نمی توان یک سال بدون دلبستگی زندگی کرد

فهرست مطالب:

نمی توان یک سال بدون دلبستگی زندگی کرد
نمی توان یک سال بدون دلبستگی زندگی کرد
Anonim

"من نمی توانم یک سال بدون وابستگی زندگی کنم."

اولنکا که با کوکین تماشاگر تئاتر ازدواج کرده بود معتقد بود که بیشترین نیاز در جهان تئاتر است. او در مورد خودش گفت: "وانچکا و من."

پس از مرگ ناگهانی شوهرش ، او به طرز وحشتناکی کشته شد.

و پس از 3 ماه با تاجر محترمی آشنا شد ، که به زودی با او ازدواج کرد.

او با افکار مشابه شوهرش فکر می کرد. تقلید در شیوه گفتار. حالا او متقاعد شده بود که مهمترین چیز جنگل است. و او گفت: "چه چیزی در سینما خوب است؟"

6 ماه پس از مرگ شوهر دومش ، او شروع به تکرار سخنان دامپزشک مهمان در مورد اهمیت سلامت حیوانات کرد.

پس از رفتن او ، اولنکا در پوچی فرو رفت - او هیچ چیز فکر نمی کرد ، هیچ نظری برای خودش نداشت: آنچه ماورا آشپز گفت خوب بود.

او به شخص دیگری در کنارش نیاز دارد تا خلأ افکارش پایان یابد.

Smirnin دامپزشک پس از برقراری ارتباط با همسرش بازگشت.

اولنکا ، با خوشحالی ، خانه خود را بدون پرداخت هزینه برای خانواده فراهم کرد ، و او خود به ساختمان فرعی که در همان نزدیکی بود نقل مکان کرد.

با دیدن پسر کوچک دامپزشک ، از صمیم قلب به او وابسته شدم ، انگار به جان خودم. در احساس بی سابقه مادرانه او نسبت به این پسر خوب با گودی روی گونه هایش شعله ور شد.

و مکالمات زن اکنون درباره سالن بدنسازی و تحصیل ، معلم و درس بود.

آیا تاریخ مشابه تاریخ مدرن است؟ اما این داستان به نام "عزیزم" چخوف در 1898 نوشت.

چرا تنها باشی؟

زندگی دیگران را متوقف کرده و اراده دیگران را برآورده سازد

در کشور ما ، آنها به سرعت خانواده خود را به دست می آورند و از لانه والدین وارد آن می شوند. این موضوع با استفاده از موضوع اصلی: "در حال حاضر 20 ساله ، و هنوز ازدواج نکرده است" و افکار عمومی کمک می کند.

جوانان غالباً نابالغ ، روابط وابسته به احساسات را ایجاد می کنند. هنگامی که شخص به خلق و خو ، دیدگاه ها و رفتار شخص دیگر بستگی دارد. در این ارتباط مخرب ، افراد جداگانه ای وجود ندارد ، فقط "ما" وجود دارد.

تصور کنید ، در یک خانواده ، شوهر متجاوز ، الکلی و معتاد به مواد مخدر است. همسر قربانی است. هر کدام به طرز ماهرانه ای قسمت خود را "اجرا" می کنند و … به طرز وحشیانه ای رنج می برند.

ناگهان ، شوهر تصمیم می گیرد حلقه بی پایان رنج را متوقف کند. او می خواهد بفهمد که کیست ، اگر آن را جداگانه بگیرید. به هر حال ، همانطور که باطنی ها می گویند ، من جداگانه با وظیفه و رسالت مشخصی به اینجا آمدم. اما ابتدا درک اینکه چه کسی آمده است بسیار مهم است. من کی هستم؟ من چی هستم؟ آنچه که من دوست دارم؟ چه چیزی نیست؟ چه چیزی و چه کسی مناسب است ، و چه کسی زندگی و سرنوشت من را خراب می کند. سوالات بالغ مربوط به سطح هویت ، که نمی تواند در جمع و پیش نویس پاسخ داده شود. برای این ، دوره موناد لازم است ، در ترجمه "mono" - یک.

فقط پس از یافتن خود - هویت متوجه می شود. و رابطه سالم نزدیکی و محبت با شخص دیگر ایجاد می شود.

این هم ترازی چگونه است؟

توصیه شده: