اسم حیوان دست اموز کوچک بزرگ

تصویری: اسم حیوان دست اموز کوچک بزرگ

تصویری: اسم حیوان دست اموز کوچک بزرگ
تصویری: روش بزرگ کردن آلت تناسلی کشف شد 2024, ممکن است
اسم حیوان دست اموز کوچک بزرگ
اسم حیوان دست اموز کوچک بزرگ
Anonim

روزی روزگاری خرگوش بود

کمی خاکستری ، او همیشه آرزو داشت مستقل و بالغ شود. خرگوش مادر به اسم حیوان دست اموز گفت که او چیزی نمی فهمد و چیزی نمی فهمد و اصلاً ذائقه ای ندارد. او آنقدر او را دوست داشت که مدام او را با پنجه های بزرگش خفه می کرد و در نتیجه عشق خود را ابراز می کرد. اسم حیوان دست اموز آغوش محکم مادرش را دوست نداشت و با گذشت زمان شروع به عقب نشینی کرد ، اما او ترسید که به مادرش بگوید ، زیرا او شروع به ضرب و شتم کرد و به او گفت که نباید با مادر مخالفت کرد ، زیرا او همیشه درست. بابا خرگوش خانواده را ترک کرد و مادر با عشق از خرگوش کوچک انتقام گرفت.

اسم حیوان دست اموز این جرم را بلعید و وقتی مادرش در مورد شکست خود به او گفت شکمش شروع به درد می کند.

مادر خیلی به او اهمیت می داد زیرا نمی دانست که در غیر این صورت می تواند باشد و نمی دانست چگونه.

سالها گذشت ، اسم حیوان دست اموز بزرگ شد و به دنبال خرگوش برای ایجاد یک خانواده قوی خرگوش بود. او حتی راسو خود را مجهز کرد. سنت های خانوادگی "برای هدایت به سوراخ تنها کسی که می خواهد با او خرگوش داشته باشد" ایجاد شد.

او با صمیمانه در برابر گذشته خود و عدم تمایل به تکرار سناریوی خرگوش خانواده اش ، یک خرگوش زیبا با پنجه ای پر شده پیدا کرد. او از درماندگی و پیچیدگی او بسیار خوشحال بود ، چقدر او به او نیاز داشت و چگونه می توانست از او مراقبت کند و در چشم او ابر خرگوش باشد! یا شاید او همان است؟ از سرش رد شد. او تصمیم گرفت مراقبت از او را شروع کند ، بسیار کوچک و بی دفاع. یک شب گرم او به او گفت که او شبیه خرگوش رویاهایش نیست ، اما او آنقدر غمگین و تنهاست و اصلاً هیچ گونه راسو ندارد که با خوشحالی تنهایی خود را با همراهی او روشن می کند. اسم حیوان دست اموز به دلیل علاقه بهاری به خرگوش رفت ، اما به سادگی (خرگوش سناریوهای خانوادگی خودش را داشت و آنها به او فشار آوردند که وقت آن رسیده است که بچه خرگوش داشته باشد ، اگرچه او نمی خواست) آنها تصمیم گرفتند مثل همه باشند خانواده دارند و خرگوش کوچک دارند.

سالها گذشت. در حیاط برگ می ریخت …

اسم حیوان دست اموز به لانه اش پرید. به نظر می رسید همه چیز مانند دیگران است ، اما به دلایلی او احساس خوشبختی نمی کرد. نگاهی به خرگوشش که در حال ریزش در برگهای در حال ریختن بود انداخت و شنید: "خوب ، چه چیزی به خانه آورده ای؟ اصلاً ذائقه ای نداری."

ناگهان چیزی معده درد گرفت ، تکه های گذشته در سرم جرقه زد.

احتمالاً به نظر می رسید ، - خرگوش با خودش فکر کرد. خوب ، بالاخره ، نمی تواند اینطور باشد … و گوشهای کرکی خود را پایین انداخت ، به خانه اش سرگردان شد.

توصیه شده: