ضربه دوران کودکی - کودک نامرئی. راه هماهنگی

تصویری: ضربه دوران کودکی - کودک نامرئی. راه هماهنگی

تصویری: ضربه دوران کودکی - کودک نامرئی. راه هماهنگی
تصویری: احترام به کودکان تان را دست کم نگیرید واینده شان را ازهمین دوران کودکی روشن بسازید 2024, آوریل
ضربه دوران کودکی - کودک نامرئی. راه هماهنگی
ضربه دوران کودکی - کودک نامرئی. راه هماهنگی
Anonim

گسستگی یکی از مکانیسم های محافظتی روان در افرادی است که تروما را تجربه کرده اند ، هنگامی که فرد آنچه را که برای او اتفاق می افتد درک می کند انگار از بیرون است. او احساس نمی کند که در رویدادها شرکت می کند ، او مانند یک ناظر بیرونی است. بنابراین ، او احساسات منفی و شخصیت خود را از هم جدا می کند و از اتصال آنها جلوگیری می کند تا خود را کاملاً در احساس ناراحتی یا درد غوطه ور نکند. روان مجروح برای تثبیت وضعیت خود چنین استراتژی رفتاری را "انتخاب" می کند. کودک زمانی نامرئی می شود که شرایط وجود او بدتر از ناپدید شدن او باشد. بخشی از شخصیت نامرئی می شود ، برای همیشه در لحظه آسیب ناخواسته باقی می ماند - منجمد می شود. و در مکانهایی که با تروما همراه است باقی می ماند. وجود کودک اغلب در درمان عاطفی - تجسمی از طریق توجه مراجعه کننده به احساسات جسمانی او کشف می شود.

Image
Image

کودکانی که نامرئی هستند می توانند در گنجه ، در زمین ، در مدفوع ، در یک بشکه قیر و در دیگر مکانهای غیر منتظره و ناخوشایند باشند. ترس از بروز خود در کودک آسیب دیده بسیار قوی تر از ناراحتی ای است که از قرار گرفتن در چنین مکان نامناسب برای کودک تجربه می کند.

Image
Image

به عنوان یک قاعده ، کودکان نامرئی زمانی به وجود خود "خیانت" می کنند که روان مشتری به اندازه کافی قوی باشد. هنگامی که او شروع به پذیرش خود و خواسته های خود می کند ، با احساسات خود کنار می آید ، از خود مراقبت می کند. از نظر استعاری ، مشتری قبلاً بخش بزرگسالان را تشکیل داده است.

Image
Image

کودکان نامرئی با ترس و وحشت وجود خود را از طریق ناراحتی در بدن گزارش می دهند. درد صاحبش را مجبور می کند "در مورد آن کاری انجام دهد". بنابراین ، یک دختر دچار درد شدید در هیپوکندریوم راست شد. او در آنجا تصویری از یک کمد لباس را تجسم کرد. کابینت با یخ مسدود شد. و تنها زمانی که دختر اجازه داد یخ "تمام احساسات خود را نشان دهد" ، ذوب شد و یک دختر کوچک ، حدود سه ساله ، در داخل پیدا شد. تقریباً سی سال پیش ، او در یک گنجه مخفی شد و از تجاوز جنسی اجتناب کرد و در آنجا ماند. کودک تصمیم گرفت که مردن آسان تر از تجربه درد و وحشتی است که باید دوباره تجربه کند. برای اینکه کودک سه ساله از کمد خارج شود ، بزرگسالان باید به تدریج اعتماد خود را جلب کنند. ابتدا به کودک غذا داد. بشقاب غذا را باید در گنجه گذاشت ، زیرا دختر به طور قاطع حتی از بیرون نگاه نمی کرد. سپس بزرگسالان کنار گنجه نشستند و با صدایی آرام و آرام با کودک صحبت کردند و برای او افسانه ها را تعریف کردند. روز بعد ، بزرگسالان بشقاب غذا را بیرون از کابینت ، کنار درب قرار دادند. و به صحبت با بچه ادامه داد. سپس بزرگسال غذا را در فاصله ای از کمد قرار داد که کودک مجبور شد اولین قدم را به سمت غذا بردارد. او از دختر پرسید که چه می خواهد و به نوزاد غذای دلخواهش را داد.

Image
Image

یک فرد بالغ به دختر گفت: "شما می توانید تا زمانی که می خواهید در گنجه بمانید. من منتظر تو خواهم ماند. نمیذارم کسی بهت آسیب بزنه من اکنون مسئول امنیت شما هستم. شما خوب هستید من شما هستم ، فقط شما کوچک هستید و من یک بزرگسال هستم. من همیشه با شما خواهم بود ، از شما مراقبت می کنم. من به شما اجازه می دهم خواسته های خود را داشته باشید و در مورد آنها صحبت کنید. من به شما اجازه می دهم هر احساسی را نشان دهید. من تو را قبول دارم. " یک هفته طول کشید تا کوچولو بزرگسال را باور کرد ، سکته های او را پذیرفت و محکم در قلبش جا گرفت. دختر دیگری به نام مرد نامرئی در مدفوع پیدا شد.

Image
Image

مراجعه کننده ، زن جوانی ، به مدت یک هفته از یبوست رنج می برد. نه تنقیه و نه ملین کمک نکرد. به شکل یبوست ، او موفق شد دختر کوچکی را ببیند که حتی یک سال هم نداشت. نوزاد از مدفوع یخ زد و سعی کرد خود را واگذار نکند. مادرش از مدفوع دخترش بیزار بود و شستن کودک به شکنجه ای واقعی برای دختر تبدیل شد. مادر به معنای واقعی کلمه قسمت های صمیمی نوزاد را پاره کرد و نفرین هایی را بر کودک قرار داد.وقتی قسمت بالغ مشتری به اندازه ای قوی شد که بتواند دختر آسیب دیده را بپذیرد ، خود را با یبوست به یاد آورد. این وضعیت با تجربه آسیب زای بارداری و سقط جنین در پانزده سالگی همراه شد. "دختر پانزده ساله" او شکم متورم شده از یبوست را با بارداری اشتباه گرفت و سعی کرد نوزاد را در مدفوع از بین ببرد. قسمت بزرگسالان موفق شد با هر دو قسمت به توافق برسد. و با پانزده ، و کمی. اوضاع حل شد. و فرد بالغ دو قسمت مفقود شده را در سنین مختلف به سلامت خود اضافه کرد. تلاش ، صبر و محبت زیادی لازم است تا از پرتگاه درد ، که باعث نفرت می شود ، فرزندی وجود داشته باشد که ما بتوانیم او را بپذیریم. کودک درون منتظر است تا ما متوجه شویم ، تماس بگیریم و عشق بورزیم. او به ما کمک می کند که خودمان را همانطور که هستیم بپذیریم.

توصیه شده: