چگونه احساسات یخ زده ما را به قربانی تبدیل می کند

تصویری: چگونه احساسات یخ زده ما را به قربانی تبدیل می کند

تصویری: چگونه احساسات یخ زده ما را به قربانی تبدیل می کند
تصویری: توجه ❗ همانطور که برای فر REM در کل! دستور العمل های مورات. 2024, ممکن است
چگونه احساسات یخ زده ما را به قربانی تبدیل می کند
چگونه احساسات یخ زده ما را به قربانی تبدیل می کند
Anonim

اغلب مشتریان من ترس خود را در برابر همسر ، رئیس ، فوق العاده ، مقامات ، به شرح زیر توصیف می کنند:

"او فریاد می زند ، اما من می ترسم و نمی دانم چه کنم."

وقتی آنها چنین می گویند: "من نمی دانم چه کنم" ، این بدان معناست که احساسات منجمد می شوند ، بیان نمی شوند ، تجربه نمی شوند.

و بنابراین چنین شخصی نمی تواند تکان بخورد ، نمی تواند مرزها را تعیین کند. او در ترس ابدی از یک شخصیت بزرگ ، قربانی ابدی است.

علاوه بر این ، جنسیت اصلاً مهم نیست: زنان و مردان می ترسند.

من بلافاصله فرض می کنم که چنین فردی در آسیب های دوران کودکی گیر کرده است. کسی او را ترساند ، در دوران کودکی از قدرتش سوء استفاده کرد ، و او ، در کودکی ، ترسیده بود ، انگار در نقطه میخکوب شده بود. و در همان حماقت به حبس ابد محکوم شد. البته مگر اینکه به درمانگر برسد.

من از یکی از مشتریانم خواستم به یاد بیاورند که او را چقدر ترساند. او چندین نفر را به یاد آورد: پدرش ، معلمانش.

پرسیدم چرا از پدرش می ترسد؟ مشتری این صحنه را به یاد آورد: پدر با عصبانیت برادرانش را با کمربند می زند ، آنها از آنها می خواهند که آنها را نزنند ، اما پدر گوش نمی دهد و به خشونت ادامه می دهد.

دختر می ترسد که پدرش نیز او را بزند و از وحشت یخ می زند. او می خواهد برای محافظت از خود بی توجه باشد.

متوجه می شوم که مشتری یخ می زند ، تبدیل به سنگ می شود و در مورد این قسمت صحبت می کند. او در دوران کودکی دچار حماقت می شود.

او تکرار می کند: "من نمی دانم چه کار کنم."

احساسات و کلمات او از ترس یخ زد.

سپس من به جای او می گویم: "بس کن! داری منو می ترسونی! من از تو می ترسم!"

مشتری به حرف من گوش می دهد و شروع به گریه می کند. ترس یخ نمی زند

پس از آن من "از طرف پدرم" می گویم: "من به شدت عصبانی هستم! طاقت خشمم را ندارم! من این قدرت را ندارم که اعتراف کنم من منابع ندارم ، ضعیف هستم و نمی توانم کنار بیایم! اما من نمی توانم آن را به روش دیگری انجام دهم."

اکنون مشتری عصبانی است: "من از شما متنفرم! ازت بدم میاد بخاطر کاری که کردی!"

مدتی او با خشم و ترس ، گریه و عصبانیت زندگی می کند.

سپس از آنجا که احساسات خود را بیان کرده است ، برای او آسان تر می شود.

…. با توجه به این واقعیت که فرد متجاوز احساسات خود را تشخیص نمی دهد ، آنها را ابراز نمی کند ، کودک نیز نمی تواند احساسات خود را تجربه کند. و او در زندگی قربانی می شود ، زیرا خود موقعیت به پایان نمی رسد ، احساسات قرار نمی گیرند ، مرزها مشخص نمی شوند. بنابراین ، آن داستان بسیار قدیمی باید دوباره زنده شود ، بازسازی شود و آنچه از دست رفته است.

متعاقباً ، این امر به این واقعیت منجر می شود که در موارد جدید خشونت یا حمله به مرزها ، قربانی دیگر دچار حماقت نمی شود ، در مورد سوال "من نمی دانم چه کار کنم" ، بلکه تمام احساسات ، از جمله عصبانیت را منعکس می کند. ، زنده. و در نهایت ، او منابع و کلماتی در مورد آنچه مناسب اوست و چه چیزی مناسب نیست ، دارد.

توصیه شده: