یک داستان درمانی درباره دختری که فکر می کرد یکی می خواهد ، اما واقعاً خودش را می خواهد 😍؛ 😍؛

تصویری: یک داستان درمانی درباره دختری که فکر می کرد یکی می خواهد ، اما واقعاً خودش را می خواهد &#128525؛ &#128525؛

تصویری: یک داستان درمانی درباره دختری که فکر می کرد یکی می خواهد ، اما واقعاً خودش را می خواهد &#128525؛ &#128525؛
تصویری: اگر فکر میکنید همسرتان به شما خیانت می کند این سوال ها را از او پرسید 2024, آوریل
یک داستان درمانی درباره دختری که فکر می کرد یکی می خواهد ، اما واقعاً خودش را می خواهد 😍؛ 😍؛
یک داستان درمانی درباره دختری که فکر می کرد یکی می خواهد ، اما واقعاً خودش را می خواهد 😍؛ 😍؛
Anonim

دختری در شهری زیبا و دور زندگی می کرد. از بیرون ، زندگی او به نظر می رسید و فقط بی نقص بود! دختر بسیار زیبا ، جذاب و باهوش بود. او یک کار فوق العاده و جالب داشت ، او توسط دریایی از دوستان احاطه شده بود ، که همیشه با آنها سرگرم کننده و هیجان انگیز بود. یک کتابخانه فوق العاده در خانه او وجود دارد ، او زیاد می خواند یا کنار پنجره با بافتنی می نشست ، و این تنها سرگرمی های او نبود. علاوه بر این ، این دختر در جنس مخالف از موفقیت برخوردار بود و روزی را سپری نکرد که یکی از جوانان او را به ملاقات دعوت نکند. به نظر می رسد ، زندگی کنید و خوشحال باشید ، اما او از همه اینها ناراضی بود. واقعیت این است که همه اینها تحت الشعاع این واقعیت قرار گرفت که او در حال حاضر بیست و پنج ساله بود ، و هیچ عشق جادویی واقعی در زندگی او وجود نداشت. آنچه او فقط انجام نداد … هر سال سال نو میل خود را روی کاغذ می نوشت ، آن را می سوزاند و خاکستر را به همراه شامپاین می نوشید. اگر او برای اولین بار کاری انجام داد ، آرزو کرد. من به دنبال شبدر چهار برگ یا گل بنفش با پنج گلبرگ بودم ، آنها را خوردم و منتظر بودم که او در خانه اش را بکوبد - عشق جادویی واقعی. یک بار ، در دوران ناامیدی خاص ، دختر حتی یک مجموعه جدید را شکست - برای شانس. اما ، جدا از تمیز کردن قطعات ، چیزی برای او به ارمغان نیاورد. بنابراین همه چیز ادامه داشت تا اینکه یک روز …

دختر به طور تصادفی از دوستانش شنید که اوراکل به شهر او می آید. و نه یک ساده ، بلکه یکی که به همه کمک می کند ، اما به روش خاص خود.

- این چیزی است که من نیاز دارم! - دختر فکر کرد. - من خیلی منتظر بودم ، شاید این نشانه این باشد که کسی می آید و مشکل من را حل می کند؟

او برای آینده ای نزدیک قرار ملاقات گذاشت. در انتظار موفقیت ، به دفتر اوراکل آمدم. او منتظر او بود ، او را به نشستن دعوت کرد و سکوت کرد. او جرات نمی کرد که مکالمه را خودش شروع کند ، اما بعد از چند دقیقه آزاردهنده و ساکت ، پرسید.

- اوراکل ، چه زمانی عشق جادویی واقعی خود را پیدا خواهم کرد؟

- عشق چیست؟ آرام پرسید.

- عشق زمانی است که او از من مراقبت می کند ، از من تعریف می کند ، هدیه می دهد ، نوازش می کند.

- و قرار است چکار کنی؟ - اوراکل آرام نشد.

"آیا من هم از او مراقبت می کنم؟"

- چگونه؟

- من برای ما سرگرمی می آورم ، ما با هم شام می خوریم ، خواب می بینیم ، به خواب می آییم و بیدار می شویم.

- پس چرا شما نیاز به NVL دارید اگر می توانید همه این کارها را خودتان انجام دهید؟

- جالب ترین نیست!

- چرا؟ - اوراکل پیوسته به پایین حفر شد.

- خوب ، من به یک همراه نیاز دارم!

- برای چه هدف؟

دختر با ناراحتی گفت: "نه تنها ماندن."

- شما به NVL احتیاج دارید تا تنها نباشید ، اوه ، آیا شما تنها هستید؟

- اینطور نیست؟ من تمام عمر رویای آن را داشتم!

- در مورد چی؟ تنها نبودن؟

- آره!

- معلوم است که شما تنها هستید؟ - دوباره مشخص کرد.

- نه ، اما … - و دختر تردید کرد.

- کی داری؟

- مامان ، بابا ، دوستان.

- و دیگر چه؟

- دوستان ، همکاران.

- دیگه کی؟

- (مکث و پاسخ ترسو ، نامشخص) جهان

- دیگه کی؟

آهسته نجوا کرد: "من".

- سازمان بهداشت جهانی؟ - از اوراکل پرسید.

- I. - دختر قبلاً قاطعانه گفت.

معلم ساکت بود و با دقت به او نگاه می کرد ، منتظر بود که بعد از آن چه خواهد شد.

- می گویی من همیشه می خواستم قبل از هر چیز با من باشم؟

او ساکت ماند ، اما نگاهش گرم شد ، گویی لبخندی تأیید کننده را پنهان کرده بود.

- و من همیشه عشق به خودم را از خودم می خواستم؟

معلم فقط آه کشید ، او می دانست که دیگر به سوالاتش نیازی نیست. دختر دقایقی پیش مهمترین را گفت. و اکنون فقط او می تواند به آنها پاسخ دهد. روش او دقیقاً به این شکل بود ، در همان ابتدای مکالمه او کسانی را که در راه راست به سراغش می آمدند هدایت می کرد ، و سپس آنها خودشان در آن راه می رفتند.

- آیا من خودم را دوست دارم؟ - آخرین و کمی ترسناک از دختر به نظر می رسید.

اما در آن زمان منشی وارد دفتر شد و گفت بازدید کننده بعدی به اوراکل است و زمان دختر به پایان رسیده است.

هنگامی که او دفتر را ترک کرد ، در ابتدا پر از خشم و نارضایتی بود.این اوراکل چیست؟ او حتی یک پاسخ واضح به من نداد ، من فقط وقتم را تلف کردم! اما بعد ، وقتی عصبانیت برطرف شد و آخرین سوال خود را به خاطر آورد ، می خواست پاسخی برای او بیابد.

- البته من خودم را دوست دارم! من خودم را با هدایا آروم می کنم ، اهمیت می دهم ، نمی گذارم بیمار شوم ، گرسنه بشینم. اما پزشک در بیمارستان یا معلم در مهد کودک دقیقاً همین رفتار را دارد. این مراقبت و توجه است ، اما عشق نیست … چگونه می توانم منتظر عشق جادویی واقعی از طرف کسی باشم ، اگر آن را به خودم ندهم؟

دختر توقف کرد ، رو به ساختمان کرد که اوراکل در آنجا بود و بی سر و صدا "متشکرم" زمزمه کرد.

هر یک از ما به اوراکل خود نیاز داریم. علیرغم این واقعیت که این یک افسانه است ، وضعیت واقعی را توصیف می کند که من ، به عنوان یک روانشناس ، تقریباً هر روز با آن ملاقات می کنم. بسیاری از مردم فکر می کنند که با قرار ملاقات من ، بلافاصله پاسخ تمام سوالات خود را دریافت می کنند ، و فوراً مشکلاتی را که در طول سالها جمع شده حل می کنند. افسوس ، یا خوشبختانه ، اوراکل یک داروی چاره ساز نیست. او کلمه جادویی نمی گوید ، دستش را تکان می دهد و طلسم نمی گوید. اما او قادر خواهد بود س rightال درستی را مطرح کند ، و شما ، در جستجوی پاسخی برای آن ، همه آنچه را که مدت ها مخفی کرده اید ، مخفی کرده اید و می خواهید فراموش کنید ، بیرون می آورید. این روان درمانگر است که شما را در مسیر درست راهنمایی می کند ، و شانه قابل اعتماد خود را باز می کند. فقط فراموش نکنید که شما هنوز هم نیاز دارید که در این جاده به تنهایی قدم بزنید.

توصیه شده: