درباره کسانی که زود بلوغ کردند. اما هرگز رشد نکرد

تصویری: درباره کسانی که زود بلوغ کردند. اما هرگز رشد نکرد

تصویری: درباره کسانی که زود بلوغ کردند. اما هرگز رشد نکرد
تصویری: 10 نشانه خیانت زنان در زندگی زناشویی از نظر متخصصان روان شناسی - کابل پلس | Kabul Plus 2024, آوریل
درباره کسانی که زود بلوغ کردند. اما هرگز رشد نکرد
درباره کسانی که زود بلوغ کردند. اما هرگز رشد نکرد
Anonim

بچه هایی هستند که خیلی زود بالغ شده اند. آنها بزرگ شدند زیرا هیچ بزرگسال قابل اعتمادی وجود نداشت ، والدینی که می توانستند در کنار آنها به آنها اعتماد کنند.

مشروب ، غیرقابل پیش بینی ، گاهی مست ، گاهی هوشیار بابا.

مامان ، که در 5 سالگی رفت تا با برادر نوزادش بنشیند و اگر دخترش وظایف "مادری" را به اندازه کافی خوب انجام نداد ، مجازات شد.

پدری که می تواند ناگهان خشمگین شود و او را مورد ضرب و شتم قرار دهد.

یک مادر شیرخوار که قادر به تصمیم گیری نیست ، همیشه آزرده خاطر می شود و مسئولیت وضعیت خود را بر عهده کودک می گذارد.

مامان و بابا ، با خشونت رابطه را مرتب می کنند ، یک زوج بسیار ناپایدار.

مهم نیست آنها چه بودند. مهم این است که آنها در اطراف خود غیرقابل پیش بینی و ناامن بودند. و وقتی ایمن نیست ، اضطراب و درماندگی زیادی وجود دارد. آنقدر زیاد است که تحمل این احساسات در دوران کودکی ، به ویژه در تنهایی ، غیرممکن است.

و سپس کودک دارای توانایی است که به او کمک می کند تا زنده بماند. او شروع به مشاهده والدین از نزدیک می کند و سعی می کند رفتار آنها را پیش بینی کند. و نه تنها برای پیش بینی ، بلکه بر این رفتار نیز تأثیر می گذارد. "اگر این کار را بکنم ، مادرم قسم نمی خورد." "اگر من این کار را بکنم ، پدر هوشیار می آید."

این کنترل توهمی بر دیگران ، از یک سو ، بسیار مهم است ، زیرا به کودک اجازه می دهد تا به طور کامل فرو نریزد. این باور که او می تواند به نوعی رفتار والدین خود را کنترل کند ، به مقابله با یاس و درماندگی کمک می کند. وقتی ناامیدی از آنچه در خانواده می گذرد سر را می پوشاند ، راه کمک به خود اغلب این امید است که "من می توانم بر والدینم تأثیر بگذارم و آنها را بازسازی کنم".

و با تشکر از این حمایت ها برای کمک به زنده ماندن در دوران کودکی. اما بهایی که شخص می پردازد بسیار بالا است.

اولا ، برخی از "تجزیه" روان وجود دارد. یک قسمت ، که شامل تمام تجربیات کودکان در مورد درماندگی ، وابستگی ، اضطراب ، یأس ، "یخ زدگی" است ، اما بخش دیگر هیپرتروفی می شود: یک شبه بزرگسال ، کنترل کننده ، مسئول تمام جهان. اما از آنجایی که غیرممکن است برخی احساسات را بدون یخ زدن دیگران احساس کنیم ، کل "احساس کودکانه" احساس رنج می کند. چنین افرادی اغلب "بسیار بالغ" به نظر می رسند یا ظاهری منجمد دارند و نوعی ماسک روی صورت خود دارند. به ندرت ، به هر حال ، این یک ماسک از "مثبت" است.

ثانیاً ، انرژی ، که در دوران کودکی قرار است مستقیماً به دوران کودکی ، شناخت خود و جهان برود ، به نظر می رسد که برای شناخت-پویشی اضطراب آور دیگران است. یک فرد در مورد خود و دنیای واقعی اطلاعات بسیار کمی دارد ، عمیق ترین اعتقادات او مانند دوران کودکی باقی می ماند. در داخل ، تصویر کودکانه از خود و جهان باقی می ماند: "جهان غیرقابل پیش بینی و ناامن است و من در آن وابسته و درمانده هستم."

ثالثاً ، از آنجا که کودک نمی داند که توان بازسازی والدین خود را ندارد ، والدین شدن برای والدینش کاری غیرممکن است ، او "شکست" را در تغییر شخصاً می پذیرد: "من این کار را نکرده ام ، این در من". و او با این احساس بزرگ می شود که به اندازه کافی خوب نیست ، تلاش کمی کرده است ، و نمی تواند کنار بیاید. او بارها و بارها تلاش خواهد کرد و از ناامیدی و ناامیدی فرار می کند. و دوباره با این واقعیت روبرو می شود که کنار نمی آید. گناه و خستگی زیادی از این امر ناشی می شود.

چهارم ، از آنجا که شخص در حال حاضر در کودکی با غیرقابل پیش بینی بودن روبرو است ، نمی تواند آن را بیشتر تحمل کند. بنابراین ، او آنچه را که برایش آشنا است انتخاب می کند. آشنا ، حتی وحشتناک ، کمتر از ناشناخته ترسناک است. و چنین شخصی (البته ناخودآگاه) آنچه را که در خانواده والدین به آن عادت دارد ، انتخاب می کند. این توضیح می دهد که چرا کودکان معتادان به الکل اغلب در روابط زناشویی با افراد معتاد قرار می گیرند. یک رابطه سالم برای فرد ناشناخته است و بنابراین خطرناک است.

پنجم ، رهایی از توجه بیش از حد به دیگران و کنترل بیش از حد برای او بسیار دشوار خواهد بود. این همان چیزی است که او در کودکی بسیار خوب آموخت. و این باعث می شود او نتواند خود را در یک رابطه احساس کند ، به نیازهای خود رسیدگی کند. و در ارتباط با دیگران با دیگران تداخل خواهد داشت: یا آنها بچه گانه می شوند ، تمام مسئولیت خود را بر عهده "مادر" کنترل کننده می گذارند ، یا خشم زیادی را احساس می کنند و چنین رابطه ای را ترک می کنند.

پیامدهای ناشی از بزرگ شدن زودهنگام و به عهده گرفتن مسئولیت غیرقابل تحمل برای اصلاح والدین را می توان برای مدت طولانی برشمرد. یک چیز واضح است - زندگی با آنها سخت است ، خستگی زیادی وجود دارد.

روان درمانی با چنین افرادی یک پروسه طولانی است. ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا شخص بفهمد که در تلاش برای کنترل دیگری ، از احساسات غیرقابل تحمل خود فرار می کند. مدت زیادی طول می کشد تا فرد احساس کند در محیطی کاملاً امن است تا به احساسات "یخ زده" یاس ، اضطراب و ناامیدی بازگردد. بازگشت ، سرانجام عزاداری بر عدم امکان تغییر چیزی ، کنار آمدن با چیزی. برای پذیرفتن گریه کنید: "من نمی توانم پدر و مادرم را کنترل کنم ، من نمی توانم جهان را کنترل کنم. این مسئولیت من نیست. این یک کار سخت است. " این را بپذیرید تا سرانجام جایگاه خود را در رابطه و مسئولیت خود برجسته کنید: برای خود و زندگی خود. برای شروع زندگی ، گوش دادن به خواسته های خود ، به احساسات خود. در دنیایی غیرقابل پیش بینی زندگی کنید و در برابر غیرقابل پیش بینی بودن مقاومت کنید. و شاید حتی شروع به شادی و تعجب از او کنید.

اکاترینا بویدک

توصیه شده: