چرا من با همه مردانم یک چیز دارم! (6)

فهرست مطالب:

تصویری: چرا من با همه مردانم یک چیز دارم! (6)

تصویری: چرا من با همه مردانم یک چیز دارم! (6)
تصویری: 6 important steps after a break up | English subtitle 2024, آوریل
چرا من با همه مردانم یک چیز دارم! (6)
چرا من با همه مردانم یک چیز دارم! (6)
Anonim

پشیمان نیستم که رنج می برم

حیف که زمان گذشت.

من همچنان منطق عمل بازی سناریو را با استفاده از مثال رابطه ایگور و ماشا ، یا بهتر بگویم ، فقط ماشا ، از زمان جدا شدن این زوج ، نشان می دهم. پس از وقفه جدی در روابط ، افراد اغلب یا "گوه ای را با گوه در می آورند" ، بلافاصله وارد یک رابطه جدید می شوند (که برای ایگور اتفاق افتاد) ، یا برای مدت طولانی در حالت گیجی روحی قرار دارند. ماشا تقریباً دو سال طول کشید تا بهبود یابد. اما ، با وحشت ، متوجه شد که در ماه دوم روابط با یک جوان جدید ، شرایطی در آنها مشاهده شد که از داستان با ایگور برای او بسیار آشنا بود.

چرا من با همه مردانم یکسان هستم؟ 6

عشق شر است یا جادوی شیمی عشق است

آنها می گویند که در شیمی عشق یک چیز بیولوژیکی وجود دارد ، مردم طبیعت خود را در آغوش یکدیگر می اندازند. دیگران تمایل بیشتری به اعتقاد به عرفان و نیرنگ سرنوشت دارند. روانشناسان دوست دارند در مورد حکاکی دوران کودکی صحبت کنند یا اینکه دختران عاشق مردانی می شوند که شبیه پدرشان هستند و جوانان کسانی را انتخاب می کنند که شبیه مادر خود هستند. ما وارد این اختلافات نمی شویم ، زیرا در مورد ماشا ، حکاکی کودکانه به وضوح قابل مشاهده است.

او هیچ ارتباط معنوی و عاطفی با پدرش نداشت ، بنابراین خود او نقش خاصی در سرنوشت او نداشت ، مگر اینکه طرح خیانت را در داستان زندگی او انداخت. "مرد کشنده" برای ماشا معلوم شد که عموی او ، برادر کوچکتر پدرش است. روانکاوها به مسائل اروتیک کودکانه پرداخته اند ، اما در اینجا تنها به این واقعیت اشاره می کنیم که برخی از دختران و پسران قادرند از همان دوران کودکی عاشقانه و عاشقانه عاشق شوند. گفتن دقیقاً مظهر عشق کودکان دشوار است ، اما بدون شک می تواند شامل شور و اشتیاق و انرژی ویژه ای باشد که به عنوان بلوغ بیولوژیکی فرد به انرژی شهوانی و جنسی تبدیل می شود.

کودکان می توانند با تمام وجود عاشق فردی شوند ، و گاهی اوقات بسیار بصیر به نظر می رسند ، به طوری که عمیق ترین و حتی پنهان ترین ویژگی های شخصیت مورد علاقه خود را می بینند. اما ، با این وجود ، بیشتر اوقات ، فقط برخی از جلوه های بیرونی یک شخص در روح او نقش می بندد ، فقط برخی از ویژگی های رفتار او. در مورد ماشا ، خوشحالی عمو یورا ، تمایل او به حماقت و اختراع داستانهای خنده دار ، در روح او فرو رفت.

اگر پس از طلاق از پدرش ، مادر ماشین تمام روابط خود را با خانواده وی ، از جمله با عمو یورا قطع نکرده بود ، ماشا ، با بزرگ شدن ، می توانست در انتخاب خود یکی از ویژگیهای مهمتر شخصیت او را در نظر بگیرد ، می تواند ، همانطور که می گویند ، "ماهیت آن را درک کنید". اما اتفاقی افتاد که او خیلی زود از زندگی او ناپدید شد ، بنابراین فقط تصویر یک مرد کمی کودکستانی و فریبنده در روح او نقش بست. ماشا هنوز نمی تواند بفهمد که نزدیکی آنها با عمو یورا به دلیل توانایی او در احساس ارتعاشات روح دیگران و تحت تأثیر قرار گرفتن تصاویر مبهم فانتزی دوران کودکی بود - همه اینها در آن زمان به نظر او چیزی بدیهی تلقی می شد.

اگر دختری از کودکی عشق پدرش را احساس کند و این عشق متقابل باشد ، او این فرصت را دارد که تصویر او را در روح خود پرورش دهد و این تصویر با بزرگ شدن او پیچیده تر می شود. می توان گفت که در خانواده های شاد و کامل ، نقش کودکان "بالغ" می شود و با کسانی که در روح آنها نقش بسته است رشد می کند.

اما زندگی از همیشه دور است و برای همه به یک افسانه زیبا تبدیل نمی شود. متأسفانه ، والدین گاهی اوقات تصویر درخشانی را که در ابتدا برای او ظاهر می شد در نظر کودک بی اعتبار می کنند.یا ، همانطور که در ماشین تاریخ اتفاق افتاد ، تصویر ایده آل یک مرد وقت نداشت که ظاهر شود و در روان او بالغ شود زیرا این واقعیت که کسی که نمونه اولیه آن بود به سادگی از زندگی او ناپدید شد.

به طور خلاصه آنچه اخیراً گفته شد ، می توان اشاره کرد که دختران دائماً عاشق مردان اشتباه می شوند ، زیرا فقط ویژگی های خارجی "مرد کشنده" آنها در حافظه آنها نقش بسته است. آنها در مورد انتخاب خود فریب می خورند ، زیرا در پشت جلوه های خارجی که شبیه چیزی دوست داشتنی است ، چیزی کاملاً متفاوت می تواند پنهان شود. در مورد درک عمو یورا از ماشینا ، او نمی تواند در کودکی بفهمد که برون گرایی او فقط حفاظت روانی است. در واقع ، او مردی مستعد تماس های مجلسی و انتخابی بود.

شایان ذکر است که گاهی اوقات بزرگسالان تنها به این دلیل که مخاطب خود را یک هیستروئید سطحی می دانند ، چون هنرمند و خوش صحبت است ، نمی دانند که خوشحالی و پرحرفی او فقط یک پرده دود است. در نظر گرفتن ویژگی های اساسی شخصیت او تنها زمانی امکان پذیر می شود که او به شما اعتماد کند. بنابراین چه انتظاری می توان از درک کودک داشت! و آیا عجیب است که شیمی عشق اغلب با شخص اشتباه کار می کند.

بازی های سناریویی و استراتژی های مقابله با ضربه

یک بازی سناریویی یک مکانیسم روانشناختی بسیار قوی است ؛ محرک راه اندازی آن اغلب شیمی عشق است که در روابط بین مردم شعله ور شده است. ما می دانیم که عشق می تواند به نفرت تبدیل شود و انرژی شیمی عشق نمی تواند منجر به صمیمیت معنوی شود ، بلکه برای راه اندازی یک بازی سناریویی مورد استفاده قرار می گیرد ، به خصوص اگر اولین "عشق مدل" ناگهان قطع شده و باعث ضربه روحی شود.

ما می توانیم بگوییم که بازی سناریویی راهی است که فرد برای غلبه بر ضربه خود آغاز کرده است ، یا راهی برای بقای روانی خود در شرایط استرس مداوم ، یک دوره زندگی سخت برای او است.

استرس روانی اولیه برای ماشا سابقه رسوایی های والدینش بود. برای غلبه بر این ضربه ، او بازی را انتخاب کرد که در مقاله های قبلی من از این مجموعه "جنگ خرس ها و خرگوش ها" نامیده می شد. ماشا بین اسباب بازی های خود جنگ کرد ، میشکا دعوا کرد و با اسم حیوان دست اموز جنگید تا بعداً آنها بتوانند صلح کنند و خود را در آغوش یکدیگر بیندازند. ماشا نمی توانست والدین خود را در زندگی واقعی آشتی دهد ، اما در بازی خود توانست بر اثر مخرب درگیری غلبه کند.

در رابطه با ایگور ، ماشا ناخودآگاه این بازی را در مواردی شروع کرد که به نظر می رسید روابط آنها به بن بست می رسد. او ناخواسته ایگور را به درگیری و رویارویی کشاند ، امیدوار بود پس از آن آنها آشتی کنند و در آغوش یکدیگر قرار گیرند. گاهی اوقات این کار را می کرد. اما ایگور افسانه خود را داشت ، بنابراین در پاسخ به رسوایی ماشین ها ، بازی خود را - "بازی پرواز" و "اجتناب از درگیری" را روشن کرد. به این ترتیب ، وی از فشار روانی مادرش که به نوبه خود خیانت و خروج پدر از خانواده برانگیخت ، فرار کرد.

داستان عشق دوم ماشا

منتخب بعدی ، که توانست روح خود را در ماشین فرو کند ، به همان اندازه ایگور شاداب بود ، اما او حتی کودکانه تر بود. و آنچه مهم است ، این کودک گرایی به هیچ وجه نه با توانایی ایجاد دنیاهای خود و نه با توانایی ارائه هر چیزی همراه بود. خود استاس (مرد جوان ماشا) بسیار دوست داشت با او بازی کند و به نوعی او را سرگرم کند.

در اولین ملاقات با ماشا ، استاس چندین داستان امضای خود را به او گفت ، که توسط خود او اختراع نشده بود ، اما مادرش یک بار در دوران کودکی اختراع کرده بود. ماشا با مسخره کردن این ماجراهای مضحک ، تصمیم گرفت که استاس شخصی است که خود قادر به ساختن چنین چیزهایی است. علاوه بر این ، در بیشتر موارد ، او قبلاً صحبت می کرد ، و استاس فقط مانند یک کودک می خندید ، خوشحال است که او هرگز در طول شب خسته نشده است.

ماشا مجدداً طنازی رقت انگیز از عمویش یورا را به اصل خود تبدیل کرد. از طرف دیگر ، استاس اصلاً توانایی عادت به روح شخص دیگری و ایجاد جهانهای مشترک با او را نداشت. او جوانی کودک بود که از خودش خسته شده بود ، اما از کسانی که آماده بازی با او بودند ، برای سرگرم کردن او با چیزی بسیار سپاسگزار بود.

استاس آماده بود ، مانند توله سگ ، به کسی که او را با محبت و فداکاری سرگرم می کند ، مادامی که زمان و انرژی کافی برای سرگرم کردن او داشت ، پرداخت کند. اما وقتی ماشا خسته به خانه بازگشت و نیاز به حمایت داشت ، استاس به سرعت ناراحت شد و فرار کرد تا پشت کامپیوتر دراز بکشد یا با یکی از دوستانش تماس بگیرد.

این رفتار باعث راه اندازی بازی سناریوی عادی آن در روان ماشین شد. او شروع به تلاش برای احضار Stas به مکالمه به منظور نزاع با او ، و سپس صلح کرد.

با این حال ، استاس آسیب های خاص خود و راه های خود را برای غلبه بر آنها داشت. هنگامی که مادرش در عمل از بازی با او به عنوان مجازات برخی از گناهان خود امتناع کرد ، او مخفیانه به مادربزرگش فرار کرد ، او با میل خود نوه محبوب خود را از دختر بسیار خشن خود نجات داد ، زیرا نمی فهمید که با بچه ها همه چیز را می توان حل کرد بازی.

بنابراین ، وقتی ماشا سعی کرد او را "آموزش" دهد (با درک او ، او را به گفتگو دعوت کرد) ، استاس شروع به ناله کرد و اعلام کرد که او قادر به هیچ کاری نیست ، او یک بازنده است و همیشه همه چیز را خراب می کند. بازی را در غنچه شکست. پس از آن ، استاس متوجه شد که ماشا دیگر نمی خواهد با او برخورد کند ، فرار کرد تا کامپیوتر بازی کند. وقتی به اصرار ماشا مجبور شد همه بازی ها را از رایانه حذف کند ، شروع به فرار کرد تا با دختران دیگر "بازی" کند. به زودی همه این بازی ها (که ماشا از نظر قانونی آن را خیانت می دانست) فاش شد و رابطه ماشا با استاس قطع شد.

ماشا دیگر نگران این واقعیت نبود که این رابطه دوم را برای "رابطه جدی" خود قطع کند ، او از شباهت این داستان با نحوه ایجاد رابطه خود با ایگور وحشت داشت. به نظر می رسید که داستان با استاس یک طنز از داستان با ایگور بود ، و ایگور یک تقلید از عمو یورا بود.

بازتاب مکانیک درونی روان شما

ماشا دو بار روی یک چنگک قدم گذاشت و این برای او کافی بود که بازتاب را روشن کند (روند درک آنچه در روان او اتفاق می افتد) ، اما برخی مرتباً مرتکب اشتباهات مشابه می شوند.

واقعیت این است که همیشه این امکان وجود ندارد که فرد در روح خود کار نوعی مکانیسم های ذهنی را در نظر بگیرد که او را وادار به انجام همان انتخاب های اشتباه ، استفاده از استراتژی های اشتباه و انجام اقدامات اشتباه می کند.

بازی های سناریو یکی از آن مکانیزم های بسیار روانی است ، مکانیزمی برای غلبه بر استرس های مداوم یا پیامدهای ضربه های روانی. به عنوان مثال ، مکانیسم های دفاعی روان ، توجه و خودآگاهی ما را محدود می کند ، مردم را از درک پدیده هایی که آنها را می ترساند نجات می دهد ، و گاهی اوقات ذهن ما را فریب می دهند و راه حلی خیالی برای مشکلات ارائه می دهند. بنابراین ، به نظر می رسد مکانیسم های دفاعی تصور ما را از آنچه اتفاق می افتد مخدوش کرده و ذهن ما را با امیدهای برآورده نشده مست می کند. به همین دلیل است که بسیاری از مکانیسم های دفاعی روان ما ، از جمله بازی های سناریویی ، برای درک مستقل بسیار دشوار است.

روانشناسان در دوران کودکی علاقه زیادی به گشت و گذار دارند ، زیرا امیدوارند نوعی نظم را در آن پیدا کنند و به فرد کمک کنند تا بفهمد در روان او چه می گذرد. اما وقتی می توان تأمل در مورد حداقل یک رویداد را شامل شد ، و منطق عمل حداقل یک مکانیسم حفاظتی منسوخ را درک کرد ، فرد بر اساس این بینش ، فرصت بالقوه ای برای درک مکانیک داخلی عملکرد روان او به عنوان یک کل.

اغلب اوقات ، درک آن بازی سناریویی ، که فرد تحت تأثیر آن بود ، او را شگفت زده و متحیر می کند: "آیا واقعاً به همین سادگی است!"واقعاً این همه بدبختی و رنج ناشی از خیالات احمقانه کودکی و تلاش ناخوشایند برای غلبه بر ترس و درد روحی شما بود! تا حدودی اینطور است. اما ، از سوی دیگر ، تشخیص و اصلاح این دررفتگی اولیه روانی چندان آسان نیست. به ندرت ممکن است "دست را بکشید" درست مثل آن.

این مقاله متعلق به مجموعه ای از مقاله ها در مورد پدیده "پسروی سنی" در روابط عاشقانه و همچنین مکانیسم "بازی های سناریویی" است که گاهی در روابط عاشقانه و خانوادگی رخ می دهد. در تمام مقالات ، تجزیه و تحلیل رابطه بین ایگور و ماشا منتقل می شود ؛ آنها نمونه ای از تجلی مکانیسم های مختلف هستند که گاهی در روابط عاشقانه کار می کنند.

در اینجا لیستی از همه این مقالات آمده است:

توصیه شده: