بازار خدمات عجیب و غریب

تصویری: بازار خدمات عجیب و غریب

تصویری: بازار خدمات عجیب و غریب
تصویری: غذاهای عجیب و غریب چین از جانوران وحشی 2024, ممکن است
بازار خدمات عجیب و غریب
بازار خدمات عجیب و غریب
Anonim

اخیراً بازار فوق العاده ای در منطقه ما ظاهر شد. و جالب ترین چیز - بدون تبلیغات برای شما ، بدون تبلیغات! درست در زمانی که بازارهای دیگر بسته بودند باز شد و بی سر و صدا درآمد داشت.

من به طور اتفاقی ، در حین پیاده روی ، به آنجا رفتم ، که دوست دارم آن را تا حد زیادی انجام دهم. اولین چیزی که در ورودی به من توجه کرد این بود:

- تغییر ارزش ها!

به مرد لاغر و خمیده نزدیک شدم و پرسیدم. - آیا چیزهای گرانبها را با چیز دیگری عوض می کنید؟

بی سر و صدا روشن کرد.

- من به مردم کمک می کنم تا در ارزش های خود تجدید نظر کنند. جهان شکننده تر از همیشه است. وقت آن است که در حفره های روح خود کاوش کنیم.

- و افراد زیادی از خدمات شما استفاده می کنند؟

- باور کنید یا نه ، امروزه چیزهای زیادی وجود دارد ، - لبخندی زد ، - من الهام گرفته ام! در بازار قدم بزنید. برای شما جالب خواهد بود. و هر زمان که بخواهی می توانی به من بازگردی. من همیشه در این مکان هستم!

- ممنون ، من واقعاً علاقه دارم! و من رفتم تا با خدمات دیگر این بازار آشنا شوم.

پشت یکی از پیشخوان ها ، سر پیرزن پیچیده در روسری به سختی قابل مشاهده بود. زن به دنبال چیزی در یک صندوق کوچک بود ، اما توجه را به من جلب کرد.

- شادی بخر! - او با صدای بلند گفت. دوباره پرسیدم:

- آیا با خوشبختی تجارت می کنید؟ آیا امکان دارد؟

- اما شما اتومبیل های گران قیمت ، کت خز ، طلا می خرید با این اطمینان که همه اینها شما را برای مدت طولانی خوشحال می کند! مگه نه؟ بنابراین سعی کنید شادی را بخرید تا برای همیشه در خانه شما زندگی کند … - پیرزن سرش را برگرداند.

- به چمن پشت پیشخوان من نگاه کنید. آیا بچه ای را می بینید که با پروانه ها بازی می کند؟ این خوشبختی است. کوچک است زیرا ارزشها و اولویتهای افراد کاملاً متفاوت است. و او آرام آرام نگاهم را به طرف دیگر معطوف کرد ، جایی که سه شخص مهم بر تخت نشسته بودند.

- این حرص ، حسادت و جهل است. می توانید بیایید و به آنها سلام کنید.

با عصبانیت جواب دادم: "نمی خواهم به آنها سلام کنم."

مردم به آنها سخاوتمندانه غذا می دهند! شما خودتان می توانید ببینید. آراسته ، تمیز و گستاخ.

- آنها در اینجا چه خدماتی ارائه می دهند؟

پیرزن صندوق عقب خود را بست و آرام گفت:

- آنها اینجا هستند ، مانند یک ویترین مغازه ، مانند یک بسته آب نبات. فرم برای مردم مهم است ، اما محتوا همان چیزی است که هست …

نمی خواستم به این "ویترین" نزدیک شوم. بنابراین ادامه دادم و با زنی روبرو شدم که لباسهای قدیمی و پاره پاره داشت. با دقت نگاهم کرد.

شما چشمانی مهربان دارید ، اما ظاهری بیقرار دارید. آیا نگران چیزی هستید؟

بدون اینکه منتظر جواب بماند ، ادامه داد:

- اضطراب زمانی ظاهر می شود که Bes در کنار صلح قدم می زند. و سپس وظیفه من است که آنها را از هم جدا کنم. او با صدایی آهسته و اندازه گیری شده صحبت کرد. و روحم بهتر شد

آرام بود. و من متوجه شدم که اکنون آرامش بسیار کمی در جهان وجود دارد …

برای من جالب بود که عمیق تر این بازار را بررسی کنم. راه رفتم و متوجه یک زن میانسال زیبا شدم که شبیه مادرم بود.

- من نادژدا هستم. اسم مامانت هم همینطوره ، نه؟

- بله همینطور است. قبلاً به بسیاری از دختران چنین می گفتند. مردم به امید نیاز داشتند. سپس زمان تغییر کرد - من متوجه حرفهایی شدم که خودم گفتم و احساس ناراحتی کردم.

- اکنون آنها بیشتر و بیشتر مرا به یاد می آورند ، - گفت نادژدا. - خوب است اگر گوشه کوچکی در روح من برای من باشد. تنها چیزی که پیشنهاد می کنم این است که کمی فضا آزاد کنید ، و من قطعاً در آنجا مستقر می شوم!

صورتش با لبخند برق می زد. از نگاه و نگاهش احساس گرما کردم. اما باید ادامه می دادم.

او بعد از من گفت: "شما الان نمی توانید آنجا بروید." - آنجا - قرنطینه! آیا مرد قدرتمندی را می بینید که اجازه ندهد کسی از خط قرمز فراتر رود؟ این است.

توجه من به جایی جلب شد که یک مرد عظیم الجثه به طرز تهدید آمیزی به اطراف نگاه می کرد و دو زن در اطراف پسر هجوم آوردند. گردن و صورت نوزاد در یک روسری پیچیده شده بود ، درست مانند ما در دوران کودکی. با صدای بلند سرفه می کرد و گاهی گریه می کرد.

- اون پسره کیه؟! - با صدای بلند از یکی از زنان پرسیدم تا صدایم شنیده شود. با تعجب نگاهم کرد و جواب داد:

- این سلامتی است! او اکنون بسیار بد است و دمدمی مزاج است! اما همه ما از او مراقبت می کنیم! و اکنون ، بیش از هر زمان دیگری ، او به مراقبت و عشق نیاز دارد!

متوجه شدم مراقبت مسئول من است. او با ترس به نوزاد نگاه کرد و سپس به او نزدیک شد.

- آیا او خوب خواهد بود؟ آیا اینطور است؟ می خواستم مطمئن شوم که بچه سالم است. دو زن - مراقبت و عشق - او را در آغوش گرفتند. من دیدم که چگونه با او رفتار می کردند ، او را با گرمای خود گرم می کردند ، او را در آغوش می گرفتند ، به او چای می دادند و داستان می گفتند. بچه آرام شد و لبخند زد …

در یک شهر متروک قدم می زدم و دنیای اطرافم بسیار شکننده و ضعیف به نظر می رسید. در این دنیا مهربانی بسیار کمی وجود دارد … اما وجود دارد ، فقط فراموش شده و بی نظم …

زمان آن فرا رسیده است و بدون اجازه ما همه چیز را تغییر داد. و زمان آن فرا رسیده است که همه چیز را در گوشه روح خود مرتب کنیم و آنها را برای چیز جدیدی باز کنیم!

یادگیری ارزش گذاری برای سلامتی و کسانی که به آن اهمیت می دهند بسیار مهم است. قبول کنید ، هر یک از ما می خواهیم در یک دوره دشوار زندگی تحت مراقبت و عشق قرار بگیریم!..

توصیه شده: