2024 نویسنده: Harry Day | [email protected]. آخرین اصلاح شده: 2023-12-17 15:44
حیوانات نزدیک در ایستاده بودند.
به آنها شلیک شد ، آنها در حال مرگ بودند.
اما کسانی بودند که برای حیوانات متاسف بودند.
کسانی هم بودند که درها را برایشان باز کردند.
از حیوانات با آهنگ ، سرگرمی و خنده استقبال شد.
جانوران وارد شدند و همه را کشتند."
(از وسعت اینترنت)
اما آیا همه چیز اینقدر واضح است؟
وقف فاجعه پاریس جمعه 13 نوامبر 2015
فاجعه ای که در قلب و پایتخت فرهنگی اروپا - پاریس رخ داد ، تمام جهان اروپا را شوکه کرد و در روح هر اروپایی اثری از خود به جای گذاشت. اضطراب ، ترس ، وحشت ، یأس و درد ، سردرگمی ، تردید ، ترس را در روح میلیون ها نفر به وجود آورده است. چنین رویدادهایی می ترساند ، شوک می دهد ، باعث یأس و درماندگی می شود ، ما را با ترس از مرگ خود روبرو می کند. به هر حال ، هر یک از ما ممکن است در زمان اشتباه و در مکان اشتباه باشیم.
چنین حملاتی از یک سو باعث خشم و نفرت می شود که به ویرانی بیشتر کمک می کند و از سوی دیگر درد و افسردگی را به همراه می آورد که به پذیرش واقعیت به همان شکل کمک می کند. ترس ، وحشت و درد از دست دادن زندگی را در نگاه اول بی معنا می کند ، اما از طرف دیگر ، به ما کمک می کند تا معانی جدیدی از وجود (و ارزشهای جدید) را بیابیم.
در چنین شرایطی ، ما اغلب از خود می پرسیم: چه چیزی تروریست ها را رانده است؟ چرا این جنگ ضروری است؟ چرا تروریسم در بین شهروندان کشورهایی که علیه آنها هدف قرار گرفته است حمایت می کند؟ در سپتامبر 1932 ، فروید در نامه نگاری خود با A. Einstein تحت عنوان "ریشه های جنگ" ، این ایده را بیان می کند که شخص تحت تأثیر دو غریزه است: غریزه زندگی ، عشق ، آفرینش - لیبیدو و غریزه مرگ ، نابودی ، نفرت - مورتیدو. این غرایز بدون استثنا در همه افراد ذاتی است. تاریخ بشریت تاریخ نزاع ، جنگ ، قتل و خشونت است. همانطور که فروید خاطرنشان می کند: "در جامعه بشری ، تضاد منافع بین مردم و گروه ها با کمک خشونت حل می شود". از یک سو ، خشونت قدرت و نظم را تأمین می کند ، از سوی دیگر ، منجر به نابودی می شود. از آنجا که غریزه مرگ و نابودی در هر شخصی ذاتی است و تجاوز در هر یک از ما ذاتی است ، جنگ اجتناب ناپذیر است.
جنگ کجا اتفاق می افتد؟ در غرب یا در شرق؟ در سوریه؟ در اوکراین؟ در روسیه یا در ایالات متحده؟ با این وجود ، فکر کردن درباره غرب مرفه و شرق ناکارآمد یک توهم خواهد بود …
جنگ همیشه قبل از هر چیز در درون ما اتفاق می افتد … در روح ما ، در سر ما … البته ، ما می خواهیم فقط خوب و درست باشیم و جنبه های مشکل ساز خود را نبینیم. اما این مسیر معمولاً منجر به فاجعه می شود.
اگر این س ourselvesال را از خود بپرسیم: چرا آلمانی ها در طول جنگ جهانی دوم به خود اجازه چنین جنایات وحشتناکی را دادند؟ و اگر به خود اجازه دهیم آزادانه فکر کند ، پاسخ زیر را می یابیم: آنها می خواستند کاملا خوب و درست احساس کنند و همه جنبه های "بد" را در دیگران قرار دادند و به خود اجازه دادند این "دیگران" را از بین ببرند.
برای تکرار اشتباهات تاریخ ، بیایید به آنچه در درون ما اتفاق می افتد فکر کنیم؟ چقدر می کشیم؟ البته نه لزوماً افراد … اما احساسات؟ اندیشه ها؟ ارتباط؟ امیدها و برنامه های خود را؟ آیا ما بیش از حد به خود ظالم هستیم؟ احتمالاً کفرآمیز به نظر می رسد ، اما آیا تروریسم آینه اعتراض به خشونتی نیست که ما برای خود ایجاد می کنیم؟
اغلب ما نمی توانیم شدت احساساتی را که در درون ما ایجاد می شود ، تحمل کنیم. این می تواند احساس کینه ، درماندگی ، رها شدن و خشم باشد. هنگامی که پس از نزاع ، یک زن وسایل مرد را از پنجره به بیرون پرت می کند ، خراب می کند ، می سوزاند. آیا این تروریسم نیست؟ وقتی مردی از همسر خود برای فرزندی که به او احتیاج ندارد شکایت می کند و به او اجازه ملاقات با مادرش را نمی دهد. آیا این خشونت نیست؟ روح کودک را نمی کشند؟ در روانکاوی ، این واکنش نامیده می شود. هنگامی که تجربه احساسات غیرممکن است ، و آنها با اعمال جایگزین می شوند … فقط این است که ما اغلب ترجیح می دهیم به پرخاشگری ، نفرت و خشم خود توجه نکنیم.البته ، می توان استدلال کرد که این امر عواقب کاملاً متفاوتی (ناچیزتر) دارد. بله ، از نظر ظاهری به نظر می رسد ، اما ماهیت پدیده ها تغییر نمی کند.
اگر در مورد عواقب آن صحبت کنیم ، سالانه حدود 30،000 نفر در تصادفات جاده ای در روسیه جان خود را از دست می دهند! تروریسم سالانه حدود 300 نفر از همشهریان ما را می کشد. یکشنبه گذشته ، پدرسالار کریل گفت که علت تصادفات جاده ای اغلب "وسواس" رانندگان با "دیوها" است. منظور پدرسالار ما چیست؟ آیا شیاطین مانند تروریست ها دشمنان خارجی هستند یا انگیزه ها و واکنش های مخرب داخلی ما هستند؟
در اینجا مهم است که بفهمیم در هر یک از ما در واکنش به چنین فجایعی چه پاسخی می دهیم. موضوع خشونت ، تجاوز ، بی رحمی ، که در ما احساس درماندگی غیرقابل تحمل ایجاد می کند ، و حتی موضوع مرگ بیشتر از همه ما را نمی ترساند … موضوع دشمن خارجی و خشونت خارجی را نمی توان مانند ذهنیت خود نادیده گرفت. طوفان ها
اگر به نظریه فروید درباره غرایز مرگ و زندگی بازگردیم ، می توانیم س questionال دیگری را بی اهمیت مشاهده کنیم: چرا ما از دفاع از خود امتناع می کنیم؟ بلکه ما آماده انتقام ، نابودی و نابودی هستیم ، اما از خود دفاع نمی کنیم. تجاوز با هدف محافظت از خود و همسایه همه عشق ، غریزه زندگی ، میل جنسی است. اگر ، به عنوان مثال ، در مورد فلسفه بوکس صحبت کنیم ، همه هنرهای رزمی به ما می آموزند که نه ضربه بزنیم ، بلکه مشت بزنیم …
فقدان عشق ، اراده برای زندگی ، تمایل به حفظ خود و عزت خود مردم را به گله ای از قوچ های در حال اجرا تبدیل می کند.
در 15 نوامبر ، در حین بزرگداشت قربانیان فاجعه در پاریس ، وحشت از انفجار ترقه ای به وجود آمد. مردم دویدند ، یکدیگر را زیر پا گذاشتند ، شمع و گل. در چنین شرایطی از استرس و تنش عصبی ، این بسیار قابل درک و بسیار انسانی است.
سخت ترین چیزی که جامعه اروپایی ما اکنون در حال تجربه آن است ، توانایی حفظ ارزش زندگی بشر است.
تروریسم به ما می گوید هیچ چیز ارزشمندتر از مرگ نیست ، نفرت از عشق قوی تر است. اشکها به ما می گویند که ما زنده خواهیم ماند ، از آن جان سالم به در خواهیم برد و عشق به زندگی را حفظ خواهیم کرد. سخت ترین جنبه در این شرایط این است که تروریسم باعث نفرت در روح ما می شود. تقسیم افراد به "خوب" و "بد". و این ناگزیر منجر به جنگ و ویرانی می شود. در حال حاضر در پاریس ، مانند همه اروپا ، وحشتناک ترین خود مهاجران هستند که می ترسند تمام نفرت و خشم عادلانه مردم بر سر آنها بیفتد.
البته اکنون س questionsالات زیادی پیش می آید که چرا از حملات تروریستی جلوگیری نشد؟ چرا این امکان وجود داشت؟ در اینجا می توانید به دو احساس فکر کنید: فلج ترس و احساس گناه. مشکل اصلی در این واقعیت نهفته است که هم ترس و هم احساس گناه به راحتی به نفرت تبدیل می شوند. اکنون مهمترین س isال این است که چگونه مبارزه با "دشمن بیرونی" را به پارانویایی تبدیل نکنید که باعث نفرت می شود.
با تأسف فراوان می توان گفت که ، هرچند که باشد ، اما تا زمانی که بشریت در مسیر نفی "بدی" خود ، "دور انداختن" جنبه های مشکل ساز داخلی ، تقسیم به "خوب" و "بد" باشد. ، چنین فجایع بیشتر و بیشتر خواهد شد … و این موضوع تروریسم نیست. هر شخصی می تواند تروریست شود ، همانند "تیرانداز نروژی" آندرس بریویک و خلبان آلمانی آندریاس لوبیتز ، که با اعزام عمدی هواپیمایی با مسافران به زمین ، خودکشی طولانی مدت کردند.
این نتیجه گیری که می توانیم از همه موارد فوق نتیجه بگیریم به هیچ وجه آرامش بخش نیست: اگر صلح در روح هر یک از ما نیاید ، جنگ خواهد شد!
توصیه شده:
لباس و سبک: دیدگاه والدین و کودک
آیا تا به حال به نقش لباس و سبک خاصی در آن برای فرزند خود فکر کرده اید؟ اغلب ، ما می بینیم که چگونه مادران مدرن (نه پدرها) این ارزش را دست کم می گیرند ، به ویژه اگر یک پسر در خانواده بزرگ شود. چرا در واقعیت های کنونی این اتفاق می افتد؟ ما والدین از نظر تربیت خاص به چه چیزی توجه نمی کنیم؟ و اهمیت روندهای مد روز برای نسل جوان در شکل گیری رفاه آینده آنها چیست؟ چرا ما از ظاهر موهای بنفش-آبی-قرمز-سبز در دختران بسیار جوان یا ارائه فوق العاده یک نوجوان به سبک هیپی گیج شده ایم؟ و آیا م
دیدگاه روانکاو درباره تنهایی
تنهایی چیست ، از کجا نشأت می گیرد؟ احتمالاً هریک از ما حداقل یکبار در زندگی خود این سال را از خود پرسیده ایم. تنهایی یک احساس است . مانند سایر احساسات ، بستگی به درک ما از موقعیت زندگی دارد. اگر ما از نظر رسمی به احساس تنهایی نگاه کنیم ، آنگاه باید در انزوا به وجود بیاییم.
چرا مردان دیگر مرد نیستند و زنان زن هستند. دیدگاه روانکاوی
در دنیای مدرن ، ما شاهد تغییراتی در عملکرد مردان و زنان هستیم. مردان بیشتر زنانه ، کودکانه و منفعل شده اند. آنها مسئولیت خود و خانواده خود را متوقف کردند. برای زنان ، موفق بودن و فعالیت اجتماعی اهمیت بیشتری پیدا می کند و خانواده و فرزندان در رده پایین قرار می گیرند .
درباره حمله تروریستی در مترو سن پترزبورگ در 3 آوریل
(D.S. - Damian Sinaisky ، I - مصاحبه کننده) س: عصر فناوری اطلاعات ، که به دست ما رسیده است ، متأسفانه غنی از رویدادهای خارق العاده است. و شخص فوراً هنگام نشستن پشت کامپیوتر ، در محل کار - همه تلفن دارند - در مورد برخی از وقایع وحشتناک یاد می گیرد.
نگرش به حمله تروریستی به عنوان یک تجربه بیداری
در دوران سخت ما ، هر آنچه در جامعه اتفاق می افتد ناپایدار و متناقض است. این پیش شرط هایی را برای ترس ها و اضطراب های مختلف ایجاد می کند ، بیرون آمدن از تجربه آن حتی برای یک شخصیت کاملاً پایدار و با اراده بسیار دشوار است ، چه برسد به افرادی که دارای تظاهرات عصبی مختلف هستند.