مامان ، من سرنوشت دیگری می خواهم

فهرست مطالب:

تصویری: مامان ، من سرنوشت دیگری می خواهم

تصویری: مامان ، من سرنوشت دیگری می خواهم
تصویری: ۲۰ تا از آبروبرترین سوتی های تلویزیونی 2024, مارس
مامان ، من سرنوشت دیگری می خواهم
مامان ، من سرنوشت دیگری می خواهم
Anonim

من اغلب در داستان افرادی می شنوم که گفته می شود آنها با والدین خود مشکلاتی را حل کرده اند. بدون کمک دیگری.

"همه مشکلاتی که در دوران کودکی برای من اتفاق افتاد ، من همه آنها را به یاد می آورم ، متوجه می شوم ، آنچه را که اتفاق افتاده است به خاطر می آورم و مدت هاست از کسی کینه ندارم."

اما اگر کینه ای ندارید ، این بدان معنا نیست که آنها شما را نگه ندارند))

من سعی می کنم آن را به روشی در دسترس توضیح دهم.

من یک مادر دارم. زیباترین در جهان! دوست داشتنی ترین ، دلسوزترین ، مهربان ترین ، باهوش ترین. من او را آنقدر دوست دارم که آماده انجام هر کاری برای او هستم! و او هست! هم زیبا و هم هوشمند! او همچنین واقعاً نظر من را در نظر می گیرد ، تمام مدت از من می پرسد چه کار کنم (من 10 ساله هستم ، و او قبلاً خیلی از نظر من قدردانی می کند!)

اما در واقع

من مادر دارم. وقتی 3 ماهه بودم ، او مرا نزد مادربزرگم رها کرد ، سپس مرا نزد او و سپس دوباره نزد مادربزرگم برد … تا 7 سالگی ، او 10 بار پدر را ترک کرد. او نمی تواند برای من یک محیط راحت و امن برای بزرگ شدن فراهم کند. در سن 7 سالگی به درمانگاه سل مبتلا شدم. چون هیچ کس به این فکر نمی کرد که فردا چه می خورم … من شب ها نخوابیدم ، زیرا مادر و پدرم با خشونت رابطه را تا صبح مرتب می کردند. و تصمیم درباره خروج نهایی از پدرم توسط من گرفته شد. بنابراین او همچنین نظر مثبتی در مورد مرد جدید خود ابراز کرد.

در 22 سالگی ، من البته به وزن کامل گذشته خود پی بردم و البته از او کینه ای نداشتم. من او را برای همه چیز "بخشیدم" و کمتر دوستش نداشتم … اما چه چیزی او را بخشید؟! من هرگز فکر نمی کردم چیزی وجود داشته باشد که بخاطر چیزی ناراحت شده و بخشوده شود! اون مامانشه! او یک قدیس است! او همه کارها را پیشاپیش درست انجام داد!

خوب ، این منطقی است - به هر حال ، من مادر دیگری نداشتم. هرگز)

خوب ، به عنوان فردی که شخصاً تحت درمان قرار گرفته است ، می فهمم که همه اینها مزخرف است. چقدر اشتباه کردم آره! من هنوز مادرم را دوست دارم. من یکی دارم. من آن را برای همیشه دارم. اما فقط اکنون می فهمم که چقدر به من نداده است. عشق ، مراقبت ، حفاظت ، امنیت. بله ، این حتی یک جسم پایدار ابتدایی نبود

من و درمانگر عصبانیت و پرخاشگری مدفون را نسبت به او ، حساسیت و عشق به خود در وجودم بیرون کشیدیم. اکنون حتی به نظر می رسد که من قبلاً زندگی نکرده ام. تصور خودم چقدر ضعیف بود تمام روابط من و مردان قبل از این تجربه چقدر دردناک و غم انگیز بود.

هه … اعتراف سخت است. اما در برخی موارد ، درمانگر من جایگزین مادرم شد. او و فقط او آن عشق بی قید و شرط را به من داد که مادرم نمی توانست به من بدهد (به دلیل شرایطش - من از دفاع از او خسته نمی شوم!). او و تنها او به من مراقبت ، محافظت می کردند ، به من آموختند که خودم را دوست داشته باشم و از دیگران توجه ، درک و مراقبت بخواهم و به یک هدف ثابت تبدیل شد.

به مرور زمان اتفاق جالبی افتاد. این همان چیزی است که روانکاوی آن را داخلی سازی یک شی می نامد. خوب ، روانکاوان دیگر آن را بهتر توضیح می دهند). و توضیح خواهم داد که چگونه در دنیای من دیده می شود. من احساس می کنم تمام دوران کودکی من تغییر کرده است. این که من همیشه با من فقط یک مادر مهربان و دلسوز بودم فقط در مورد من. میزبان من قطعاً همان است که هستم. و مهمتر از همه ، او به من آموخت که خودم را دوست داشته باشم ، برای خودم ارزش قائل شوم ، به معنای صحیح کلمه به خودم تکیه کنم ، به خودم و دیگران اعتماد کنم ، اما در عین حال ، در صورت لزوم ، روابطی را بررسی کنم و ایجاد کنم که مرا راضی می کند.

درمان تمام زندگی گذشته من را تغییر داد. انگار کودکی ام را دوباره قالب بندی کرده بودم و آن را دوباره نوشتم. و او +3 را به شادی ، عشق ، درک خود ، توانایی مراقبت از خود ، حمایت از خود و عزت نفس اضافه کرد. و در زندگی واقعی من شادتر ، آرام تر ، آرام تر ، صبورتر و مراقبت کننده تر شدم. انگار خودم را در درون خود یافتم ، و عشق را در درون خودم.

من برخی از اعتیاد ذاتی خود را در روابط خلاص کردم. دیگر از چسبیدن به هر مرد یا هر شخص دیگری که حتی یک انس از من مراقبت می کرد ، دست کشیدم. من فقط صداقت کسب کردم و اکنون من دقیقاً می دانم که آنچه در من وجود دارد ، و آنچه آنها سعی می کنند به من تحمیل کنند. حالا من دقیقاً می دانم چه می خواهم.اکنون به یقین می دانم که من و درمانگرم سرنوشت خود را تغییر داده ایم. و خیلی بهتر خواهد شد.

پس همین. من در مورد چه چیزی صحبت می کنم. به عنوان فردی که تحت درمان طولانی مدت با یک درمانگر گرم قرار گرفته است که می داند چگونه به معنای خوب کلمه عشق بورزد ، به نظرم می رسد که توهین ها را درک نکنید و واقعاً والدین خود را به تنهایی ببخشید. این کار باید با شخصی انجام شود که او را برای مدتی جایگزین ما کند. و سپس شخصیت تغییر می کند. و تغییر شخصیت - تغییر سرنوشت.

آیا مطمئن هستید که مادرتان را بخشیده اید؟ آیا تا به حال جرات کرده اید که واقعاً از دست او عصبانی شوید؟

توصیه شده: