باورها - چرا و چرا ارزش کار با آنها را دارد

فهرست مطالب:

تصویری: باورها - چرا و چرا ارزش کار با آنها را دارد

تصویری: باورها - چرا و چرا ارزش کار با آنها را دارد
تصویری: چرا عجله کردن کار شیطان است و همیشه نتایج منفی برای ما دارد؟ - بررسی با قوانین کائنات و ذهن 2024, آوریل
باورها - چرا و چرا ارزش کار با آنها را دارد
باورها - چرا و چرا ارزش کار با آنها را دارد
Anonim

اعتقادات ، اگر خیلی ساده باشد ، جمله هایی به صورت "اگر ، پس" یا "X برابر Y" است. به عنوان مثال ، "اگر قبل از 20 سالگی ازدواج نمی کنید ، دیگر هیچ کس به شما احتیاج ندارد" یا "همه افراد ثروتمند حرامزاده هستند".

به راحتی می توان برخی از باورها را پیدا کرد ، و این خوب است ، اما به عنوان یک قاعده ، این باورها تا به حال ما را تحت تأثیر قرار داده اند. کسانی که متوجه نشده اند بسیار تأثیرگذارتر هستند.

وقتی با شخصی کار می کنید ، و سپس او متعجب می شود: "آیا من واقعاً به این اعتقاد دارم؟" بله این خودشه.

1. درباره آگاهی

بر اساس هرم دیلتز ، باورها سطح عصبی بالایی هستند که بر توانایی ها ، رفتار و محیط ما تأثیر می گذارد. بسیاری از باورهای ما محقق نمی شوند (زیرا آنها را در سنین پایین به دست می آوریم ، زمانی که تفکر انتقادی وجود ندارد ؛ بسیاری از آنها به سادگی درک نمی شوند). اگر شخصی روی خود کار می کند و برای آگاهی تلاش می کند ، کار با باورها مرحله مهمی در توسعه این آگاهی است. حتی می گویم واجب.

2. درباره اتحاد جماهیر شوروی

اتفاقاً ما در نقطه اتصال دو واقعیت زندگی می کنیم - واقعیت شوروی و واقعیتی که اکنون وجود دارد. در واقعیت شوروی ، زندگی متفاوت بود ، مردم متفاوت رفتار می کردند و اعتقادات نیز متفاوت بود (مربوط به آن زمان). واقعیت تغییر کرده است ، و ما هنوز اعتقادات آن زمان را داریم (علاوه بر این ، حتی افرادی که واقعاً اتحادیه را پیدا نکرده اند). بهترین راه برای از بین بردن آنها این است که متوجه شوید و به چیزی مناسب تر برای زمان تبدیل شوید. این باید دوباره ، آگاهانه انجام شود. منتظر نباشید تا باشد.

3. من کاری را انجام می دهم که نمی خواهم انجام دهم

این یکی از نشانه هایی است که فرد دارای باورهای محدود کننده است. من کاری را انجام می دهم که نمی خواهم ، زیرا مجبورم ، زیرا پذیرفته شده است ، زیرا غیر از این غیرممکن است و غیره. معمولاً نوعی اعتقاد در پشت این امر وجود دارد ، در بیشتر موارد ناخودآگاه. اینها حتی ممکن است نگرشهای خود شخص نباشند ، بلکه درباره والدین او یا حتی بدتر از آن ، والدین والدین او باشد.

4- آنچه را که می خواهم انجام نمی دهم

مشابه نقطه قبل. به عنوان مثال ، شخصی مشاغل خود را می خواهد ، اما "غیرممکن است" ، "اوه ، اما من هنوز موفق نخواهم شد" ، "شما در کشور ما پول نخواهید گرفت" و غیره.

5. درباره احساسات

وقتی باورهای ما لمس می شود ، معمولاً احساساتی می شویم. اغلب غیر منطقی و ناسازگار است. ما همچنین از اعتقادات خود دفاع می کنیم - و به همین دلیل است که پیدا کردن آنها به تنهایی بسیار دشوار است.

6. ساده سازی مساوی با محدودیت است

به طور کلی ، به منظور سهولت در درک چیزی ، به باورها نیاز است. به عنوان مثال ، فردی به اجاق گاز گرم دست زد ، سوخت و نتیجه گرفت "اجاق های داغ خطرناک هستند". و در اصل ، هیچ اشکالی در آن وجود ندارد. وقتی نوبت به اسلب می رسد.

زیرا به شکل دیگری اتفاق می افتد: به عنوان مثال ، شخصی تصمیم گرفت که "شما نمی توانید در کشور ما درآمد کسب کنید" (و سپس افرادی که در این کشور موفق به کسب درآمد می شوند به سادگی از محدوده دید وی خارج می شوند) یا یک زن تصمیم گرفت "شما نمی توانید به مردان اعتماد کنید" (در اینجا او یک بار تصمیم گرفت ، و اکنون او فقط شواهدی را می بیند که غیرممکن است ؛ او به سادگی نمونه های متضاد را نخواهد دید).

*****

اگر محکومیت کشف شود و از بین برود ، یک انتخاب ظاهر می شود. این یا آن را انجام دهید. مردم چنین هستند و گاهی اوقات اصلاً اینطور نیستند. شما نمی توانید درآمد کسب کنید ، اما می توانید درآمد کسب کنید. نمی توان به برخی از مردان اعتماد کرد و برخی از آنها بسیار ایمن هستند. و غیره.

گسترش تصویر جهان و آزادی از محدودیت های خود یک کار بزرگ است.

از نظر من ، باورها مانند دیوارهایی در سر هستند. به این فکر کنید که چه کسی ، چه وقت و چرا دیوارها را در سر شما ساخته است. شاید دیگر نیازی به آن دیوارها نباشد.

*****

سرانجام ، سه داستان را که نشان می دهد چگونه باورها به خوبی کار می کنند ، دریافت کنید:

"یک زن حسود هر روز کت شوهرش را بازرسی می کند و برای هر مویی که پیدا می کند ، صحنه های حسادت را برای او ترتیب می دهد.یکبار او حتی یک مو پیدا نکرد و فریاد زد: "این چیزی است که شما به آن رسیده اید ، شما حتی از زنان طاس نیز بیزار نیستید!" (نویسنده نامشخص است).

"یک روانپزشک مردی را درمان کرد که معتقد بود او یک جسد است. با وجود تمام استدلال های منطقی ، بیمار بر اعتقاد خود پافشاری کرد. یک بار ، با یک الهام ، روانپزشک از بیمار پرسید: "آیا اجساد خون می شوند؟" او پاسخ داد: "می خندی؟ البته که نه". پس از درخواست اجازه از بیمار ، روانپزشک انگشت او را تیز کرد و قطره ای از خون قرمز روشن را بیرون آورد. بیمار با تحقیر و تعجب به انگشت خونین نگاه کرد و فریاد زد: «لعنت بر شما! معلوم می شود که اجساد خون می گیرند! "" (از کتاب "باورها و عادات. چگونه تغییر کنیم؟" ، روبرت دیلتز)

"یک دختر نابینا در یک خانواده بسیار دوستانه و بزرگ وجود داشت. هر شب برای شام ، مادرم پیراشکی درست می کرد و آنها را روی میز سرو می کرد ، و هر شب دختر نابینا دست هایش را در مقابلش دراز می کرد و بشقاب را زیر لب زیر لب می گفت: "دوباره آنها پیراشکی را به من گزارش ندادند… "و سپس یک روز پدرم از همه اینها خسته شد و به مادرش گفت:" گوش کن! چگونه او مرا گرفت! بله ، یک حوضچه پیراشکی بردارید و بجوشانید - بگذارید او خفه شود! … "مادر این کار را می کند ، یک حوضچه پیراشکی آماده می کند و آن را جلوی دختر نابینا قرار می دهد … او دستان خود را دراز می کند ، کوفته ها را احساس می کند و می گوید: "می توانم تصور کنم چقدر برای خودتان هزینه کردید! …" (نویسنده ناشناخته است)

توصیه شده: