چگونه می توان هدف خود را در زندگی پیدا کرد. داستان واقعی آلنا

فهرست مطالب:

تصویری: چگونه می توان هدف خود را در زندگی پیدا کرد. داستان واقعی آلنا

تصویری: چگونه می توان هدف خود را در زندگی پیدا کرد. داستان واقعی آلنا
تصویری: Shocking Secret of the Pope That Bowed to Allah 2024, ممکن است
چگونه می توان هدف خود را در زندگی پیدا کرد. داستان واقعی آلنا
چگونه می توان هدف خود را در زندگی پیدا کرد. داستان واقعی آلنا
Anonim

… معمولاً آلنا زمانی به سر کار می رفت که سپیده دم فقط در چشم انداز خاکستری بود. در ابتدا ، آلنا اصلاً به این فکر نمی کرد که چگونه می تواند هدف خود را در زندگی پیدا کند. یک خانم مرفه ، یک ماشین خوب ، یک آیفون از جدیدترین مدل در کیفش … شرکتی که آلنا در آن کار می کرد پایدار و قابل پیش بینی بود ، مانند خورشید که به دور زمین می چرخد. بدون کاهش کارکنان ، بدون کاهش حقوق ، یک بسته اجتماعی خوب ، یک دفتر معتبر …

اما به تدریج ، اوضاع به طور اساسی تغییر کرد. آلنا از کار و این "ماموریت" متنفر بود. هر روز او با خود می گفت - "امروز من قطعاً نامه استعفا خواهم نوشت" ، اما … ترس از دست دادن استاندارد معمول زندگی بسیار زیاد بود. امید چندانی برای شوهرش وجود نداشت - او از ماموت متوسطی که بدون کار غیر ضروری در شرکت ساختمانی خود استخراج کرد ، کاملاً راضی بود. همراه با پول آلنا ، یک خانواده با دو فرزند برای یک زندگی بسیار مناسب کافی بود.

آموزش زنانگی و هدف

در جستجوی راه حلی ساده و م ،ثر ، آلیونا به صورت دسته جمعی انواع آموزش های زنان در مورد زنانگی و معنای زندگی (خوشبختانه حقوق مجاز) را فرا گرفت. و این فکر که همه شما نیاز دارید این است که زنانگی خود را به درستی توسعه دهید ، سپس سرانجام شور و شوق در چشمان شوهرش شعله ور می شود و او با خوشحالی برای کسب درآمد میلیونی می شتابد - آلنا جذاب تر به نظر می رسید.

- شما از چربی عصبانی هستید ، - دوستانی که آلنا سعی کرد "روحش را بیرون بیاورد" شانه های خود را بالا انداختند. البته ، آلنا بلافاصله آنها را در دسته "افراد سمی" قرار داد که با آنها توصیه شد ارتباطات را در آموزش محدود کنند. او با توسعه زنانگی ، تقریباً تمام حقوق خود را صرف دامن و لباس های بلند کرد ، که وظیفه نجیب شکل گیری یک تصویر جدید از آلنا را بر عهده داشت. درست است ، هیچ پولی برای لباس دخترش در استودیوی رقص باقی نمانده بود ، دختر به مسابقه منتقل نشد … هیچ چیز ، "یک مادر شاد یک دختر خوشحال است" ، آلنا نیز این را به طور قاطع به یاد آورد.

یافتن ماموریت در زندگی

گام بعدی به سمت تصویر "موزه الهام بخش ، که باعث تمایل به مراقبت و دوش گرفتن با هدایا می شود" در عزم خود برای مطابقت با برخی از قهرمانان جکی چان بود. آلنا کار را ترک کرد. آموزش دیگری برای یافتن هدف به او این اطمینان را می دهد: ماموریت او در زندگی ایجاد زیبایی و راحتی است.

و آلنا تصمیم گرفت با ایجاد خرس های تدی و دستبندهای پر زرق و برق شروع کند. من مواد ، کلاسهای مستر خریدم …

- شبکه های اجتماعی امروز همه چیز را می فروشند! - او به طور قاطع به شوهرش اعلام کرد ، که در کارآیی تجاری این پروژه شک داشت.

… با این حال ، شبکه های اجتماعی به دلایلی قطعاً تمایلی به فروش نداشتند. در ارتباط با تجار صنایع دستی در نمایشگاه ها ، آلنا شروع به درک کرد: برای فروش حداقل یک دستبند ، باید به اندازه تلاش خود در یک هفته سرمایه گذاری کنید. ما به عکسهای زیبا ، توضیحات محصول جالب ، "فروش" پست ها ، پر کردن مشخصات در برخی منابع ، روابط عمومی ، روابط عمومی و روابط عمومی و روابط عمومی مجدد نیاز داریم … معلوم شد که ماموریت پیدا شده چندان حیاتی نیست …

- به خاطر این همه "فروش" هیاهو ، شما زمان خود را چندین برابر بیشتر از خود محصول هدر می دهید ، - محرمانه به دوست جدید ، تایا گفت. تایا خرس های تدی هم ساخت. خرس های عروسکی یک جشن برای چشم ها بود ، اما کار به طور منظم به آنها نمی داد که با آنها کنار بیایند. حتي حتي سفارشات دريافتي نيز به دليل كمبود زمان بايد رد شوند. محاسبات ساده می گفت که تایا می تواند با ساختن منظم خرس هایش درآمد خوبی کسب کند ، بدون تخفیف در خلق و خو ، آب و هوا ، مراحل ماه ، طوفان های مغناطیسی و همه اینها. فقط بنشینید و هفته ای ده خرس بدوزید. مشتری به تنهایی راه رفت و موافقت کرد منتظر بماند … البته در محدوده معقول. اما تایا خود را فردی خلاق می دانست و نمی تواند بدون الهام گرفتن دست به کار شده و بنشیند.

- این فقط کار نیست ، آفرینش است! - تای با قاطعیت تکرار شد.

در نتیجه ، او گاه و بی گاه خرس خرج می کرد و انرژی زیادی صرف می کرد و در شغل اصلی خود فروتنانه دریافت می کرد.

توسعه زنانگی و نتایج غیر منتظره

… زمان بدون توجه متوجه پرواز شد. علیرغم همه "شیوه های توسعه زنانگی" که مرتباً توسط آلنا انجام می شد ، با وجود مدل موهای زنانه ، دامن های بلند و حتی آزمایش عدم وجود شورت در زیر این دامن های بلند ، شوهر به دلایلی سرسختانه برای کسب درآمد بیشتر تلاش نمی کرد. علاوه بر این ، او صادقانه نمی فهمید که چرا اکنون برای دو نفر کار می کند ، در حالی که همسرش روی مبل دراز کشیده بود و گل همیشه بهار خود را می دید. دیگر پولی برای زن و شوهر وجود نداشت ، مشق های آلیونا خسته کننده بود ، بچه ها شروع به اذیت کردن کردند.

- شاید بتوانید به سر کار برگردید؟ - تایا پرسید که دوستانش برای نمایشگاه بعدی آماده می شدند.

آلنا با تلخی غیر منتظره حتی برای خودش گفت: "البته آنها آنجا منتظر من هستند." به تازگی ، او محاسبه کرد که چقدر از "بالش" مالی انباشته شده در طول کار باقی مانده است ، و نتیجه ناامید کننده بود. به دست آوردن زنانگی برای آلنا یک پنی هزینه داشت ، و در عین حال ، بدهی های مسکن و خدمات عمومی ، برای نگهداری ماشین …

روتین یا پرواز روح؟

… - میشا ، شاید بتوانید شوهرم را جایی بگذارید؟ -آلیونا ، صادقانه بگویم ، واقعاً نمی خواست از برادرش کمک بگیرد ، که او را از روی عادت ، یک مرد معمولی و روی زمین در خیابان می دانست ، که بدون هیچ پرواز مشغول یک روال عادی بود. از روح

اما مجبور شدم. خرس هرگز ستاره ها را از آسمان نگرفت ، و رویای هیچ چیز را در سر نداشت - درست مثل آن "مشتاقانه". والدین تصمیم گرفتند - بگذارید او مانند پدر به مهندسین طراحی برود. او یاد گرفت ، او یاد گرفت ، به کارخانه فلزکاری رفت تا در تخصص خود کار کند. در ابتدا ، بدون دسته بندی ، او به طور معمول روی روال معمول کار کرد ، سپس دسته سوم را دریافت کرد ، دوم … اکنون میشکا - نه ، در حال حاضر میخائیل ولادیمیرویچ - به عنوان طراح برجسته در یک کارخانه بزرگ کار می کرد. خانه یک کاسه کامل است ، با همسرش کنار می آید ، فرزندان سالم ، باهوش هستند. بزرگترین آنها به تازگی برای تحصیل به آلمان رفته است ، کوچکترین آنها دانش آموز عالی در مدرسه ریاضی هستند.

- از او در صنعت ساختمان خسته شده اید؟ - برادر لبخند خوش اخلاقی زد و به آلنا اشاره کرد که برای خودش چای بریزد ، بیسکویت بگیرد و به طور کلی در آشپزخانه بزرگ خود احساس کند که در خانه است. - اگر واقعاً می خواهید ، می توانید به چیزی فکر کنید …

- او چیزی نمی خواهد! - آلنا حرفش را در قلبش قطع کرد. - او می خواهد دقیقاً روی کشیش بنشیند همانطور که در تمام زندگی خود نشسته است ، بدون هیچ گونه پرواز روح. و ما در حال حاضر بدهکار هستیم ، نمی دانم چگونه می توانیم نجات پیدا کنیم …

- خوب ، چرا محل "نان" را ترک کردید؟ میخائیل ولادیمیرویچ از مدتها قبل می خواستم از شما بپرسم ، همه موارد اینطور نبود ، - میخائیل ولادیمیرویچ با دقت به چهره مبهم خواهرش نگاه کرد. - برو ، تو دنبال هدف زندگیت بودی؟

آلنا با تعجب به برادرش نگاه کرد.

- چطور حدس زدی؟

- خوب من شما را می شناسم ، - میخائیل لبخند زد. - شما دوست دارید بالاتر در ابرها پرواز کنید … اما فراموش کنید که به زمین بروید. اکنون مد شده است که به دنبال مقصد باشید. فقط من این را به تو می گویم خواهر: برای همه چیز معیار معقولی وجود دارد. اگر می خواهید به دنبال مقصدی باشید - نگاه کنید ، فقط به ضرر زندگی روزمره نیست. در اینجا یک مثال زنده برای شما وجود دارد - آیا Vitka را به خاطر دارید؟ خوب ، موی تیره ، با من درس خوندی؟ از همسایه؟ آیا او مدرسه را با مدال طلا به پایان رسانده است؟

آلنا سر تکان داد. البته ، او همکلاسی میشکا به نام ویتکا را به خاطر آورد ، که چشم های آبی او نه تنها توسط همکلاسی های میشکا ، بلکه حتی آلیونینا نیز مورد توجه قرار گرفت.

- همیشه همه چیز برای او آسان بود. پسر دارای توانایی هایی بود - هر دو برای زبان ها ، که برای علوم دقیق ، همه چیز را در حال پرواز درک می کرد. من تقریباً هیچ وقت تکالیفم را انجام ندادم و جواب "پنج" را دادم - حافظه فوق العاده است! پس از مدرسه ، فیزیک و ریاضیات را وارد کردم ، آسان و ساده. و شما چه فکر میکنید؟ من اخیراً با او ملاقات کردم. او به نوعی لباس پوشیده است ، دکمه های پیراهن او با نخ های مختلف دوخته شده است … خوب ، خوب ، بیا برویم با او بنشینیم - "برای ملاقات" ، به اصطلاح. ما صحبت کردیم. هر کس دیگری به جای او یا برای مدت طولانی مدیر کارخانه می شد ، یا تجارت خود را توسعه می داد یا در علم پیشرفت می کرد.و ویتکا … درست مثل شما "به دنبال خودش است". مرد پنجاه ساله خود را عوض کرده است ، "به دنبال خود می گردد". همسرش او را ترک کرد: او از او خسته شده بود که او مدت طولانی در جایی نمانده ، در هیچ کجا واقعاً پول در نیاورد ، فقط او پول های متفاوتی را در دوره ها هدر داد. او می گوید: "پرلمن" لعنتی. او عاشق ارتباطات رادیویی بود - می توانست به نحوی آن را توسعه دهد ، درآمدزایی کند - همچنین نمی توانست سرگرمی خود را به ذهن آورد. تا زمانی که والدین از نظر مالی کمک می کردند ، همه چیز همچنان خوب بود. و وقتی پدر فوت کرد ، مادر ناگهان تسلیم شد - همه چیز شروع به چرخیدن کرد. من به او می گویم - بیا ، آنها می گویند ، به سازمان مردم نهاد ما بیایید ، ما چیزی برای شما پیدا می کنیم ، شما به سرعت به مغز خود عادت خواهید کرد.

- و او؟

- و او امتناع کرد. می بینید ، او دوست ندارد هر روز یک کار معمولی را انجام دهد. روح او ، می بینید ، درخواست پرواز می کند. بنابراین او یک روح است ، به این معنی است که او از محل کار خواند.

- پس درست است! - آلنا ابروهایش را بالا انداخت.

- در اینجا ، می دانید ، یک چیز بسیار ظریف است. درست است ، شاید درست باشد. اگر یک میز کنار تخت خواب جادویی وجود دارد ، از آنجا پول می گیرید - و همه آنها پایان نمی یابد. یا در حالی که والدین تغذیه می کنند. سپس می توانید "به دنبال خود باشید" و از محل کار به محل کار عجله کنید. و اگر شما در حال حاضر بزرگسال هستید ، خانواده دارید ، فرزندان دارید ، چیز دیگری درست خواهد بود. برای انجام این کار بسیار. و اصلا لازم نیست او را دوست داشته باشم. شما باید عزیزان خود را دوست داشته باشید و کار کنید - فقط کار کنید.

نیاز به کار

میخائیل به پشتی مبل تکیه داد. پشت سر او ، آلنا تصویری را دید که برادرش در آخرین کلاسهای مدرسه سوزاند: یک قهرمان در چهارراه ، نزدیک یک سنگ بزرگ. روی سنگ نوشته شده است - "اگر به راست بروید ، اگر به چپ بروید ، اگر مستقیم بروید ، باید کار کنید."

- به طور کلی ، آلنونوک ، این را به شما می گویم: شوهرتان را تنها بگذارید ، او را مانند هویج از باغ نکشید. او سر جای خودش است و خدا را شکر. اما دوستان خوب من از راه دور به یک حسابدار نیاز دارند. من می توانم به شما توصیه کنم. میتونی از پسش بر بیایی. شرایط - البته بدتر از آنچه در محل کار داشتید ، اما به اندازه کافی بد نیست. و در وقت آزاد خود - اگر می خواهید ، خرس های گردن خود را ، اگر می خواهید - خرگوش ها ، اگر می خواهید - تمساح ها.

… در بازگشت به خانه ، آلنا از رویایی ناتمام که مانند بادکنک در مهمانی کودکان ترکید ، از ته دل گریه کرد. اما از طریق ضایعات رنگین کمان از رویاها ، واقعیت تلخ از طریق بدهی های یکی ، دیگری ، سوم نشان داده شد … "شما به راست ، به چپ ، اگر مستقیم بروید ، باید کار کنید ، "او به یاد آورد

- خوب ، من برای آشنایان میشکا کار می کنم ، - اشکهایش را پاک می کند ، آلنا به بازتاب خود در آینه گفت. و به نظر می رسید که بازتاب با تسکین نفس کشید.

توصیه شده: