تو زندگیت را مدیون من هستی

تصویری: تو زندگیت را مدیون من هستی

تصویری: تو زندگیت را مدیون من هستی
تصویری: Hayedeh - Zendegi Salam -"هایده آهنگ "ای زندگی سلام 2024, آوریل
تو زندگیت را مدیون من هستی
تو زندگیت را مدیون من هستی
Anonim

ورا گفت: "تقریباً در تمام دوران کودکی ، مادرم به من گفت که چقدر با من سخت است." - زایمان سخت بود. و آنچه در آنجا وجود دارد ، پیش بینی اینکه چقدر سالم بزرگ می شوم ، آرامش بخش نبود.

قبل از من یک دختر 26 ساله زیبا و کاملاً مرفه نشسته بود. او یک صبح بارانی آمد تا در مورد اینکه آیا شغل خود را تغییر دهد یا شاید - فقط موهایش را رنگ کند ، صحبت کند و همه چیز گذر خواهد کرد. وراا خسته و افسرده بود و نمی فهمید چگونه و چرا.

او زندگی نسبتاً موفقی داشت ، ازدواج کرده بود و در مورد رابطه خود با همسرش گرم صحبت می کرد. علاوه بر این ، او در حرفه - طراحی داخلی به اعتبار رسیده است. او از زندگی خود خوشش آمد ، اما از احساس غلت زدن و خس خس کردن گاهی اوقات - افسردگی ، مالیخولیا ، سنگینی …

ایمان شکست و نفس عمیق دیگری کشید. ظاهراً خاطرات باعث ایجاد احساسات شدید شده است. من تصمیم گرفتم از او حمایت کنم:

- شاید گفتن همه اینها برای شما خیلی آسان نباشد؟..

- بله ، - دختر موافقت کرد ، - مشکل است.

او موقعیت خود را تغییر داد ، پاهایش را روی هم انداخت و خود را در روسری پیچید.

"اما من به شما می گویم ، من هنوز می خواهم آن را بفهمم." او مکث کرد و ادامه داد. - در طول کودکی تشخیص های متفاوتی به من داده شد. خیلی ، من حتی همه اسامی را به خاطر نمی آورم. پزشکان وقتی به مادر خود گفتند: "ممکن است دخترتان راه نرود" ، "اوه ، چه بچه مریضی دارید!" یادم نمی آید کی و چگونه گفته است. من این را فقط از کلمات او می دانم. حالا من نمی فهمم چرا او نیاز داشت همه اینها را برایم بازگو کند …

- آیا با عصبانیت صحبت می کنید؟ - من پرسیدم.

- بله ، احتمالاً. اذیتم می کند. با یک بچه کوچک اینطور صحبت کنید!

ورا مستعد درون نگری بود. در روند آشنایی با او ، متوجه شدم که او سعی می کند بسیاری از چیزها را به تنهایی درک کند ، و ادبیات روانشناسی مختلف را بخواند. مخصوصاً در مورد تربیت فرزندان. او به این موضوع علاقه داشت. دختر متعجب بود که به من بگوید چقدر تفاوتهایی را در آنچه در کتابها نوشته شده با آنچه که در دوران کودکی در خانواده اش تجربه کرده بود ، پیدا کرده است. و این نمی تواند ناراحت کننده باشد.

9PhPm6T7cTQ
9PhPm6T7cTQ

وقتی ما آنقدر نزدیک شدیم که به "شما" نزدیک شد ، فریاد زد: "می بینید ،" من عموماً چنین افرادی را از بچه دار شدن و چنین پزشکانی برای درمان آنها منع می كنم! این وحشتناک است ، افتضاح است ، همیشه در حال گوش دادن به نحوه عذاب آنها با شما هستم! اینکه شما یک مشکل بزرگ هستید!

- بنابراین شما یک مشکل بزرگ هستید؟ من پرسیدم.

- بله من من مشکل دارم …

چشمان ورا خیس بود. او مرا به یاد عروسک پروانه ای انداخت ، آنقدر ظریف ، پیچیده در روسری ، مانند پیله ، و در آنجا پنهان شده بود …

- تو دلخور شدی؟ ترسو پرسیدم.

- نه اون کلمه! - ورا فریاد زد و اشک روی گونه هایش جاری شد. - و همچنین ، به نظر می رسد ، من مقصر همه چیز هستم. در همه چیز! اینکه من به دنیا آمدم ، وجود دارم ، که این همه دردسر ایجاد کردم … و حالا باید ، باید ، باید …

- دقیقاً چه کاری باید انجام دهید؟..

2dMyIZkn78g
2dMyIZkn78g

هراسان ، ورا نفسش را بیرون داد:

- زندگی خود…

در خیابان قدم می زدم ، هوا تاریک شده بود ، باد خنک پاییزی می وزید. هر چند وقت یکبار شنلم کاملاً باز می شد ، خودم را در روسری می پیچیدم. سردتر شد. به این فکر کردم که اگر کودک بیش از آنچه که والدینش تصور می کردند مشکل ساز است ، چقدر گناه می تواند به او منتقل شود. چقدر او را با عصبانیت ، مملو از شکایت و سرزنش قرار می دهد. و آیا کودک می تواند تحمل کند؟ شدت گناه ناشی از جرمی که مرتکب نشده است. اما آن را به خوبی تصاحب کرد. آیا او قادر خواهد بود با او زندگی کند ، و اگر چنین است ، چگونه؟

- من تمام زندگی ام را روی تو گذاشتم ، و تو …! - چند نفر این عبارت را برای من نقل کردند ، که او در کودکی توسط یکی از بزرگسالان بیان کرده است. اما در واقع این بدان معناست: - من فکر نمی کردم که خیلی از زندگی خود را صرف شما کنم. برای این ، اکنون ، من مال شما را از شما می گیرم.

توصیه شده: