.

لنا: من درک می کنم ، من نویسنده هستم …

مکث کنید.

لنا: من الان فکر کردم چگونه همه چیزهایی که در این مدت اتفاق می افتد چگونه با شوهر من ارتباط دارد ، نمی دانم ، به طور کلی با زندگی من … اما این بسیار طاقت فرسا است ، طاقت فرسا است ، شما چطور هستید … من نمی دانم نمی دانم … سخت است … ، اما چیزی ، می دانید ، در این کتابها ، که درک مکانها برایم مشکل است ، در اینها نه تنها در آنها ، البته ، بلکه در آنها نیز وجود دارد. اغلب در آنهاست که چیزی برای من وجود دارد ، چیزی که وجود دارد … اگرچه به نظر می رسد هر دو پوچی و عدم قطعیت وجود دارد. سپس ، این اتفاق می افتد ، من بعد از یک یا دو سال برمی گردم ، و مشخص است ، پس خوب است ، اما من نمی فهمم چرا آن زمان مشخص نبود.

مشاور: استراحت دارید؟

لنا: بله (لبخند می زند). بله نفس راحتی کشیدم.

مکث کنید.

لنا: می خوام بپرسم. اینکه این توله گرگ واقعاً می تواند عصبانی باشد؟ خوب ، این پوچ نیست؟ (با نگرانی مشکوک).

مشاور: حالا چطور به نظر می رسد؟ چرند؟

مکث کنید.

لنا: خدای من!

مکث کنید.

لنا: آمالیا ، من واقعاً نمی دانم چه خبر است. من در حال حاضر هیچ پوچی نمی بینم. او رفته است.

مکث کنید.

لنا: کمکم کنید ، من متوجه نمی شوم ، من دقیقاً این پوچی آشکار را به خاطر دارم ، اما اکنون هیچ پوچی وجود ندارد. کمک.

مشاور: لنا ، واقعاً چیزی در حال رخ دادن است ، حتی می توانم بگویم که چیزی قبلاً اتفاق افتاده است. دستت را به من بده می بینم ترسیدی؟

لنا: بله ، من خیلی می ترسم.

مشاور: دیده می شود ، لنا ، من اینجا هستم. لنا ، منطق حقیقت نهایی نیست ، اینها کلمات شما هستند. واقعیت منطق در تردید است ، ترسناک است ، اما من و شما در اینجا واقعی هستیم ، شکی نیست و بدون شک که من دست شما را گرفته ام. و این واقعیت که شما می ترسید واقعیت است.

سه دقیقه مکث کنید.

لنا: متشکرم ، آرامترم ، خیلی ترسیدم ، این هیچ چیز در زندگی من قابل مقایسه نیست. من اکنون آماده نیستم که آن را بفهمم ، اما … اگر نه ، اینطور نیست … من نمی دانم در مورد چه چیزی صحبت می کنم.

مشاور: لنا ، اگر شما آماده نیستید ، ما نمی توانیم ادامه دهیم ، این آسان نیست ، من می دانم که اکنون برای شما آسان نیست.

لنا: ما می توانیم دفعه بعد از این لحظه شروع کنیم ، از همان لحظه ای که من شروع به گفتن کردم که هیچ پوچی وجود ندارد؟ من می خواهم.

مشاور: لنا ، البته اگر دفعه بعد برای شما مهم باشد.

قطعه (7) از مشاوره فردی با لنا.

لنا: دوست دارم ادامه دهم. من به آن فکر نکردم ، ترسی که در من ایجاد شد بسیار زیاد بود ، من به آن فکر نکردم ، آن را تجزیه و تحلیل نکردم. اما آنچه اتفاق افتاد فقط یک خاطره ماندگار بود ، اما نه چندان دقیق ، بزرگ.

مشاور: آیا برای شما راحت تر بود که به طور کلی در مورد آن فکر کنید ، بدون اینکه آن را به چند قسمت تقسیم کنید؟

لنا: بله. خاطرات این رویداد ، همانطور که از طرف.

مکث کنید.

لنا: من دوست دارم برگردم ، اما این ترس …

مشاور: آیا مطمئن نیستید که می توانید ترس خود را کنترل کنید؟

مکث کنید.

لنا: نه ، این وحشتناک است ، اما شما به من کمک کردید تا از پس آن برآیم ، اگر از گفته های من فکر می کردید که تسلیم شده ام ، نه ، نه ، من می خواهم. این فقط ، در واقع ، حتی ترس نیست ، من فقط نمی توانم بفهمم از کجا شروع کنم.

مشاور: لنا ، اگر نگاه کردن به آنچه از بیرون اتفاق افتاده آسان تر باشد ، اینطور به نظر می رسید ، نه ، شما همانطور که لنا گفت ، به یاد داشته باشید ، به نظر می رسد ، اینطور به نظر می رسد.

لنا: بله ، بله ، یادآوری از بیرون برایم آسانتر بود.

مشاور: خوبه اکنون می توانید سعی کنید از بیرون نگاه کنید.سعی کنید به یاد نیاورید ، اما اکنون به آنچه از بیرون اتفاق افتاده است نگاه کنید. و برای گفتن آنچه شما می بینید ، لنا تا کنون فقط آنچه شما می بینید است.

مکث کنید.

لنا: بله. خوب من می خواهم به عمق رودخانه بروم. چون اغلب پیش او می روم ، فقط پاهایم را خیس می کنم و بس. من درک می کنم که می ترسم ، می ترسم همه چیز را خراب کنم. اما عصبانیت ، او یک گوزن است ، این احساس نامشخص را دور می کند ، این یک توله گرگ است. احساس پیروزی می کنم خستگی. من لیمو فشرده هستم. شور و اشتیاق چیزی است که اتفاق می افتد. من می خواهم احساس خستگی آشنا از عدم متقابل ، از عدم مبادله را با این داستان مقایسه کنم …

مکث کنید.

لنا: آیا من کار درستی انجام می دهم؟

مشاور: آیا احساس می کنید چیزی اشتباه است؟

لنا: نه ، می تونی. من فقط نمی فهمم ، آنچه را که می بینم می گویم؟ و به طور کلی آیا این چیزی است که شما نیاز دارید؟ من می خواهم از نو شروع کنم. آنچه من گفتم را نمی توان "نه آن" نامید ، اما من "آن" را نیز نام نمی برم. آیا می فهمی؟

مشاور: گویی چیزی پشت این وجود دارد؟

لنا: بله. در ابتدا من شروع به صحبت کردم ، و این درست بود ، اما بعد من … خوب ، من فکر می کنم من فقط آرام شدم ، هیچ ترسی وجود ندارد. در حال حاضر ، قطعاً نه.

مکث کنید.

لنا: من چیزی را که می بینم می گویم؟ بنابراین؟

مشاور: شما آنچه می خواهید می گویید.

لنا: آره بنابراین … من در مورد مهمترین چیز صحبت می کنم. من از پوچی مطمئن هستم ، صد در صد مطمئن هستم ، این حیوان حق عصبانی شدن ندارد ، اما در داخل من این مکان ، همانطور که گفتید ، از آنجا شروع می شود ، نه همه چیز ، یا بهتر بگویم ، بلکه ایده ای که بعداً پوچ شد … می فهمم … باز هم نه. من نمی توانم آن را دریافت کنم

مشاور: لنا ، حالا که متوجه نشدی ، تقریباً چهره ای شاد و خوشحال دارید. این چیز جدیدی است. قبلاً ، وقتی متوجه نمی شدید ، حالات دیگری وجود داشت ، سردرگمی ، ترس. چه احساسی دارید؟

لنا: من دقیقاً نمی دانم چه چیزی. اما بله ، در واقع ، من به نوعی احساس خوبی دارم.

مکث کنید.

لنا: و به هر حال ، من این انتقال از پوچی به غیر پوچی را درک نمی کنم. این توله گرگ کوچک … به نظر می رسد ، این به چه کسی بگوید ، آنها باور نمی کنند که این می تواند برای یک فرد اتفاق بیفتد …

مشاور: لنا ، من واقعاً نمی فهمم …

مکث کنید.

لنا: بله. و در این مورد شما را درک می کنم هرچند می خواهم به شما بگویم. تلاش شماره سه شما می پرسید: آیا این پوچ است؟ و پاسخ به خودی خود می آید ، آنجا نیست یا من دیگر آن را ندیده ام. اما من او را دیدم. و در اینجا نیست. این ترسناک است. حقیقت کجاست؟ واقعیت کجاست؟ (ضرب و شتم) سپس شما گفتید ما هر دو واقعی بودیم. و تو دستم را گرفتی

مکث کنید.

لنا: اما من نمی توانم آن را درک کنم.

مشاور: لنا ، چرا اینقدر تلاش می کنی بفهمی که دقیقاً چه چیزی شما را آزار می دهد؟

لنا: من نگران این داستان با ببر هستم ، یا نه ، نه ، من بیشتر نگران این هستم که مدام چیزی در حال رخ دادن است ، اما من نمی توانم آن را درک کنم و نگران کننده است ، زیرا من گفتم که دوگانگی وجود دارد ، در مورد خانه به یاد داشته باشید. ؟

مشاور: بله ، به خاطر دارم. آیا این دوگانگی اکنون دوباره اینجاست؟ آیا او با شماست؟

لنا: به این وضوح نیست … اما یکسان نیست …

مکث کنید.

لنا: اگر می توانی این را درک کنی … شاید به نحوی بتوانی؟ یا معنی ندارد. آیا من هنوز از اینکه از شوهرم از موضوع منحرف می شوم بسیار خجالت می کشم؟ من عملاً او را اینجا به خاطر ندارم؟ اما او برای من مهم است. در عوض ، من چیزی می گویم … آیا این می تواند یک موضوع مهم ، رابطه من با او ، رابطه ما با او باشد …

مشاور: لنا ، اکنون رابطه خود را چگونه می بینید؟

لنا: همه چیز بهتر است اما …

مکث کنید.

لنا: چیزی اما …

مشاور: گویی این "اما" بین شما وجود دارد؟

مکث کنید.

لنا: بله ، بین ما … و … در او … و در من چیزی وجود دارد … واقعاً مانند "اما".

مشاور: لنا ، به من کمک کن بفهمم ، بین تو یک "اما" وجود دارد؟

لنا: بله. بله وجود دارد.

مشاور: این "اما" چیست؟ آیا می توانید آن را توصیف کنید ، با چیزی مقایسه کنید؟

مکث کنید.

لنا: این فاصله است ، اما "فاصله" بین ماست. فاصله زیادی نیست ، اما … این فقط یک فاصله نیست ، بلکه یک فاصله موانع است.

مشاور: خوبه لنا ، هنوز یک "اما" در آناتولی وجود دارد ، درست است؟

لنا: بله.

مشاور: می توانید در مورد آن تحقیق کنید. این "اما" اوست. کدام؟

لنا: این "اما" شبیه خط قرمز است ، چگونه از خط قرمز بنویسیم. دائماً مانند مدرسه با خط قرمز بنویسید. ای حماقت …

مشاور: حماقت؟

لنا: من هنوز نمی دانم ، اگر شروع به در نظر گرفتن این مزخرف کنم ، همان اتفاقی می تواند بی مورد رخ دهد. آیا می فهمی؟

مشاور: بله ، متوجه هستم. لنا ، و "اما" شما …؟

لنا: مال من ، "اما"…

مکث کنید.

لنا: "اما" من به نحوی با آنچه اتفاق افتاده است مرتبط است ، با این وصف ناپذیر ، که به نظر می رسد یک توله گرگ است.

مشاور: وصف ناپذیر چیزی است که قابل درک نبود ، فقط یک کلمه دیگر؟

لنا: بله ، منظور من همین است. نامشخص … می دانید (لبخند می زند) ، به طور کلی آن زمان نامشخص بود ، اما اکنون غیرقابل وصف است …

مشاور: آیا برای شما متفاوت است؟

مکث کنید.

لنا: خب بله …

مشاور: لنا ، به اصطلاح ، آنچه مبهم بود اکنون غیرقابل وصف شده است؟

لنا: بله.

مشاور: لنا ، برای بیان وصف ناپذیر چه می توان کرد؟

مکث کنید.

لنا: باید گفت …

مکث کنید.

مشاور: میشه بگم؟ بگذار او بگوید.

مکث کنید.

لنا: می دانی ، در واقع می تواند. اما گویی به طور بالقوه می تواند ، اما نمی تواند واضح صحبت کند. به عنوان یک نقص گفتاری ، غیرقابل درک است. او زبان دارد … اما می دانید که او به عنوان افراد بیمار می خواهد بگوید ، اما اسپاسم مداخله می کند و نتیجه حباب های وحشتناک ، خس خس ، صداهای وحشتناک است … این گفتار قابل درک نیست.

مکث کنید.

مشاور: آیا می توانم سعی کنم درک کنم؟

لنا: میتونی

مکث کنید.

لنا: سخته. و ترسناک است ، من چنین شخصی را دیدم. این وحشتناک است …

مکث کنید.

لنا: من در قطار بودم ، مدتها بود که مادر و دختری روبرو نشسته بودند ، دخترش بدیهی است بیمار بود ، من نمی دانم چه نوع بیماری است ، نمی دانم اسمش چیست… این دختر حدود شانزده سال دارد ، مادرش دست او را گرفته بود. دختر با مادرش صحبت می کرد ، اما به ندرت. او چیزی گفت و بعد از آن مادر از آب بیرون آمد. بنابراین متوجه شدم که او برای نوشیدن تقاضا کرده است ، من خودم متوجه نمی شدم. و سپس مادرم شروع به صحبت با من کرد. زن خوب کاملا طبیعی. اگر او بدون دخترش سفر می کرد ، هرگز شک نمی کردم که او چه غمی دارد. ما در مورد چیزهای کوچک ، در مورد آب و هوا ، سیاست ، قیمت ها صحبت کردیم. و دختر فقط کنارش نشست و سکوت کرد. و سپس او شروع به صحبت با من کرد. وحشتناک است ، او نمی تواند بگوید. من ترسیده بودم. مادرش گفت که او به من می گوید کمان بلوز من باز شده است. ترسناک…

مکث طولانی.

لنا: دختر نگران من بود و من یک چیز می خواستم تا ترجیح دهد ساکت شود.

مشاور: نگرانی های وصف ناپذیر است ، اما می خواهید سکوت کند؟

لنا: اینطور به نظر می رسد ، اما این صداها واقعاً هیولایی هستند.

مشاور: در مورد این هیولا چه احساسی دارید؟

لنا: ترس … حتی وحشت و … انزجار …

مکث کنید.

لنا: خیلی بدبینانه است. این دختر ، او را یک هیولا می دانند و این احساسات برای او …

مکث کنید.

مشاور: احساساتش ، … چی ، لنا؟

لنا: خب ، نفرت …

مکث طولانی.

لنا: نه تنها نفرت …

مکث کنید.

لنا: احساسات مختلف … اما اینها ، آنها … ، وحشتناک و نفرت انگیز - آنها در ابتدا هستند ، این واکنشی به هیولایی است.

مشاور: پشت واکنش ، پشت آن ، پشت وحشت و انزجار ، چه چیزی پشت آنهاست ، چه احساسی برای این دختر وجود دارد؟

مکث کنید.

لنا: این دختر …

مکث کنید.

لنا: خوب ، واضح است که چه احساسی ، چه احساسی می تواند داشته باشد. من هیولا نیستم

مشاور: هیولا ، هیولا …

مکث کنید.

لنا: اوه ، پروردگارا …

مکث کنید.

لنا: نمی دانم مهم است … یا … من یک هیولا هستم ، لحظه ای که او به من روی آورد ، من یک هیولا بودم ، می خواستم او ساکت شود.

مکث کنید.

لنا: وقتی مادرم سخنرانی دختر را برای من ترجمه کرد … چنین … تسکینی … احتمالاً متوجه شد که من در شوک هستم ، او به من کمک کرد ، نه او ، نه دخترش ، او از من حمایت کرد.

مشاور: برای شنیدن وصف ناپذیر ، به مادر نیاز دارید ، کسی که گفتار را درک کند …

لنا: او مادرش است ، او می فهمد.

مکث کنید.

مشاور: لنا ، آیا می توانیم بگوییم مادری که می خواهد درک کند درک می کند؟

لنا: بله. مادر کودک را درک می کند ، این مهم است. و خواستن درک کردن نیز مهم است. آره.

قسمتی از مشاوره همسر

مشاور: آناتولی ، به نظرم رسید که می خواهی دست لنا را بگیری ، اما عقب کشیدی.

آناتولی: بله. عجله ای بود. من باید به انگیزه هایم گوش کنم. با تشکر. با تشکر از توجه شما.

لنا: پس چرا نگرفتی؟

آناتولی: می فهمم ، لازم بود آن را بگیرم. این وظیفه شوهر است. دست همسرت را بگیر

مشاور: آناتولی ، ممکن است از شما بپرسم. می توانید بگویید: "شوهر باید دست همسرش را بگیرد."

آناتولی: بله.شوهر باید دست همسرش را بگیرد.

مشاور: و حالا: "آناتولی می خواهد دست لنا را بگیرد."

مکث کنید. گلویش را صاف می کند.

آناتولی: آناتولی می خواهد دست لنا را بگیرد.

مکث کنید.

مشاور: حالا ، به لنا نگاه کن و بگو: "لنا ، من می خواهم دست تو را بگیرم."

می چرخد. به نظر می رسد.

مکث طولانی.

آناتولی: لنا ، (مکث) من می خواهم دست تو را بگیرم.

آناتولی از لنا دور می شود و به مشاور نگاه می کند.

مشاور: آناتولی تفاوت را احساس می کنید؟

مکث کنید.

آناتولی: بله (سرش را پایین می اندازد).

مشاور: آناتولی ، من می پرسم تفاوت شما برای چیست؟

لنا: بله ، من هم ، به من بگو.

مکث کنید.

آناتولی: گفتن برایم سخت بود (با صدای شکسته).

مکث طولانی.

مشاور: (کمی به سمت آناتولی متمایل می شود ، با صدای آهسته) آناتولی ، وقتی می گویید: "لنا ، من می خواهم دست تو را بگیرم" ، این به نوعی …

آناتولی: غیر معمول … متأسفم (اشک در چشمانش برمی گردد)

لنا: برات سخته ، چی؟ چی میگی تو؟

مکث کنید.

لنا: من می خواهم بشنوم.

آناتولی: می بینید ، وقتی من می گویم لنا (گریه می کند) … من خطاب به لنا ، خود لنا … یعنی وقتی می گویم لنا … مشکل است.

مکث کنید.

لنا: شما می گویید "لنا" (در هق هق منفجر می شود).

مکث طولانی.

آناتولی: لنا (دستش را روی پشت لنا می گذارد).

لنا: اینجاست ، اینجاست ، لنا مدتهاست رفته است.

مکث کنید.

مشاور: لنا مدت زیادی است که رفته است ، ما در مورد این صحبت می کنیم که یک زن وجود دارد ، اما لنا ، خود لنا ، نیست.

لنا: بله.

مشاور: آناتولی ، لنا ، ظاهراً زمان ملاقات با شما است. نه در نقشهای زن و شوهر ، بلکه مانند آناتولی و لنا.

آناتولی: بله …

لنا: (گریه می کند) دلیلش این است ، کل موضوع این است. من لنا هستم (شدیدتر گریه می کنم).

مشاور: و آناتولی آناتولی است.

لنا: بله (گریه می کند).

آناتولی دست لنا را می گیرد.

لنا: تولیک ، من فقط تو را دوست دارم و می خواهم تو مرا دوست داشته باشی ، لنا.

آناتولی: لنا ، دوستت دارم (به چشمان لنا نگاه می کنی).

وقتی صحبت از وضعیت "لانه خالی" می شود ، اغلب از مقوله "سازگاری" استفاده می شود ، آنها می گویند که یک زن و شوهر باید با تغییرات سازگار شوند ، نقاط تماس جدیدی پیدا کنند و زندگی و اوقات فراغت خود را سازماندهی کنند. این همه حقیقت دارد. سازگاری بهتر از ناسازگاری است (همیشه؟). اما وظیفه انسان نه تنها ، و نه چندان در تطبیق است. زندگی یک فرد ، زندگی یک خانواده ، زندگی لنا ، ماشا ، آناتولی ، میخائیل را نمی توان از نظر سازگاری / ناسازگاری درک کرد. سازگاری به معنای بزرگ شدن نیست. واقعیت این است که نامشخص لنینو از سازگاری عاجز است ، ظاهراً طبیعت او این را پیش بینی نکرده است ، و برای او دشوار است که خود را تحت هجوم فوریت سازگاری بیان کند. مبهم و غیرقابل توصیف چیز دیگری را می طلبد ، نیاز به ملاقات دارد ، و اگر ملاقات انجام نشود ، می تواند دوباره "مانند دوران جوانی" بگذرد (سازگاری برنده شد) یا "من شکست خواهم خورد" (سازگاری از دست رفته). آناتولی صادقانه می خواهد "کمک" کند ، آیا لنا و "غیرمجاز" او کمک می خواهند؟ اما مادر داستان لنا ، قبل از کمک به دخترش برای رفع تشنگی ، باید او را درک کند. در حالی که آناتولی در وضعیت "دستیار آماده" بود ، با وجود همه تمایل به کمک ، نتوانست کمک کند ، هیچ کمکی نشد. کمک بدون درک "آنچه شما نیاز دارید" عملاً غیرممکن است.

سپس می توانید به جای یک ناظر جداگانه بروید و این س askال را بپرسید: "لنا ، چه می خواهی ، اصلا ، دیگری برای چنین شوهری دعا می کند. در اینجا من به خودم اجازه می دهم ، که امیدوارم در جلسات ما با لنا اجازه ندهم ، برای لنا بگوید: "من می خواهم لنا باشم."

نکته این نیست که آناتولی حتی در حین مشاوره ها دست لنا را نگرفت ، برعکس ، او این کار را کرد. اما این میل به دست گرفتن نه از نیاز به نزدیک شدن ، با هم بودن ، بلکه از میل به انجام کاری ، برای نشان دادن "من نزدیکم" ، "من آماده ام" ، شاید در فعالیتی برای پنهان شدن از ملاقات. پیشرفت سریع مشاوره های خانوادگی ، که به طور رسمی موفقیت آمیز به نظر می رسید ، تنها در صورتی می تواند موفقیت آمیز نامیده شود که معیار موفقیت به عنوان "کل سوال بسته شده است" در نظر گرفته شود. این "موفقیت" ، این "س isال بسته است" و توسط لنینو "نامشخص" ترسیده بود ، و آرزوی مشاوره فردی داشت."غیرمجاز" می دانست که به چه چیزی نیاز دارد ، نه "پس از سوزاندن" (برعکس ، از او می ترسید ، زیرا می دانست که دشمن او است) ، بلکه "بیان" می طلبد. این خانه دو طبقه ، در زندگی های متفاوت زندگی می کند: زن و شوهر در نقش در "موقعیت" ، در "اجرا" و "نامشخص" ، ضرب و شتم توسط گوزن بالغ ، "داخلی" مبهم ، "وهم آور" وصف ناپذیر ، سرانجام فرار کرد: "این دلیل است ، کل موضوع این است. من لنا هستم."

بعد از اینکه "همسر" به عنوان "لنا" و "شوهر" به عنوان آناتولی شناخته شد ، وقتی "اما" بین آنها ناپدید شد ، وظیفه این بود که ملاقات دو نفر ، خجالت زده از یکدیگر ، حضور یک سوم ، نمی ترسید ، در ذات واقعی خود به عنوان مقدسات اتحاد معنوی دو نفر باقی می ماند.

آخرین مشاوره ممکن است اتفاق نیفتاده باشد. واقعیت این است که اتفاق افتاده است ، یا بهتر بگویم ، دلیل آن ، آرزوی آناتولی و لنا برای خداحافظی به شیوه انسانی است.

بعدش چی؟ تمام کارهای انجام شده و تا حدی در اینجا با این جفت شرح داده شده است که تنها قسمت قابل مشاهده کوه یخ را نشان می دهد. آن قسمتی که من با اجازه این دو نفر می توانستم مشاهده کنم و گاهی اوقات آن را لمس کنم ، آن قسمتی که قابل توصیف و ارائه عمومی است. بقیه ، بعد ، در خلوت اتفاق می افتد.

توصیه شده: