داستان آینه

فهرست مطالب:

تصویری: داستان آینه

تصویری: داستان آینه
تصویری: آینه | The Mirror Story | داستان های فارسی | Persian Fairy Tales 2024, ممکن است
داستان آینه
داستان آینه
Anonim

روزی روزگاری ، یک آینه جیبی کوچک متولد شد. این بسیار ساده بود ، بدون قاب های گران قیمت ، و نیازی به نگهداری زیادی نداشت.

وقتی او را در دست گرفتند ، آینه صادقانه آنچه را که به او نشان داده شده بود منعکس کرد. آینه مخصوصاً دوست داشت برق بزند ، اشعه های خورشید را بیرون دهد و چهره های خنده دار معشوقه کوچک را تکرار کند. هنگامی که آینه به این واقعیت فکر کرد که بسیار کوچک است و البته به همین دلیل ، نمی تواند مهمترین و ارزشمندترین زندگی را منعکس کند.

و سپس آینه به دنبال آینه های بزرگ حرکت کرد. آینه فکر کرد: "آنها احتمالاً ارزش زندگی را بیشتر از اندازه خود می بینند و می دانند."

این چنین بود که آینه کوچک به سرزمین شیشه چشم دوخت ، جایی که با مهمترین آینه های جهان ملاقات کرد. آنها در برجسته ترین مکانها آویزان شدند و افراد بسیار مهمی را که به آنها نزدیک می شدند منعکس کردند.

آینه کوچک چاره ای جز کنار گذاشتن نداشت ، زیرا افراد مهم به آینه جیبی اهمیت نمی دادند ، زیرا نمی توانست همه اهمیت مهم این افراد را منعکس کند. بنابراین ، آینه بسیار گیج شد و از اندازه کوچک خود شرمنده شد. روزهای روشن و شاد را با معشوقه کوچکش به یاد می آورد و شادی را که هر بار که با او ملاقات می کرد نشان می داد. و همچنین چهره های خنده دار و خرگوش ها ، حالا او خیلی دلش برایش تنگ شده بود.

و افراد مهم از آنجا می گذشتند ، هیچ کس لبخند نمی زد ، اجازه تابش نور خورشید را نمی داد و حتی بیشتر چهره های خنده دار ایجاد نمی کرد. با آینه های بزرگ ، چنین اقداماتی امکان پذیر نبود و از همه مهمتر شایسته نبود

سپس آینه عقب رفت ، برای دیدن دختر شیرین خود عجله داشت

همانطور که به خانه می رفت ، مدام به این فکر می کرد که چه چیزی برای او اعتراف می کند ، چگونه دوست دارد تابش های خورشید و چهره خنده دار او را هنگام بازی با هم منعکس کند. او به شما خواهد گفت که این لحظات مهمترین لحظات زندگی او هستند و آماده است تا آنها را در تمام زندگی خود منعکس کند

اما در حالی که آینه در حال سفر بود ، مدت زمان زیادی گذشت. و در این مدت دختر بزرگ شد و به یک زن زیبا تبدیل شد. وقتی با آینه فرزندانش ملاقات کرد ، بلافاصله به یاد آورد که چگونه با آن بازی کرده است و احساس ناراحتی کرد. هر از گاهی آینه را از کیف بیرون می آورد ، اما فقط به منظور اصلاح آرایش یا موهایش. و همانطور که آینه سعی نکرد آن را منعکس کند ، افسوس…. خرگوش های آفتابی و چهره ای بامزه ، که دیگر هرگز دیده نشد

توصیه شده: