شخصیت اسکیزوئید

فهرست مطالب:

تصویری: شخصیت اسکیزوئید

تصویری: شخصیت اسکیزوئید
تصویری: Schizoid personality disorder اختلال شخصیت اسکیزوئید 2024, ممکن است
شخصیت اسکیزوئید
شخصیت اسکیزوئید
Anonim

مقاله چکیده

مطالب زیادی در مورد استعداد خلاق ، حساسیت بالا ، توانایی تفکر انتزاعی اسکیزوئیدها نوشته شده است - ویژگی هایی که آنها به دلیل توانایی تماس آسان با محتوای ناخودآگاه خود دارند. و همچنین در مورد طرف دیگر این استعدادها: انزوا ، گریز از مرکز ، اغلب ناتوانی در برقراری ارتباط عاطفی نزدیک با دیگران ، شهود اجتماعی ضعیف. NJ Dougherty می نویسد: "شخصیت اسکیزوئید می تواند خود را در انواع مختلفی از اقتباس ها نشان دهد. در مقیاس اسکیزوئید ، همچنین یک فرد بسته وجود دارد که تحت دوره های جبران خسارت قرار می گیرد و دانشمندی است که با کارآیی بالا متمایز شده و حرفه ای ایجاد کرده است و هنرمندی که به دلیل اصالت خود در دنیای هنر مشهور است. همه آنها با گرایش به انزوا متحد شده اند. اگر شخصی دارای ضعف نفس ، حداقل منابع مادی و فرهنگی باشد ، ممکن است تصویر وحشتناک باشد."

معنی اصطلاح اسکیزوئید گانتریپ از دیدگاه نظریه های M. Klein ، Fairbairn و Winnicott بررسی می کند. کلاین از واژه "اسکیزوئید" به عنوان "تقسیم نفس" تحت تأثیر انگیزه مرگ یاد می کند. با این حال ، اگر این اختلال ناشی از اتصالات بد خارجی باشد (طبق گفته Fairbairn) یا عدم موفقیت مادری خوب در حمایت از نفس آسیب پذیر نوزاد (به گفته Winnicott) ، اسکیزوئید به این معنی است: "تحت تأثیر ترس از واقعیت بیرونی جدا شده است" … شکافتن نفس در نتیجه نیاز به ترک و حفظ ارتباط همزمان ، ثانویه خواهد بود. فیربرن یکی از اولین کسانی بود که اشاره کرد که هیستری به حالت اسکیزوئید فرد بر می گردد. کلاین ، ارزش نظریه فیربرن را به رسمیت شناخت و با تأکید بر ارتباط بین شخصیتهای هیستریک و اسکیزوئید موافقت کرد و عمدتا در زمینه اصطلاحات مربوط به موقعیتهای اسکیزوئید ، پارانوئید و افسردگی با وی درگیر جدل شد.

گانتریپ ، که دانش آموز فیربرن بود و ایده های خود را توسعه داد ، از وضعیت اسکیزوئید به عنوان مشکلی که زمینه ساز افسردگی و روان رنجوری عصبی است می گوید. او شکل گیری شخصیت های پارانوئید ، وسواسی ، هیستریک و فوبی را به عنوان روشهای دفاعی مختلف برای برخورد با اجسام بد داخلی به منظور جلوگیری از بازگشت به حالت افسردگی یا اسکیزوئید روان می داند. هنگامی که دریافت محبت از یک معشوق مهم غیرممکن است ، او شیء بدی می شود ، که دو نوع واکنش نسبت به آن وجود دارد. شما می توانید از سرخوردگی عصبانی شده و به شدت به یک شیء بد حمله کرده و آن را مجبور به خوب شدن کنید و از ناامیدی شما دست بردارید. و این معمولی است موقعیت افسردگی اما یک مورد قبلی و عمیق تر امکان پذیر است. واکنش اسکیزوئید وقتی به جای عصبانیت می توانید احساس گرسنگی عشقی دردناکی داشته باشید ، ترس وحشتناکی از مخرب بودن میل شما یا ترس از نزدیک شدن ، بلعیده شود. همه مسائل اسکیزوئید حول نیاز به شناسایی با یکی از عزیزان مهم و در عین حال او الحاق (بلعیدن) ، و عدم توانایی در برآوردن این نیاز بدون احساس تهدید برای تمامیت هویت آنها.

گانتریپ: ما باید سه موقعیت اساسی را مجاز کنیم: اسکیزوئید (یا واپس گرا) ، پارانوئید (یا خالی از سکنه) و افسرده (یا دارای احساس گناه) ؛ هر دو موقعیت پارانوئید و افسردگی می توانند به عنوان دفاعی در برابر موقعیت اسکیزوئید استفاده شوند. همانطور که "موقعیت افسردگی" مملو از احساس گناه است ، "موقعیت پارانوئید" نیز وسواس ترس دارد. "موقعیت اسکیزوئید" حتی عمیق تر است ، زیرا نفس کودک در جستجوی ایمنی ، به دنبال آزار و اذیت به داخل رفته است ، یا قاطعانه برای چنین رفتاری تلاش می کند."موقعیت افسردگی" برای رشد اخلاقی ، اجتماعی و فرهنگی کودک بسیار مهم است ، اما پدیده های اسکیزوئید و فرار از روابط شیئی در کارهای درمانی مهمتر از افسردگی است و بیشتر از آنچه تصور می شود شایع است.

بنابراین ، موقعیت افسردگی و افسردگی تجربه ای از احساس گناه و سرکوب خشم نسبت به موضوع عشق است. موقعیت پارانوئید تجربه "اضطراب آزار و اذیت" شدید ، ترس محض از مخرب بودن عشق و به طور کلی ، ارتباط با جهان خارج است ، همانطور که کلاین کشف کرد ، می تواند چند ماه اول زندگی را مشخص کند. موقعیت اسکیزوئید تسلیم اضطراب آزار و اذیت ، ناتوانی در تحمل آن و در نتیجه عقب نشینی از خود ، امتناع از روابط عاطفی است. همه پدیده های پس از زایمان ، هرچند به خودی خود کودکانه باشند ، به حوزه "روابط شی" فعال تعلق دارند و بنابراین می توانند به عنوان دفاعی در برابر ورود به ایمنی منفعل قبل از زایمان عمل کنند.

داغرتی: "کمبود منابع عاطفی در بیمار اسکیزوئید و عدم علاقه ظاهری به رابطه ممکن است درمانگر را به این باور برساند که بیمار افسرده است و افسردگی. با این حال ، در مورد محصور شدن اسکیزوئید ، هیچ گناه تیره ای مشخصه افسردگی وجود ندارد. ناتوانی در بیان احساسات ، پوچی و بی حالی کند نشان دهنده ساختار شخصیتی اسکیزوئید است. یک فرد اسکیزوئید می تواند افسرده شود ، به عنوان مثال ، با تجربه از دست دادن ، اما محدودیت عاطفه و افسردگی یک چیز نیستند."

گانتریپ: "مرحله ای که در آن نوزاد شروع به خارج شدن از هویت اولیه خود با مادر می کند و شروع به تجربه جدایی از مادر می کند ، نقطه خطرناکی در رشد است اگر مادر از خود حمایت کافی از نوزاد دریافت نکند. و این خطر نه در این واقعیت است که انگیزه های غریزی او ارضا نمی شوند ، بلکه در این واقعیت نهفته است تجربه اولیه هویت وی از بین می رود. شکافهای هسته ای آن ، که بخشی از آنها با دفاع های اولیه جابجا شده اند ، تا حدی به ترس عمیقی می انجامد و پتانسیل شخصی زیادی را حفظ می کند ، که هنوز بیدار نشده و توسعه نیافته است. " متعاقباً ، مشتری اسکیزوئید "پوچی" ، "هیچ" را در هسته خود احساس می کند.

نیاز به شیرخوارگی برای دریافت "غذا" یک ضرورت طبیعی است: غذا ، مراقبت بدن و تماس و روابط شیء عاطفی - ابتدا از مادر. نوزاد آنقدر درمانده است که نیازهای طبیعی او ضروری هستند و اگر به سرعت برآورده نشوند ، وحشت و خشم ایجاد می شود. سپس "رابطه مبتنی بر نیاز" با مادر ترسناک می شود زیرا به شدت خطرناک و حتی مخرب می شود. بی تفاوتی دقیقاً نقطه مقابل عشق است که ابراز آن بسیار خطرناک می شود. همه چیز بیهوده و بی معنی به نظر می رسد. احساس "بیهودگی" یک عارضه اسکیزوئید خاص است. فرد افسرده از دست دادن جسم خود می ترسد. اسکیزوئید ، علاوه بر این ، از دست دادن هویت خود ، از دست دادن خود می ترسد. پاسخ به محرومیت شامل عصبانیت ، گرسنگی ، ترس واقعی و کناره گیری است و به اینها پاسخ به تهدید خارجی واقعی اضافه می شود. در تلاش برای حفظ یک فضای شخصی ایمن ، مشتریان اسکیزوئید اغلب به صورت دور افتاده و جدا از هم برخورد می کنند.

اسکیزوئید همیشه باید برای حفظ امنیت به شدت تلاش کند و بلافاصله به خاطر آزادی و استقلال از این روابط جدا شود: نوسان بین پسروی به رحم و مبارزه برای تولد ، بین جذب نفس خود و جداسازی آن از شخصی که او را دوست دارد چنین برنامه "Now in، now out" (اصطلاح Gantripa) ، که همیشه منجر به قطع رابطه با آنچه فرد در زمان معینی نگه می دارد می شود ، مشخصه ترین رفتار برای یک درگیری اسکیزوئید است."رویکرد سریع و عقب نشینی" ، "چسبیدن و شکستن" ، البته بسیار مخرب هستند و مانع از همه ارتباطات در زندگی می شوند ، و در مقطعی اضطراب آنقدر شدید می شود که نمی توان آن را تحمل کرد. سپس شخص روابط شیء را کاملاً ترک می کند ، به وضوح اسکیزوئید می شود ، از نظر احساسی غیرقابل دسترسی است ، جدا می شود. این حالت بی تفاوتی عاطفی ، عدم وجود هرگونه احساسی - هیجان یا اشتیاق ، دلبستگی یا عصبانیت - را می توان با موفقیت پنهان کرد.

برای حفظ حیات در جهان خارج علیرغم از دست دادن قابل توجه حس های حیاتی ، امکانات مختلفی وجود دارد. روشهای زندگی را می توان اختراع کرد که به سرزندگی فوری "ادراک" جهان شیء بستگی ندارد. چنین دیدگاهی بدون توجه به واقعیت های زندگی بشر و احساسات دیگران به راحتی می تواند به انجام بدون تزلزل "وظیفه" تبدیل شود. یا باز هم می توان گفت که زندگی را می توان به یک روال عادی تقلیل داد ، انجام کارهای بدیهی به صورت مکانیکی ، بدون هیچ گونه تلاش و مشورت ، در یک بی تفاوتی سرد که همه چیز را در اطراف منجمد می کند ، اما برای شخص مورد نظر بی خطر است. طیف وسیعی از این نوع امکان پذیر است تثبیت شخصیت اسکیزوئید - از گرایش خفیف تا ثابت همه این روشها ، از یک سو ، به اسکیزوئید کمک می کند تا خود را از فرار از واقعیت نجات دهد ، که منجر به از دست دادن نفس می شود ، از طرف دیگر ، آنها را برای آن قسمت پنهان شخصیت ، که محکوم به خطر است ، ایجاد می کند. برای فرار از زندگی در دنیای خارج این بخشی از شخصیت است که بیشتر به کمک و شفا نیاز دارد.

بیشتر اوقات افرادی با ویژگی های خفیف تری از درون گرایی و تماس عاطفی ضعیف با دنیای خارج وجود دارند که علائم افسردگی را نشان می دهند ، به این معنی که آنها بی تفاوتی می کنند و زندگی را به عنوان یک بیهودگی - یک حالت اسکیزوئید - درک می کنند. چنین افرادی ، هر چند یک رابطه منطقی کوچک و م effectiveثر با جهان خود حفظ می کنند. آنها در چنگال یک ترس عمیق درونی هستند و کنار می روند تا کسی نتواند به آنها آسیب برساند. از سوی دیگر ، چنین بیگانگی عمیقی اغلب می تواند در پشت نقاب اجتماعی بودن اجباری ، گپ زدن بی وقفه و فعالیت های پنهان پنهان شود.

آن قسمتی از شخصیت که برای حفظ ارتباط با زندگی مبارزه می کند ، ترس عمیقی از شخصیت دیگر "پنهان" و رفتگی احساس می کند ، که دارای توانایی فوق العاده ای برای جذب و جذب بیشتر و بیشتر از بقیه شخصیت است. در این زمینه ، دفاع های قوی علیه او انجام می شود. اگر چنین دفاع هایی مثر واقع نشود ، نفس هوشیاری روزمره با کاهش روزافزون علاقه ، انرژی ، نزدیک شدن به خستگی ، بی تفاوتی ، غیر واقعی شدن محیط و شخصیت زدایی مواجه می شود. تبدیل به پوسته ای خالی می شود که ساکن آن به مکان امن تری بازنشسته شده است. اگر این حالت بیش از حد پیش رود ، نفس مرکزی (معمولاً خود بیرونی) قادر به حفظ عملکرد طبیعی خود نیست و تمام شخصیت در معرض گسترش کامل قرار می گیرد. "فروپاشی واپس گرا".

داغرتی: شخصی سازی و غیر واقعی سازی - اینها حالاتی هستند که در مرحله خروج اولیه ، که قبل از جبران خسارت است ، تجربه می شوند. وقتی شخصی احساس می کند که در بدن خود زندگی نمی کند و خود زندگی واقعی نیست ، او با تمام وجود به احساس خود می چسبد. "دو عبارت تجربی تجربیات یک فرد اسکیزوئید را که به جبران خسارت نزدیک می شود ، منتقل می کند: "وحشت ناگفتنی" و افتادن در "سیاه چاله" … اصطلاح "وحشت ناگفتنی" برای توصیف میزان شدید اضطراب در دوران کودکی معرفی شد و تجربیات کودک را در شرایطی توصیف کرد که مادر قادر به کنترل اضطراب خود نیست. او یک تجربه خاموش از وحشت وهم آور و مرموز قبل از تجزیه اسکیزوئید را توصیف می کند."وحشت وصف ناپذیر" به عنوان یک حالت شامل: اضطراب عمیق بی معنی قبل از ورود به یک منطقه خطرناک و ناشناخته است. پیش بینی وحشتناک مرگ قریب الوقوع و ناپدید شدن کامل. بدون حضور سرپرست حساس ، "وحشت ناگفتنی" برای کودک یک تجربه بدیهی اولیه است ، که عملاً غیرقابل تحمل است.

تصویر "سیاه چاله" حسی از یک گسست فاجعه بار از اتصال I را ایجاد می کند که در نتیجه انفجار کامل بوجود می آید. مانند یک ستاره در حال فروپاشی ، یک شخص به درون خود می افتد و به هیچی یخی کشیده می شود ، جایی که نه نوری وجود دارد ، نه معنایی ، نه امیدی. خاک از زیر پای او ناپدید می شود و فرد دیگر نمی تواند خود را زنده احساس کند. در این حالت ، هویت ، آگاهی ، توانایی درک تجربه در فضای واقعیت کهن الگویی از بین می رود.

با خروج از زندگی ، فرد در معرض خطر فرار از یک "نقطه بحرانی" خاص قرار می گیرد ، پس از آن انرژی قوی ناخودآگاه او را به یک گرداب درون روانی می کشاند و او را به طرف دیگر می برد - به چشم انداز اسکیزوئید. ترس وحشتناک از تجزیه طبیعتاً آسیب شناسی نیست. در اولین سال زندگی ، آگاهی تازه شروع به تمایز از ناخودآگاه می کند. و هر کودکی در حالت وابستگی به سرپرستی زندگی می کند که ممکن است حضور نداشته باشد ، مراقب باشد یا بی تفاوت باشد. کودک ناگزیر لحظاتی را تجربه می کند که تهدید درک شده باعث اضطراب و درماندگی شدید می شود ، نمی تواند نیازها یا ناراحتی های خود را به صورت شفاهی بیان کند. در این حالت ، کودک نیاز به حمایت و اطمینان از دیگری دارد که می تواند تجربیات خود را در بر بگیرد. هنگامی که ضربه به عنوان یک فاجعه تلقی می شود و مراقب قادر به تحمل ترس کودک نیست ، دفاع برای جلوگیری از بی نظمی شدید قوه قضائیه مطرح می شود. کودک در تلاش برای کنار آمدن با ترس از تجزیه ، جلوه های خودجوش خود را قربانی می کند ، تنها در این صورت است که بدن او می تواند زنده بماند. به طور شگفت انگیزتر: "برای حفظ زندگی خود ، بدن در واقع زندگی خود را متوقف می کند." اغلب در دوره های استرس ، تغییرات ناگهانی یا در حال تغییر ، بزرگسالان دوباره زنده می شوند اضطراب فاجعه بار در چنین لحظاتی است که همه ما ترس اولیه از تجزیه را تجربه می کنیم.

رگرسیون اسکیزوئید دور شدن از دنیای بیرونی بد در جستجوی امنیت در جهان درونی است. مشکل اسکیزوئید این است که کناره گیری ترسناک او منجر به ناتوانی در ایجاد ارتباطات واقعی با اشیا و انزوای بعدی می شود ، که خطر از بین رفتن کامل همه اجسام و در نتیجه از دست دادن هویت خود را در پی دارد. این یک سوال جدی است - آیا خروج اسکیزوئید و عقب نشینی او منجر به تولد دوباره یا مرگ واقعی می شود. تلاش برای نجات نفس خود از آزار و اذیت با دویدن به درون به سوی ایمنی ، خطر بیشتری برای از دست دادن نفس خود را به طریقی دیگر ایجاد می کند. ویژگی بارز ایگو به طور واپسین سستی ، انفعال وابسته است ، انفعال خودکار حالت داخل رحمی ، که رشد اولیه را افزایش می دهد و می تواند به بهبودی کمک کند.

محرومیت از نیازها تنها دلیل خروج اسکیزوئید نیست. وینیکوت تأکید می کند که مادر نه تنها زمانی که نیازهای کودک را احساس می کند ، باید او را برآورده کند ، بلکه نباید در زمانی که او آن را نمی خواهد به او تحمیل کند. این یک "تجاوز" به نفس ضعیف ، نابالغ و حساس نوزاد است ، که او نمی تواند تحمل کند و در خود پنهان می کند. بسیاری از منابع دیگر "فشار منفی" در خانواده های بی محبت ، مستبد و پرخاشگر وجود دارد ، که در آنها نوزاد اغلب دچار ترس واقعی می شود.این مشکل نه تنها به دلیل نیاز کودک به والدین ، بلکه به دلیل فشار والدین بر کودک ایجاد می شود ، که اغلب به نفع والدین و نه خود کودک مورد سوء استفاده قرار می گیرد.

در ارتباط با این حقارت است که بسیاری از مراجعان برای نیاز خود به وابستگی به کمک دیگران یا درمانگر ابراز می کنند. به آسانی می توان این را از ترس و نفرت از ضعف درهم تنیده در روابط فرهنگی ما مشاهده کرد. دلیل وجود تابو در مورد حساسیت این است که حساسیت در همه جز صمیمی ترین روابط ضعف محسوب می شود و بسیاری از افراد حتی در این زمینه حساسیت را ضعف می دانند و الگوهای تسلط را در زندگی عاشقانه وارد می کنند. ضعف تابو است ؛ چیزی که هیچ کس جرات نمی کند آن را بپذیرد احساس ضعف است ، مهم نیست که ضعف واقعی در دوران کودکی چقدر قوی باشد.

ترس و مبارزه با تلاش واپس گرایانه و ترس از خوابیدن و آرامش بخشی از دفاع شخصی خود از روان در برابر خطر درونی از دست دادن هر گونه تماس با واقعیت خارجی است ، که به طور مداوم تلاش ها را برای بازگرداندن این تماس تحریک می کند.

معمولاً در طول سالیان متمادی تلاش هایی برای جلوگیری از واپس زدن انجام می شود ، اگرچه گهگاه خرابی هایی رخ می دهد ، مانند هر چهار تا پنج سال ، با علائم جزئی خستگی و تنش بین خرابی ها. با این حال ، در بسیاری از موارد ، بسیار دفاع قوی از طبیعت سادیستی نسبت به سرزندگی آن که مستقیماً بارهای پر انرژی ، هرچند بسیار شدید ، به زندگی واقعی هدایت می کند.

اميد و امكان تولد دوباره خود منفجر شده وظيفه درمان است

روان درمانی به تلاشی واقع گرایانه برای آشتی دادن نفس نفسانی نوزادان ترسیده در دنیای درونی با واقعیت بیرونی تبدیل می شود.

    1. اولین جنبه این مشکل ظهور آهسته از قید و بند تعقیب و گریز سادیستی است. افراد اسکیزوئید باید از آزار و اذیت بی رحمانه خود تحت فشار روانی بی وقفه دست بردارند تا مانند "شبه بزرگسالان مجبور" رفتار کنند و شجاعت خود را برای پذیرش نگرش درک درمانگر نسبت به ترسیده و تحت فشار شدید خود به دست آورند.
    2. همزمان با این ، دومین فرایند در حال انجام است - رشد ایمان سازنده در یک "شروع جدید": اگر نیازهای خود منقطع شده برآورده شود ، ابتدا در رابطه با درمانگر ، که از نفس عقب افتاده در نیاز خود محافظت می کند. وابستگی منفعل اولیه ، پس این به معنای فروپاشی و از دست دادن نیروهای فعال برای همه زمانها نیست ، بلکه یک راه پایدار برای خروج از تنش عمیق ، کاهش ترس های عمیق ، احیای مجدد شخصیت و احیای نفس فعال است ، که خودجوش است و نیازی به "رانندگی" و اجبار ندارد. آنچه بالینت آن را "اعتیاد منفعل اولیه" نامید و "آغاز جدیدی" را امکان پذیر کرد ، و وینیکوت "خود واقعی ، پنهان شده در یک طاق امن در انتظار شانس مطلوب تولد". سرانجام ، گانتریپ بر آن تأکید کرد رگرسیون و بیماری یکسان نیستند … واپسگرایی گریز در جستجوی ایمنی و فرصتی برای شروعی جدید است. اما پس رفت در صورت عدم وجود هر فرد درمانی که می توان با او و به سوی او قهقرا شد ، تبدیل به یک بیماری می شود.

نفس بدون ارتباطات شیء بی معنا می شود. جستجوی اشیاء منبع توانایی دوست داشتن است و حفظ ارتباطات اصلی ترین فعالیت بیان کننده کل خود است. در یک فرد بسیار اسکیزوئید ، هسته حیاتی خود و جستجوی فعال برای ارتباطات شیء به همان اندازه فلج شده است ، که منجر به حالتی می شود که خود او نمی تواند از آن فرار کند.هرچه نیاز مراجع به عقب رفتگی درمانی شدیدتر باشد ، از آن بیشتر می ترسد و در مبارزه داخلی که با تنش جسمی و روحی بسیار دردناک او را پر می کند ، بیشتر از آن مقاومت می کند.

فرد اسکیزوئید می تواند وجود خود را از طریق نفرت زمانی که عشق غیرممکن است حفظ کند. با این حال ، چنین انگیزه ای مخرب است ، یا با هدف از بین بردن اشیاء بد داخلی یا از بین بردن عناصر بد در اشیاء خوب انجام می شود. این به خودی خود هیچ هدف سازنده ای ندارد و هیچ تجربه ای از خود مثبت ارائه نمی دهد. نفرت همراه با احساس گناه ناشی از آن ، برای فرد مانیک افسرده راهی برای حفظ تماس نفسانی با اشیاء می شود تا از تجزیه شدن به حالت اسکیزوئید جلوگیری شود. زیرا در این حالت فرد همیشه در آستانه ناامیدی ناامیدی احساس می کند ، از هویت کافی قوی برای برقراری ارتباط واقعی برخوردار نیست ، مگر اینکه درمانگر از بیمار در انزوا حمایت کند.

مبارزه برای از بین بردن هویت طولانی و طاقت فرسا است و در درمان به طور مختصر کل روند رشد را به سمت ترکیب عادی وابستگی داوطلبانه و استقلال که برای بزرگسالان بالغ مشخص است ، تکرار می کند. یکی از دلایل اضطراب این است که جدایی ممکن است به عنوان رشد و نمو طبیعی تلقی نشود ، بلکه به عنوان یک جدایی خشونت آمیز ، شریرانه و مخرب تلقی می شود ، گویی کودک در بدو تولد قرار است مادرش را در حال زایمان ترک کند. با این حال ، علت اصلی اضطراب این است که جدایی مستلزم از دست دادن هویت است.

مراجعین اسکیزوئید به طور همزمان به دنبال یک ارتباط خوب با درمانگر هستند و از آن مقاومت می کنند. آنها سرسختانه به اجسام بد خارجی خود می چسبند ، زیرا آنها اجسام بد داخلی آنها هستند که قادر به ترک آنها نیستند. والدین بد بهتر از هیچکدام هستند. از دست دادن اجسام بد داخلی می تواند هر دو واکنش افسردگی و اسکیزوئید را به دنبال داشته باشد. مراجعه کننده نمی تواند تسلیم شود و از وسایل بد داخلی والدین مستقل شود و بنابراین نمی تواند بهبود یابد و به یک فرد بالغ تبدیل شود ، مگر اینکه رابطه خوبی را با درمانگر خود به عنوان یک هدف خوب واقعی تقویت کند. در غیر این صورت ، او احساس می کند که بدون هیچ گونه ارتباط شیء رها شده است ، آن وحشت شدیدی را تجربه می کند که اسکیزوئید خروج شده همیشه از آن می ترسد.

گذار از انتقال کهن الگویی اصلی به انتقال شخصی بسیار ترسناک است ، اما این اوست که می تواند به آرامی از دنیای درونی تخیل به اشک انسان برود و ارتباط نزدیک. توانایی درک درمانگر بعنوان یک فرد اجباری ، بلکه به عنوان یک فرد خیرخواه و مفید ، بلافاصله بوجود نمی آید ، اما این توانایی است که به کاهش احساس غفلت یا سوء استفاده شدید جسمی و عاطفی کمک می کند.

تظاهر گرما و اضطراب یک درمانگر با نیت خوب در مراحل اولیه کار می تواند به عنوان تهدید سیل تلقی شود و در نهایت تأثیر مخربی بر شکل گیری روابط کاری داشته باشد. مشتریان اسکیزوئید به فضای احساسی نیاز دارند. تنها با تعدیل صاف از یک فعل و انفعال دقیق دیگر ، روابط اعتماد به تدریج شروع به ایجاد می کند و علاقه شدید درمانگر با تسامح بیشتر درک می شود و پایه ای را ایجاد می کند که بعداً به او اجازه می دهد چنگال کپسول را آزاد کند. از سوی دیگر ، مقاومت اولیه در برابر انتقال و بیگانگی همان دفاعی است که باید برچیده شود تا روند ادامه یابد.

گانتریپ: خروج اسکیزوئید ، اگر درست فهمیده شود ، رفتاری هوشمندانه در شرایطی است که باعث ایجاد آن شده است.وینیکوت استدلال می کند که نوزاد تحت فشار ، خود واقعی خود را از برخورد دور می کند تا بعداً منتظر شانس مطلوب تری برای تولد مجدد باشد. با این حال ، این عقب نشینی به منظور نجات "نفس پنهان" نیز تا حد زیادی پیش می رود و "منیت آشکار" را تضعیف می کند ، که چنین رفتاری را تهدید به پوسیدگی یا مرگ تلقی می کند.

با تخریب دفاع اسکیزوئید ، خطر سیل توسط ناخودآگاه به میزان قابل توجهی افزایش می یابد. هنگامی که تعداد دفعات استفاده از محصور شدن کاهش می یابد ، تأثیرات اولیه اولیه ، ناخودآگاه اولیه خشم ، وحشت و ناامیدی ظاهر می شود. همزمان با بروز تأثیرات ناخالص ، بدن بیش از پیش پر از انرژی اولیه می شود و پاسخگو می شود. بیدار شدن احساسات جسمی مانند درد و لذت می تواند زندگی شخصی را که قبلاً در محاصره بود بسیار پیچیده کند. به طور ناگهانی جنسیت رها می شود ، مشکلات بهداشتی را نادیده می گیرد و توانایی انجام اقدامات مخرب به چشم می آید. احساس یک بدن زنده شده هم ترسناک است و هم جالب.

داغرتی: "پزشکان اغلب معتقدند که ساختارهای شخصیت اسکیزوئید منحصراً در افراد ناتوان ذهنی یافت می شود. در نتیجه ، این مشکلات شخصیتی در بین مراجعان ، درمانگران و به طور کلی در جامعه هنوز مورد بررسی قرار نمی گیرد."

مک ویلیامز: "یکی از دلایلی که متخصصان سلامت روان متوجه پویایی اسکیزوئیدهای بسیار کاربردی نمی شوند این است که بسیاری از این افراد" در حال پنهان شدن "یا عبور از" دیگران غیر اسکیزوئید "هستند. ویژگی های شخصیتی آنها شامل "حساسیت" به قرار گرفتن در معرض مزاحمت است ، و علاوه بر این ، اسکیزوئیدها از این که در معرض دید عموم قرار بگیرند می ترسند به عنوان افراد عجیب و دیوانه. از آنجایی که ناظران غیر اسکیزوئید تمایل دارند آسیب شناسی را به افرادی نسبت دهند که از خود دورتر و غیر عادی هستند ، ترس اسکیزوئید از بررسی و افشای غیرعادی یا کاملاً طبیعی کاملاً واقع بینانه است. علاوه بر این ، بسیاری از اسکیزوئیدهای م effectiveثر ، صرف نظر از این که آیا واقعاً آن را از دست داده اند یا نه ، نگران عادی بودن خود هستند. ترس از قرار گرفتن در رده روانگردان ها می تواند نمایانگر اعتقاد به عدم تحمل تجربه درونی آنها باشد ، که آنقدر خصوصی ، غیرقابل تشخیص و توسط دیگران منعکس نمی شود که فکر می کنند انزوای آنها برابر جنون است.

حتی متخصصان بهداشت روانی گاهی اسکیزوئید را با ابتدایی ذهنی و بدوی بودن را با ناهنجاری برابر می دانند. تفسیر درخشان M. Klein از موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید به عنوان پایه ای برای توانایی مقاومت در برابر جدایی (یعنی برای موقعیت افسردگی) سهمی در درک پدیده های مراحل اولیه رشد به عنوان نابالغ و کهنسال بود.

به احتمال زیاد افراد اسکیزوئید از نظر ذهنی در موقعیت مشابه افراد متعلق به اقلیت های جنسی قرار دارند. آنها مستعد ابتلا به انحراف ، بیماری یا اختلال رفتاری برای مردم عادی هستند ، صرفاً به این دلیل که آنها واقعاً اقلیت هستند. متخصصان سلامت روان گاهی اوقات موضوعات اسکیزوئید را با لحنی مشابه آنچه قبلاً هنگام بحث در مورد جامعه دگرباشان جنسی استفاده می شد ، مورد بحث قرار می دهند. ما تمایل داریم که پویایی را با آسیب شناسی یکسان بدانیم و گروهی از افراد را بر اساس نمایندگان جداگانه تعمیم دهیم.

ترس اسکیزوئید انگ زدایی با توجه به این واقعیت که مردم ناخواسته یکدیگر را تقویت می کنند با این فرض که روانشناسی رایج طبیعی است و موارد استثناء آسیب شناسی روانی است ، قابل درک است. شاید تفاوت های درونی قابل توجهی بین افراد وجود داشته باشد که عوامل روان پویایی و سایر عوامل را بیان می کند (مشروطه ، زمینه ای ، تفاوت در تجربه زندگی) ، که از نظر سلامت روانی بهتر یا بدتر نیستند.گرایش مردم به رتبه بندی تفاوتها بر اساس برخی از مقیاس ارزشها عمیقاً ریشه دارد و اقلیت ها به رده های پایین چنین سلسله مراتبی تعلق دارند."

ادبیات:

1. Bowlby J. محبت. ترجمه از انگلیسی توسط N. G. گریگوریوا و G. V. برمه ای - م. ، 2003.

2. پدیده های Gantrip G. Schizoid ، روابط شیء و خود ، 1969.

3. Dougherty NJ ، West JJ. ماتریس و پتانسیل شخصیت: از نظر رویکرد کهن الگویی و نظریه های توسعه: در جستجوی منبع تمام نشدنی روح. - مطابق. از انگلیسی - M: Kogito-Center ، 2014

4. Klein M. نکاتی در مورد برخی مکانیسم های اسکیزوئید. گزارش 1946 به انجمن روانکاوی بریتانیا

5. کلاین ام غم و حالتهای افسردگی شیدایی ، 1940.

توصیه شده: