محو شدن یا ضربه زدن به رد شدگان

تصویری: محو شدن یا ضربه زدن به رد شدگان

تصویری: محو شدن یا ضربه زدن به رد شدگان
تصویری: روش بزرگ کردن آلت تناسلی کشف شد 2024, ممکن است
محو شدن یا ضربه زدن به رد شدگان
محو شدن یا ضربه زدن به رد شدگان
Anonim

شخص تلاش می کند شاد باشد ، حداقل تلاش می کند. اما از دوران کودکی ، خطرات مختلف در هر مرحله در کمین هستند.

گاهی اوقات آنها از دسته "شرایط فورس ماژور" بسیار بزرگ هستند ، به عنوان مثال ، مانند بیماری ، مرگ بستگان ، آتش سوزی و طوفان. اندوه و درد به طور کامل تمام روح را پر می کند ، اراده را فلج می کند و نیرو را از بین می برد. زمان می گذرد و اساساً به نظر می رسد که قدرت از بیماری یا از دست دادن بهبود می یابد. کم کم ، با درد و چروک ، اما به آرامی ، شانه ها صاف می شوند ، فرد صاف می شود و حرکت می کند. غم در روح من وجود دارد ، با گذشت سالها به یک خاطره روشن تبدیل می شود ، زمان تسلی و آشتی خود را می بخشد.

در سیستم فیزیولوژیکی موجودات زنده ، سه روش وجود دارد که سیستم عصبی در برابر خطر به وجود آمده واکنش نشان می دهد - فرار و مبارزه. در روند تکامل موجودات زنده ، روش سوم ظاهر شد - محو شدن.

در سیستم انسانی ، هرگونه خطر روحی و جسمی با یکی از روشهای دفاعی مشابه - دویدن / ضربه زدن ایجاد می شود.

و در صورت محو شدن ، به نظر می رسد تمام تنشی که در بدن انسان ایجاد شده است در او منجمد می شود ، در بدن او ، اراده فلج می شود ، درک واقعیت از بین می رود و منجمد می شود.

تا لحظه ای که تهدید ، خطر از بین نمی رود. روان انسان بسیار ظریف و آسیب پذیر است. و به همین دلیل است که اتفاق می افتد که یک فرد ، در چنین حالت محو شدن ، در آن وضعیت آسیب زا ، در آن رویداد ، و به هیچ وجه (برای سالها!) نمی تواند یخ بزند ، "بمیرد".

چنین فردی آسیب دیده دائماً در افکار خود به آن لحظه محو شدن خود ، در لحظه حادثه آسیب زا برمی گردد. مدام در سر خود می چرخد - "و ، اگر من …" ، یا "و ، اگر او …". بنابراین او در چنین حالت یخ زده ای زندگی می کند - در حالت طرد شدن خود و کل جهان.

حتی چنین واژه ای وجود دارد "ضربه افراد رد شده".

او چندین سال منتظر بازگشت او بود. در حالت یخ زده.

او دراز کشیده بود ، با یک پتو روی سرش پوشیده بود ، روزها و شب ها دراز کشیده بود ، نمی خواست غذا بخورد یا بنوشد. پاهایش را تا چانه کشید و آرام ناله کرد. از درد ، از ناتوانی و درک نکردن آنچه اتفاق افتاده است. اشک - احمق ها روی توده های گره دار بالش فرود آمدند ، قلب سنگ شد - نه برای نفس کشیدن.

آیا در خاطرتان به آنچه واقعاً روی داده یا رویای آن را داشته اید ، اشاره کرده اید؟

اونجا چه اتفاقی افتاد؟ یادم نمی آید

فقط عصر ، باد ، باران سرد. و این واقعیت که او مثل همیشه با او صحبت نکرد ، اما آخرین بار با او صحبت کرد. او آنقدر می خواست فکر کند: انگار در آخر ، انگار برای سرگرمی ، این فقط یک نوع پوچی و سوء تفاهم است ، آنها هنوز زمان زیادی دارند - تمام زندگی آنها در پیش است.

صدای او به سختی قابل شنیدن است: "متاسفم" ، صدای کوبیدن در تاکسی شبانه ، و او تنها در میان پنجره های درخشان خانه ها ، باران تند ، وحشت و اندوه پیش بینی کننده تنها ماند.

او یک ماه کامل منتظر بود ، منتظر او بود ، خوب ، یا حداقل برای یک تماس. به این ترتیب - بیا ، در آغوش گرفته ، آنقدر عظیم ، گرم ، مثل همیشه روی پیشانی زده بود: "خوب ، آیا دلت برای من تنگ شده بود؟"

بیهوده تکان می خورد ، تلفن ساکت بود. او نمی تواند این خلأ را در روح و افکار خود تحمل کند - یک شکست کامل ، تاریکی و سیاهی تمام وجود او را فرا گرفته است. و آیا موجودیتی بود؟

هیچ چیز از قدیمی اش در او باقی نمانده بود ، چیز جدیدی جوانه زده بود - موجودی ناخوشایند ، مضحک و ناجور در نیمه شب با حفره ای کسل کننده و دردناک در قفسه سینه رها شده بود.

والدین ، دوستان ، دوست دختران - هیچ کس رفتار او را درک نکرد ، حالت منجمد او: "رنج را رها کن! فقط فکر کن! چند نفر دیگر در پیش است!"

و او قدرت و منابع لازم برای شروع مکانیسم "هضم" درد را نداشت. در حالی که او به آن روز برمی گشت ، به آن ضربه ، سعی کرد راهی برای خروج و راهی پیدا کند که به او کمک کند از این محو شدن خارج شود. اما ، با فرو رفتن و غرق شدن در درد ، ذوب شدن غیرممکن بود.

تا اینکه به متخصص مراجعه کردم.

آنها با هم توانستند به کانون یخ زده تنش نزدیک شوند ، که در یک توپ اضطراب و ناامیدی منحرف شده و پیچیده بود. آنها برای مدت طولانی ، در امتداد یک نخ ، با دقت زخم ها را باز کردند.زیرا روان انسان بسیار ظریف و شکننده است.

مراقب خودت باش.

نویسنده: بونداروویچ لیوبوف پاولونا

توصیه شده: