پلکانی به بهشت

تصویری: پلکانی به بهشت

تصویری: پلکانی به بهشت
تصویری: پلکانی به سوی بهشت 2024, ممکن است
پلکانی به بهشت
پلکانی به بهشت
Anonim

مسافر تنها با پشت سر گذاشتن کوهها راهی جاده ای شد که از یار می گذشت. توجه او توسط نردبان طنابی که در سمت چپ جاده قرار داشت جلب شد. او به آسمان رفت و در پشت ابرها پنهان شد.

مسافر از پله ها بالا رفت ، با دستان خود چارچوب را گرفت و آن را کشید. او محکم به چیزی وابسته بود.

نگاهی به اطراف انداخت ، اما کسی را در اطراف خود ندید. تنها روح زنده کلاغی بود که روی سنگ نشسته بود. وقتی مسافر صبح از مسافرخانه خارج شد ، مهماندار به او گفت که با دنبال کردن این مسیر ، ممکن است با حیواناتی برخورد کند که مانند مردم صحبت می کنند.

با این اوصاف به زاغ نزدیک شد. بعد از مدتی ایستادن و دوباره نگاه كردن ، مطمئن شد كه كسی در آنجا نیست و صحبت كرد:

- سلام! من یک مسافر هستم که کار خود را دنبال می کنم. لطفاً بگویید این پله چیست و به کجا منتهی می شود؟ - او درخواست کرد.

ریون پاسخ داد: "این یک نردبان طنابی است که به آسمان منتهی می شود."

"مسافر فکر کرد و تصمیم گرفت با کلاغ توضیح دهد:" بله ، مهماندار فریب نمی دهد وقتی در مورد حیوانات صحبت می کرد.

- دقیقا کجا و چقدر بالا؟ - به نظر می رسید که مسافر قبلاً این س askedال را پرسیده است.

- فقط تا آسمان ، - کلاغ تکرار کرد ، - این آخرین ایستگاه است. از پله ها بالا می روید و در نقطه ای به پایان می رسد.

- و بعد چه اتفاقی می افتد؟ - مسافر پرسید ، احساس می کند که پاسخ را دوست ندارد.

- شما در حال مرگ هستید ، - کلاغ پاسخ داد و به مسافر نگاه کرد.

-آه-آه! خوب ، من ادامه دادم ، من یک تجارت دارم و مهم است که آن را به پایان برسانم ، - گفت مسافر ، قصد دارد راه خود را دنبال کند.

- برو ، - گفت کلاغ - اما این واقعیت را که شما از پله های خود بالا می روید ، که شما را به آسمان هدایت می کند ، کنار نمی گذارد. هر نوار نمایانگر وظیفه ای است که شما انجام داده اید ، اما در یک مرحله نوارها تمام می شوند. ممکن است متوجه آن شوید یا نباشید. گاهی اوقات می توانید به پایین نگاه کنید و ببینید چقدر بالا رفته اید. و گاهی اوقات نه. آنها به طور غیرقابل پیش بینی به پایان می رسند.

- سپس من در آخرین مورد برنامه ریزی شده متوقف می شوم و جاودانه می شوم! - گفت مسافر. او ادامه داد: "یا من به نسخه کامل برمی گردم."

- این کار نمی کند ، - گفت ریون ، و مزاحمت ساختگی در صدایش به گوش رسید ، - آن روزها آن سطوحی می شوند که قبلاً شروع و اتمام تجارت را مشخص می کردند.

- همین … - شادی از چهره مسافر ناپدید شد ، به نظر می رسید که کلاغ او را مسخره می کند. - جدی می گویی یا شوخی می کنی؟

- چه نوع شوخی هایی؟ - ریون خودش را بیدار کرد و اضافه کرد. - راست میگم!

- یعنی ، به هر طرف که بروم ، هنوز از نردبان طناب بالا می روم و به جایی می رسم که تمام می شود …

- دقیقا.

- اما اگر من از نردبان خود به آسمان بالا می روم ، چرا این نردبان در راه من ظاهر می شود؟ - از مسافر پرسید.

- شما آماده هستید بدانید که نردبان زندگی خود را دارید ، با این حال ، آن را هرطور که دوست دارید بنامید. اما ترتیب آنچه اتفاق می افتد تغییر نخواهد کرد. هرکسی "نردبان" خود را دارد ، اما همه آماده دیدن آن نیستند ، - گفت ریون.

- بنابراین ، من آنقدر آماده هستم که اکنون می توانم در مورد آن بدانم؟ پس چی؟ - از مسافر پرسید.

- بله ، همینطور است ، - کلاغ جواب داد.

- و با این دانش چه باید بکنم؟ - از مسافر پرسید.

- همه چیز بستگی به کارهایی دارد که قبلاً انجام داده اید ، چقدر متوجه شده اید که چگونه زندگی می کنید و برای چه چیزی؟ آیا وقت دارید طعم غذاهای آماده شده را بچشید یا غذای بعدی را می خورید و آخرین آن را بدون جویدن می بلعید؟ آیا مردم و راهی را که طی کرده اید دیده اید؟ - از کلاغ پرسید.

مسافر پس از کمی ایستادن و بدون هیچ کلمه ای نگاهی به کلاغ انداخت. در حالی که با نگاهش روبرو می شد ، بی صدا سرش را تکان داد و ادامه داد.

از SW. دیمیتری لنگرن ، درمانگر گشتالت

توصیه شده: