رقصیدن

تصویری: رقصیدن

تصویری: رقصیدن
تصویری: رقصیدن زنان ومردان درمکان عمومی مرد نیازمند رقصید وآوازخواند مردم پول بارانش کردند 2024, ممکن است
رقصیدن
رقصیدن
Anonim

من واقعاً می خواستم به معنای واقعی کلمه منحل شوم تا خودم را در این دریای آبی ، بدنم ، که سنگین و شل بود حل کنم. در ساحل دریا ، بچه ها در شن و ماسه جمع می شدند ، مرغ های دریایی و برخی دیگر از پرندگان پرواز می کردند ، پاهای مشکا در ماسه ها دفن شده بود ، اما او مدت هاست هیچ لذت و شادی را تجربه نکرده بود. تکه های موقتی و زودگذر خوشبختی در زندگی ، تکه هایی از انواع و اقسام خوشمزه بودند - پای ، شکلات و سایر فحاشی ها ، و با مرغ دریایی زودگذر پرواز نمی کردند ، بلکه در کنار و پایین مانند چتر دریایی چسبناک چسبیده بودند.

صد و بیست و پنجمین بار ماشا وزن کم کرد و دوباره ، یک تکه شکلات شیری در دهانش ، یک کتاب ملودراماتیک در دستانش ، درباره همه عشق ، هویج ، اشک ، چرک. "و عشق در زندگی من چطور؟" - فکر کرد ماشا ، - "هیچ ، فقط یک الاغ چاق". زوج های مختلف در امتداد ساحل قدم می زدند ، خواستگاری می کردند و بغل می کردند. دختران و زنانی با کشیش های چاق آنجا بودند ، اما این به ماشا چیزی نمی گفت ، او نمی خواست چاق باشد ، این منزجر کننده و بی ارزش از هیچ عشقی است ، و مطمئناً عشق او. او … او بیشتر یک شخصیت تخیلی بود تا یک شخصیت واقعی ، و بیشتر از ایده آل خود می ترسید تا خیال مشکین را سرگرم کند. او از او می ترسید ، شاید از همه مردان می ترسید ، ماشا مطمئناً نمی دانست ، اما این واقعیت که تصاویر گذشته در حافظه او جرقه زد یک واقعیت است. پدر پول را از مادر گرفت ، با تمام حماقت خود او را روی مبل هل داد و فریاد زد که او یک مرغ احمق است ، یا اولی ، اولین و آخرین ، به او گفت که برای چه کاری خوب است ، گفت که او احمق است و درست زندگی نمی کرد فوو ، مشکا گاهی اوقات از این قبیل خاطرات یک توده تهوع آور تا گلوی خود داشت و فقط می توانست خودش را بگیرد تا احساس بیماری نکند ، زیرا در این مورد همیشه غذا در کیف او بود ، او همیشه کمک می کرد. حتی ماشا اعتقاد نداشت که می تواند با هم خوب باشد ، موقتی است ، سپس قطعاً دردناک و بد خواهد بود.

در تأملات بی پایان خود ، ماشا در بلوار عصر این شهر کوچک ساحلی قدم می زد ، کافه ها با سخاوت و آرامش معطر خود تظاهر می کردند ، من می خواستم در این دنیا فرو بروم و فراموش کنم. ماشا در حال فکر کردن بود که چه چیزی و کجا می تواند بخورد ، ناگهان مردی از میان جمعیت کمی بیرون آمد و چیزی خواست. ماشا فوراً متوجه نشد که از او چه می خواهند. این افراد ملودی پخش کردند و مرد او را به رقص دعوت کرد. البته ، ماشا نمی تواند ، او اصلاً نمی تواند ، او چیزی نگفت ، او آموزش می دهد. ماشا نمی تواند امتناع کند ، اما نمی تواند مدت طولانی فکر کند که آیا خودش را شرمنده کند یا فرار کند ، دستان قوی مرد با اطمینان او را در آغوش به حلقه رقص هدایت کرد ، و چشمانش مانند دو آهنربا ، تمام ماهیت مشکا را به خود جلب کرد و مانند یک محدود کننده بوآ خرگوش فلج شد. چند مرحله مکانیکی ، یک چرخش ، یک چرخش دیگر ، مراحل بیشتر. چشمها رها نشد ، لبخند ظاهر شد. مرد لبخند زد. حرکت برای ماشا آسان تر شد ، تنش داخل شکم او در حال انقباض بود ، اما دست ها و پاهای او دیگر مانند پنج دقیقه قبل سنگ نبودند ، ماشا حتی موسیقی را یادآور فلامنکو شنید. زمان مانند تصویر اسرارآمیز دالی به صورت ویسکوزیته جریان داشت ، من هنوز می خواستم فرار کنم. این دستها و چشمهای قوی فرصتی نداد و بدن مشکینو با خیانت از حرکات ، قدمها و چرخشهای تیز و صاف اطاعت کرد. همه چیز ، وقت دویدن است! ماشا ناگهان دستان خود را پاره کرد ، کیفش را گرفت و با سرعت در کنار پیاده رو سنگی دوید. فقط در خانه روی تخت شروع به عقل آوردن کرد ، بدن یخ زد ، اما با موجهای جدید و ناشناخته ای از لذت و هیجان. روی کف دست ها می شد لمس دستان یک رقاص خیابانی را احساس کرد ، در چشمانش تصویر و لبخند او ، و قدرت او که هم خطرناک بود و هم جذاب. حوصله خوردن نداشتم … !!!

یک ماه گذشت ، شهر شلوغ ، کار و انواع کارهای این رقص را از حافظه پاک کرد ، اما ایده کاهش وزن ماشا را ترک نکرد. دوست مشکا می گوید: "برای من و شما ماشونیا ، خوب است که اعداد و ارقام را لمس کنیم ،" به رقص برویم. " رقص؟ قطعاتی از کنفتی درخشان با تصاویری از ماجراجویی دریایی در سر مشکا افتاد و بدن او نیز با همان موج نوری از لذت و هیجان پوشانده شد.این به ماشا کمک کرد تا در تمرین بماند ، او از پرواز آسان دور بود ، بدن اطاعت نمی کرد و تنها با به یاد آوردن لذت می توانید بر درد و استرس غلبه کنید ، و در حین رقص این احساسات در بدن مخلوط شده و به سمت بالا هل داده شد ، به جلو بروید ، به تمرین بازگردید تا بخشی از شادی را بدست آورید.

بنابراین شادی دیگری در زندگی مشکا ظاهر شد ، غذا کمتر بود ، و مردان چطور؟ او هنوز از آنها اجتناب می کند ، اما این یک داستان دیگر است.