جایی که رویاها گاهی اوقات منجر می شوند (نه شما)

فهرست مطالب:

تصویری: جایی که رویاها گاهی اوقات منجر می شوند (نه شما)

تصویری: جایی که رویاها گاهی اوقات منجر می شوند (نه شما)
تصویری: Охламон фильм 1993 года HD Туркменфильм Ohlamon turkmen film #turkmenfilm 2024, مارس
جایی که رویاها گاهی اوقات منجر می شوند (نه شما)
جایی که رویاها گاهی اوقات منجر می شوند (نه شما)
Anonim

یک روز صبح ، در حالی که در بالکن مشرف به اقیانوس از آمریکنو معطر با کمی دارچین می نوشید ، ناگهان متوجه می شوید که حال حاضر اطرافتان مال شما نیست. شما از لحظه جدایی غم انگیز از اولین عشق خود قهوه با دارچین می نوشید - زیرا او این را دوست داشت و قلب شکننده شما را شکست ، و آمادگی واقعیت غالباً ظالمانه را نداشت. شما هرگز لذت بردن از صعودهای اولیه را یاد نگرفته اید ، اما موقعیت موقعیت در یک شرکت بزرگ به شما اجازه دیگری نمی دهد. اقیانوس ، علیرغم آه های پرشور دوستان ، از کودکی شما را خوشحال نکرده است ، اما کوهها به طور مداوم از شما الهام گرفته اند ، که همسر سابق شما همیشه از آن متنفر بوده است

و اکنون شما رویاهای همه را برآورده کرده اید: والدین ، همکلاسی ها ، گذشته و حال. نیمی از جهان را سفر کرد ، ماشین خرید ، آپارتمان ، همکاران به شما دستبندهای سرد می دهند. شما به هر چیزی که آنها خیلی می خواستند رسیدید ، و از آنها "خواسته" خود را تشکیل دادید. شما در نظر بسیاری سلطان کوه هستید. اما چرا گاهی اوقات در اعماق راهروهای خاموش اینقدر مالیخولیایی و ترسناک است؟ این عمق چیست؟

روزی روزگاری ، رویای شما این بود که با یک موسیقی دشوار یک معاصر احساسی برقصید: به گونه ای که با درد و رنج همراه باشد ، تا شما را غرق کند. اما پدر گفت که بچه های معمولی در جوراب شلواری راه نمی روند و پاهای خود را تکان نمی دهند ، اما پول می گیرند ، حتی اگر عرق مشروط باشد ، رنج ببرد و لزوماً با شادی نباشد.

سپس وارد گیتار شدید. بندهای نازک انگشتان به نوعی آرام شده ، به تمرکز کمک کرده و جزئیات غیر ضروری روز را به پس زمینه کشانده است. البته نه اریک کلاپتون ، اما بسیار خوب ، آنها گفتند که شما سبک خاص خود را دارید و "امیدوار کننده" هستید. اما مادرم اصرار داشت که شما مدرک حقوق "معمولی" بگیرید و حتی عصرها به شما اجازه می داد کارهای احمقانه انجام دهید.

در مطالعات مناسب ، شما فقط با درس های مناسب دیدار می کردید ، زیرا اعتبار ، فرصت ها و همه اینها. آنها به شما نکات ظریف شناختن افرادی را که به آنها احتیاج دارید و چگونه به خواسته خود برسید ، آموزش دادند. با دوست شدن با معلمان "مناسب" و نشستن همکاران کمتر دوستانه ، راه خود را در جهت دانشگاهی محکم کردید.

سپس شما بالاتر و موفق تر رفتید ، افق های بیشتری را فتح کردید ، وجدان خود را کمتر و کمتر تبانی می کردید ، زیرا این موفقیت مورد نیاز بود. شما از خواب بیدار می شوید و سر کار می روید و در راه قهوه منفور دارچین می نوشید. شما به جلسات می روید ، مشکلات را حل می کنید ، کلمات مناسب را به زیردستان خود می گویید و پیوسته به آنها الهام می دهید. اما این دنیا مال تو نیست

شما به همه ، از والدین شکنجه شده توسط زندگی روزمره گرفته تا خنده همکلاسی های ثروتمند ، به همه ثابت کردید که ارزش چیزی را دارید. اما همه چیزهایی که به دست آورده اید دیگر باعث ترس و حتی شادی نمی شود. با صداقت خود تنها می مانید ، می فهمید که در داخل دیگر هیچ انگیزه ای وجود ندارد ، هیچ آرزویی وجود ندارد ، هیچ هدفی معنادار وجود ندارد.

فقط خالی باقی می ماند ضخیم و متراکم ، چسبناک مانند باتلاق. دوست دارید همه چیز را تغییر دهید ، اما نمی دانید از کجا شروع کنید. شما حتی نمی دانید که واقعاً چه قهوه مشروط (موسیقی ، آشپزی ، لباس) را دوست دارید. اجازه ندهید این شما را بترساند. تا زمانی که چیز جدیدی را امتحان نکنید ، نمی دانید. بنابراین شروع کنید. به یک تاریخ جدید کور بروید ، یک اسپرسو با هل و فلفل بخورید. اگر دوست دارید مبلمان بسازید.

توصیه شده: