کودکان به عنوان توهم معنای زندگی

تصویری: کودکان به عنوان توهم معنای زندگی

تصویری: کودکان به عنوان توهم معنای زندگی
تصویری: رازهای زندگی خامنه ای (محسن مخملباف )قسمت 2 2024, ممکن است
کودکان به عنوان توهم معنای زندگی
کودکان به عنوان توهم معنای زندگی
Anonim

سوتلانا کمی بیش از سی سال دارد ، اگرچه از نظر ظاهری فهمیدن اینکه آیا او بیست سال دارد یا همه چهل و پنج سال دارد ، دشوار است. زنی خسته با آثار واضح کمبود مزمن خواب ، لاغر ، شکنجه شده. با این حال ، قابل درک است - او دارای سه فرزند با تفاوت سنی کوچک است ، کوچکترین آنها فقط به مهد کودک رفتند. او با عبارت کلاسیک "گیج" به درمان آمد - رابطه او با شوهرش متشنج است ، رفتن به محل کار ترسناک است ، او آن را دوست ندارد و … فرزند چهارم می خواهد.

یکی از ویژگی های درمانگران این است که س questionsالات عجیب و غریبی را در مورد آنچه که به نظر می رسد در حال حاضر بدیهی است بپرسند. گاهی اوقات این سوالات کاملاً بی ادبانه به نظر می رسند. اما من واقعاً می خواهم چیزی را روشن کنم. و بدون دو بار فکر کردن می پرسم: "Sveta ، چرا؟! چرا الان بچه می خواهی؟ " دختر (و با دقت نگاه می کنم ، من در حال حاضر یک دختر جوان در او می بینم و نه یک "عمه" - در پشت تمام خستگی و لباسهای "مادر" ، در پشت این همه روزمرگی و بزرگسالی - یک نگاه تقریباً کودکانه و یک لبخند کاملاً جوان) سوال من را "با خصومت" می گیرد … انگار من قبلاً شروع به دلسرد کردن او یا ترویج فلسفه بدون کودک کرده بودم. آنها می گویند ما باید روشن کنیم ، من بی طرف هستم و به خواسته خود احترام می گذارم ، فقط برای خودم روشن می کنم - چرا. خوب ، برای درک انگیزه. خیر ، پاسخ هایی مانند "چون من بچه ها را دوست دارم" یا "چهار فرزند طبیعی است" برای من مناسب نیست ، من نپرسیدم "چرا" و حتی بیشتر آن را مشخص نکردم که هنجار چیست. و در اینجا Sveta فکر می کند. او نمیداند. او به اندازه کافی نمی خوابد ، برای هیچ چیز وقت ندارد ، چندین سال است که هیچ زندگی شخصی ندارد ، روابط خانوادگی ، همانطور که قبلاً اشاره کردم ، متشنج است. شوهر از عدم توجه ، از بی نظمی در خانه شکایت می کند و حتی گاهی اوقات اشاره می کند که زن "زشت شده است" و زمان آن رسیده است که از خودش مراقبت کند. این در واقع توهین آمیز است ، و به وضوح نشانه ای از یک رابطه سالم در یک زوج نیست ، که در حال حاضر وجود دارد. اما باید به طور جداگانه به این موضوع پرداخت. در حال حاضر ، من فقط در تلاش هستم تا دریابم که در پشت میل به داشتن فرزند دیگر چه نیازی وجود دارد. یک خواسته عالی ، باید بگویم. من هیچ ایرادی در او نمی بینم ، در واقع ، من فقط می خواهم شخص آگاه باشد که واقعاً چه می خواهد و چرا می خواهد.

یک مکالمه کوچک ، چند ارتباط و سوالات "احمقانه" از طرف من ، و سوتلانا پاسخی صادقانه می دهد ، که خود او را متعجب می کند. به نظر می رسد که تولد یک کودک تمام مشکلات او را حل می کند ، یا به طور دقیق تر ، راه حل آنها را برای یک دوره نامحدود به تعویق می اندازد. او مجبور نخواهد بود در مورد چیزی تصمیم بگیرد و در اصل ، چیزی را تغییر ندهد. حداقل در دوران بارداری و نوزادی نوزاد جدید. او مجبور نیست به سر کار برود ، یا بهتر بگویم ، به دنبال همین شغل باشد. دیگر نیازی به سازگاری مجدد با زندگی اجتماعی نخواهد بود ، که در طی سالها فرمان های بی پایان از آن به طرز چشمگیری کنار گذاشته شده است. نیازی به کاهش وزن نخواهد بود ، همانطور که شوهرش می خواهد. و به طور کلی کاری برای ظاهر خود انجام دهید. اصلاً نیازی به شفاف سازی رابطه با همسرش و تغییر چیزی در ساختار خانواده نخواهد بود: چه کسی به مادر چهار فرزند ، که یکی از آنها هنوز در حال شیر دادن است ، سرزنش می کند که خانه به هم ریخته است و به اندازه کافی وجود ندارد. زمان برای هر چیزی در واقع ، او اصلاً مجبور نیست در مورد چیزی تصمیم بگیرد. زندگی او دوباره معنایی را پیدا می کند که توسط مادری معرفی می شود و این "کار بدن" معمولی و انجام کارهای معمول ، هر چند طاقت فرسا ، و نه تلاشی برای تسلط بر یک تجربه جدید ، عمدتا ذهنی خواهد بود.

در طول کار بیشتر ، مشکلات اصلی را شناسایی کردیم. عدم اعتماد به نفس ، عدم درک نیازهای شخصی ، عدم معنی زندگی ، اطمینان از بی ارزشی خود - مجموعه ای کامل. روابط من با شوهرم ، همانطور که حدس زدم ، نیز "لنگ" است - بخشی از این عدم قطعیت با اظهارات بی ارزش کننده و سرزنش های وی که سالها به او وارد شده است کاشته می شود - همچنین ، به هر حال ، بیشتر ناشی از سوء تفاهم است تا "از شر. " اما مشکل اصلی دقیقاً عدم درک "محل زندگی" بود.سوتا خود را سرزنش کرد که نمی تواند کاری انجام دهد ، به هیچ چیزی نرسید و به هیچ چیز نخواهد رسید ، از برقراری ارتباط با افراد دیگر می ترسید. به نظر می رسید که اگر او سعی کند سر کار برود ، "حماقت" و "بی ارزشی" او (به نقل از خصوصیات شخصی خود سوتا) بلافاصله ظاهر می شود ، همه می فهمند که او واقعاً چقدر ضعیف و گیج است. اما در مادر بودن ، اثبات ارزش او بسیار ساده تر است: نحوه تحمل ، زایمان ، تغذیه ، Sveta قبلاً می داند ، و همه ادعاهای او از دیگران را می توان با یادآوری این نکته که خانواده او اولویت دارد به راحتی باطل کرد. به هر حال ، در اینجا نیز همه چیز چندان ساده نیست - سوتلانا نمی داند با کودکان بزرگسال چه کند. او به آنها راحتی ، مراقبت ، گرما ، غذای خوشمزه می دهد ، اما بزرگ شدن او را می ترساند. او نمی تواند قلب به قلب صحبت کند ، در مورد موضوعاتی که از مشق شب و غذاهای مورد علاقه دشوارتر است بحث کند. نه به این دلیل که او یک "مرغ احمق" است (همانطور که قهرمان سعی می کند خود را بی ارزش کند). Sveta در واقع دارای تحصیلات خوب ، شوخ طبعی عالی است و زمانی دوستان زیادی داشت. او فقط فکر می کند که حتی دختر بزرگتر ، که کلاس اول است ، به او می خندد یا از احترام او صرف نظر می کند ، زیرا خود سوتا زندگی خود را پوچ ، بی ارزش و خود را خرده ، احمق ، خسته از "خانه" احساس می کند.. و هیچ جایی برای فرار از این "زندگی روزمره" وجود ندارد ، زیرا او می ترسد که سعی کند نیروی خود را در چیز دیگری سرمایه گذاری کند. می ترسد که با آن کنار نیاید.

این تنها یکی از داستان های زنی است که سعی می کند معنای زندگی را در مادری پیدا کند و آن را پیدا نمی کند. باور کنید من با کودکان مخالف نیستم و حتی بیشتر از این واقعیت را رد نمی کنم که کودکان شادی ، شادی زیادی را به ارمغان می آورند و بله ، این همان معنای زندگی است. اما نه تنها هنگامی که زنان مادری را به عنوان راهی برای فرار از خود ، به عنوان تلاشی برای فرار از ترس انتخاب می کنند ، به عنوان این توهم که همه چیز خوب است. فقط ظاهر شدن یک کودک دیگر در خانه شادی و نگرانی ، خنده و اشک ، غرور و پیروزی - و بسیاری چیزها را به ارمغان می آورد. اما مشکلات تنها به دلیل این واقعیت که خانواده با یک نفر دیگر تکمیل می شود ، حل نمی شود ، حتی اگر این شگفت انگیزترین فرد جهان باشد. تصور کنید چقدر آسان است برای نوزادی که از بدو تولد سخت ترین کار به او سپرده شده است - نجات مادرش از ترس های او ، تنها معنا زندگی او ، و زنده نگه داشتن او؟

توصیه شده: