وقتی روانشناس به مرگ نگاه می کند

تصویری: وقتی روانشناس به مرگ نگاه می کند

تصویری: وقتی روانشناس به مرگ نگاه می کند
تصویری: پاداشی کسیکه در مشکلات صبر پیشه میکند |المفلحون ᴴᴰ 2024, ممکن است
وقتی روانشناس به مرگ نگاه می کند
وقتی روانشناس به مرگ نگاه می کند
Anonim

گاهی اوقات در محل کار با خودکشی روبرو می شوم. به دلایلی من این کلمه را دوست ندارم. "مرگ" به نوعی متفاوت به نظر می رسد.

اولین باری که او را از نزدیک دیدم زمانی بود که با خودم برخورد کردم.

بار دوم در محل کار. و من ترسیده بودم ، مضطرب بودم ، دستانم می لرزید. و شرم آور بود. من از بی اهمیتی هایی که برای مشتری به ارمغان می آورم شرم می کنم ، زیرا نمی توانم درد او را تحمل کنم. من از سلامتی و سلامتی خود شرمنده هستم. من از ناتوانی خودم شرمنده ام …

و امروز دوباره به چهره مرگ نگاه کردم.

من در این 30 دقیقه مکالمه با مشتری بسیار زندگی کرده ام.

من واقعاً می خواهم با شما به اشتراک بگذارم.

اول اضطراب و ترس. انکولوژی. ناامیدی درد فیزیکی بی پایان و مسکن در موارد منع مصرف !!! 4 سال عذاب بشر !!!

اشک. خیلی آرام ، عمیق ، کند. ناامیدی

او برای مادرش زندگی می کند ، او می ترسد که با مرگ او صدمه ای به او وارد کند.

اما او می خواهد احساس درد نکند. و تنها یک راه نجات وجود دارد - مرگ.

و من به خودم گوش می دهم. چه اتفاقی برای من افتاده است؟

لرزش. در مواجهه با مرگ. من حتی هنوز شروع به غر زدن نمی کنم ، اما او قبلاً بوی دروغ را حس می کند … همه چیز اینجا واقعی ، خالص ، نوعی برهنگی ، بی رحمانه واقعی است.

و من می گویم که من همدرد هستم و می خواهم کلمات صادقانه واقعی را برای او بیابم ، به طوری که آنها از قلب برآیند ، نه از سر. من نمی توانم به او کمک کنم تا از رنج هایش بکاهد. اما من می توانم بمانم. و من می خواهم این کار را صادقانه و بدون دروغ انجام دهم. و حیف است که این یک تلفن باشد ، من دست او را لمس می کردم …

و من همچنین تعجب می کنم که چگونه ، با چنین دردی ، روح او زنده است. چگونه او عشق و شفقت را نسبت به مادرش حفظ می کند. چگونه جرات کرد با من تماس بگیرد

احساس احترام می کنم

اخلاق ، اومانیسم و همه چیز دیگر … ناگهان بیزار شد.

این حق مقدس هر شخصی است که با خدا ، شخصی ، قراردادی منعقد کند و مربوط به هیچکس نباشد و آن را فسخ کند. سپس ، وقتی خود مرد تصمیم می گیرد. بخاطر غرور نجات دهندگان ، این ما نیستیم که سرنوشت دیگران را تعیین کنیم. من به او درباره احترام خود برای تصمیمش می گویم. بله ، من حق ندارم در زندگی او دخالت کنم. و این تصمیم شخصی او است ، گفتگوی او با خدا. من اینجا کسی نیستم اما … من واقعاً می خواهم این تصمیم آنقدر متعادل باشد که حداکثر تعداد دفعات به تعویق بیفتد … به بعد …

این را به او می گویم و تنفسش را می شنوم … این لحظه آنقدر مهم است … احساس می کنم او مرا باور دارد! من از روی احساسات صحبت می کنم ، و سپس یک توده به گلوم می خورد …

بله ، من می خواهم بگویم "زندگی کنید ، لطفاً ، ما تصمیم نمی گیریم ، اگر زندگی به ما داده شده است ، ما باید با معنی یا بدون معنا زنده بمانیم …". اما من کی هستم که این را بگویم؟! فقط می توانم بگویم اگر صداش را هنوز بشنوم از صمیم قلب خوشحال می شوم …

مرگ. مکزیکی ها درست می گویند که او را سنت می نامند. تردیدها ، ترس ها ، مشکلات … چگونه همه چیز در جلوی چهره مقدس مرگ نمایان و مستقیم می شود. آیا می خواهید تصمیم درستی بگیرید؟ شروع به لذت بردن از زندگی کنید؟ تصور کنید که فردا خواهید مرد … صادقانه بگویم ، تصور کنید … و هیچ س questionsال یا تردیدی نخواهید داشت. مرگ همه چیز را در کفهای پاک خود به شما نشان می دهد. او ارزش همه چیز را به شما نشان خواهد داد!

فقط مرگ مقدس به شما یک هیجان واقعی از زندگی ، از هر ثانیه I -AM ، از هر نفس می بخشد … زندگی را احساس کنید - این است!

و بالاخره … رویای قدیمی ام را به یاد می آورم. من در امتداد خیابان قدم می زنم ، و در اطراف من سر و صدا ، سرگرمی ، یک کارناوال باشکوه ، پرها ، ماسک ها وجود دارد … و یک کالسکه بزرگ مجلل در حال رفتن است. به آرامی ، تحمیل کننده. من متوقف می شوم. و از پنجره یک چشمه بلند و بلند و تاریک بیرون می آید … مرگ من. برای من عجیب به نظر می رسید - مرگ در وسط کارناوال. چیز عجیبی نیست! جایی که زندگی وجود دارد ، مرگ نیز وجود دارد. و فقط با نگاه به سوراخ چشم او می توانید این جشن زندگی را تا استخوان احساس کنید!

تماس با وعده تماس مجدد به پایان رسید …

توصیه شده: