درباره وانیا: از سوسک های شما سردرد دارم

تصویری: درباره وانیا: از سوسک های شما سردرد دارم

تصویری: درباره وانیا: از سوسک های شما سردرد دارم
تصویری: انواع سردرد و راه های درمان آنها 2024, آوریل
درباره وانیا: از سوسک های شما سردرد دارم
درباره وانیا: از سوسک های شما سردرد دارم
Anonim

با شنیدن عبارت "نوزاد لوله آزمایش" چه فکر می کنید؟ این کلمات باعث می شود در قلبم تعجب کنم. واقعیت این است که مادرم حرفه ای شیمیدان ارگانیک است ، مدت زیادی به عنوان رئیس آزمایشگاه کار می کرد. فلاسک ها و آماده سازی های شیشه ای به نظر من اشیاء عرفانی دنیای جادوگران بودند. جادوی آنها مجذوب آنها شد. یکبار مادربزرگم نتوانست مرا در تعطیلات به خارج از شهر ببرد. و من دو ماه تمام با مادرم سر کار رفتم! اینها شادترین ماههای زندگی من بودند …

حالا می فهمید وقتی من می گویند "نوزاد لوله آزمایش" چه احساسی دارم: خوشحالی از آزمایشگاه مادرم و شادی دوران کودکی محافظت شده.

یک بار با یک مشتری بسیار محترم ، استاد دانشگاه دولتی مسکو تماس گرفتم ، یک مورخ که سخنرانی هایش آنقدر معروف بود که آنها را به انگلیسی خواند. ناتالیا ولادیمیرونا درخواست کرد:

- نانا رومانوونا ، دوست من بچه بسیار سختی دارد. می دانید … "از لوله آزمایش." بیست سال هیچ بچه ای وجود نداشت و سرانجام وانکا ظاهر شد. او یکی از آن مادران دیوانه است. کودک مشکلات جدی دارد ، آنها می خواهند او را تحت مواد مخدر قرار دهند و به آموزش خانه منتقل شوند. امور مالی یک سال نیست: آنیا مدیر نمایندگی خودرو است ، شوهرش شبکه ای از فروشگاه های مبلمان دارد. و این در مورد مدرسه نیست ، لازم است ، آنها آن را انتخاب می کنند. مشکل این است که با کودک چه باید کرد … آیا آنها می توانند به شما مراجعه کنند؟

در ساعت مقرر ، یک زن و شوهر به دفتر من آمدند: آنا میخایلوونا و وانیا هفت ساله. وانیاتکا. وانیوشا. وانکا تا آن لحظه ، من نمی دانستم که مشتری را می توان در نگاه اول دوست داشت. یک پسر کاملا فوق العاده در بیان مجازی پدرم: "می توانید آن را بدون آرایش در کارتون حذف کنید." بلوند چشم آبی ، با مژه های کرکی بزرگ ، با گودی روی گونه ها. و در همان زمان - کامل ترین جدا شدن!

چقدر دراماتیک و نمایشی وارد اتاق شد! آنقدر غم در نگاهش بود که به سختی توانستم جلوی لبخند را بگیرم. یک س naturalال طبیعی برای همه کودکان در پذیرایی:

- وان ، میدونی چرا اومدی اینجا؟

- احمق نیست! در مدرسه کار نمی کند - آنها گفتند من یک احمق هستم. آیا او به سراغ شما آمده است تا بفهمد - فقط یک احمق یا یک فندق؟

مادر وانیا بسیار زیبا به نظر می رسید - زنی باشکوه و با اعتماد به نفس. در عین حال ، او با مشتری کاملاً با مشتری رفتار می کرد: او مطیعاً به دستورات من گوش می داد که باید بی سر و صدا بنشیند و دخالت نکند ، و در مورد چیزی اظهار نظر نکرد.

وانیا ادامه داد:

-تصور کنید ، من از قبل یک هفته دارم ، تمام هفته ای که به پزشکان می روم! حتی از مغزها عکس گرفته شد! و با این حال … پزشکان دیگر (در اینجا وانیا به شدت به کشاله ران نگاه کرد) … آنها آنجا مرا لمس کردند. به توپ ها چسبیده! منحرف ها!

863806
863806

من به طور جدی به موارد زیر علاقه دارم:

- وان ، خوب هستی؟ بله ، و اگر در لباس ، قطعا منحرف نیست.

پسر شانه هایش را بالا انداخت و رو به مادر کرد:

- مامان ، همه چیز درست است؟

مامان سر تکان می دهد.

به وانیا می گویم:

- بنابراین ، خدا را شکر ، ما در مورد دستگاه تناسلی تصمیم گرفتیم …

- چی؟

- وان ، تخم مرغ نگو بهتر است بگوییم - "دستگاه تناسلی".

- اینجوری فحش میدی؟

- نه ، این یک کلمه معمولی است.

- آیا می توانم آن را به جای "p …" تلفظ کنم؟

- کاملا. و به جای کلمه ای با حرف "x".

- روی کاغذ بنویس وگرنه فراموش می کنم!

- وان ، من فکر می کنم شما احمق نیستید. اما حالا بیایید نگاه دقیق تری داشته باشیم …

آزمایشات نشان داده است که کودک همه عملکردهای مربوط به حافظه ، توجه ، تفکر را به خوبی توسعه داده است. سپس به دفترچه هایی که وانینا با خود آورده بود نگاه کردم: البته دست خط او وحشتناک بود. او علائم عصبی را نشان داد - هرچند کاملاً قابل کنترل.

وانیا می پرسد:

- خوب ، آنجا چیست؟ یک تکه کاغذ به من می دهی؟

- وان ، چه کاغذی؟

- یک تکه کاغذ که روی آن می توانم در خانه بنشینم.

- میخوای دیوونه بشی وان؟

- مطمئن! آنجا دیمونا را دادند! اکنون او نه یک زندگی ، بلکه یک افسانه دارد!

("دیمون" او پسر دوست بسیار زیادی را که من را به مادر وانیا توصیه کرد ، صدا کرد).

مامان با دقت نگاهم می کند. من می گویم:

- ایوان ، با در نظر گرفتن مراسم رسمی ، من و شما باید بلند شویم. زیرا من یک اعلامیه ویژه برای شما دارم.

پسر کمی آرام شد و مطیع ایستاد.

من ادامه میدهم:

- حتی امیدوار نباش! شما سالم هستید!

باید چشمای مامان رو می دیدی …

1358338329_hzschshgnek
1358338329_hzschshgnek

اما وانیا همچنان اصرار دارد:

- اما من دیوانه ام! خوب ، یک تکه کاغذ چه چیزی باید بدهید؟ شما روانپزشک هستید ، اینطور نیست؟!

شروع می کنم به توضیح دادن به او:

- وان ، تو فقط یک خانه کشیدی. افرادی که سقف آنها منفجر شده است نیاز به روانپزشک دارند. هر کس سقف نشتی داشته باشد روان درمانگر است.

- من چی دارم؟

- سوسک داری ، وان. و کمی جریان دارد … من یک روانشناس هستم.

- آیا قرص ها کمک می کنند؟

- "چرخ" - یک گزینه نیست ، از آنها سوسک ها مست می شوند و در خانه تکان می خورند. به خصوص در اتاق خواب - هنگام خواب. و در آشپزخانه ما به سوسک های مست نیاز نداریم ، آنها به هر چیزی که می خوریم وارد می شوند. و اگر آنها قبلاً به اتاق نشیمن نفوذ کرده اند - چراغ را خاموش کنید ، همه دوستان شما می بینند! بنابراین بهتر است خودتان سقف را وصله کنید …

- و با سوسک ها چه کنیم؟

- سوال خوبی ، وانیا. با سوسک - دوست شوید و مذاکره کنید.

- چرا من اینطور رفتار می کنم؟

به پسر توضیح می دهم:

- هنگامی که سوسک ها روشن می شوند ، مردم یا گاز را فشار می دهند یا ترمز را فشار می دهند. به نظر می رسد شما ترمز ندارید. و من و شما با این ترمز کنار می آییم …

- آیا همه سوسک دارند؟ یا فقط من؟

- همه ، وان!

- و مامان؟

مامان از روی صندلیش:

- وانچکا ، پر از آن!

- و شما؟

- حساب نکن وان.

- و چرا ، سرعت خود را نیز کاهش ندهید؟

- وانیاتکا ، می دانی ، من هر دو پدال دارم. فقط وقتی سوسک های من روشن می شوند ، آنها را اشتباه می گیرم. مجبورم بنزین بزنم و ترمز می کنم. و اگر شما نیاز به ترمز دارید ، من روی گاز می روم.

- لعنتی! یعنی شما دو برابر من دعوا می کنید؟!

- وانیا ، کی گفته تو احمق هستی؟!

- می دانی ، از سوسک های تو عصبانی شدم!

- عزیز ، یکبار برای همیشه به خاطر بسپار: سوسک های من یک کلمه ملایم و اصیل "اعصاب" نامیده می شوند و شعله ور نمی شوند ، بلکه شوخی می کنند. آیا می فهمید چه فاصله ای بین ما وجود دارد؟!

- به نظر می رسد شما نیز آنها را از آهن دارید! من هم آن را می خواهم! شاید من هم باید روانشناس شوم؟

- پسر ، از کار من دوری کن! شما یک رقیب جدی هستید! من با تو خوبم و تو …

- بیا ، و نمی توانی بپرسی؟

من به مادرم می گویم که اکنون می تواند "قفل" را باز کند و در مکالمه شرکت کند. او بلافاصله می گوید:

- وانیا ، از دست و قلب عمه ات بپرس! وانچکا ، در این یک ساعت و نیم شما را برای اولین بار طبیعی دیدم! وان ، چه باهوش هستی ، ناز … وانکا ، من از دست تو عصبانی می شوم!

به وانیا می گویم:

- برای اینکه دور هم جمع شوید ، واقعاً به یک رویا نیاز دارید. آن را داری؟

- من می خواهم کراوچنکو باشم !!!

- کراوچنکو؟

(مامان میگه:

- این همکلاسی او است ، بزرگسال ، دو سال بزرگتر از بقیه و قد بلندتر.)

وانیا:

- او زنان را مانند دستکش تغییر می دهد!

- وان ، اگر می خواهید بدانید ، شما مرد جالبی هستید … در نظر بگیرید که من پای شما هستم.

(مامان "از ردیف عقب":

- و من ، وان! و همه دبیران من!)

من ادامه میدهم:

- وانیا ، من و شما نیز این را یاد می گیریم ، نگران نباشید.

- پس چی؟ واقعا با خانمها؟

- احمق نباش ، وانیاتکا ، البته ، این واقعی است!

ما قبلاً به عنوان بستگان نزدیک از هم جدا شدیم. مادر وانیا پرسید:

-میشه بغلت کنم و ببوسمت؟ این برای من مهم است. من خیلی به وانکا حسادت می کردم. من می خواهم شما با سوسک های من هم صحبت کنید …

با خجالت جواب می دهم:

- اینم یکی دیگه! چه شربت …

- اوه ، وانکای من هم همینطور می گوید!

وانیا با خروج از خانه ، از من پرسید:

- بازم میام اینجا؟

- وانیا ، ما از کجا می رویم! شما مادام العمر مال من هستید و خانواده دیوانه شما مستمری تضمینی من است. زنده می مانم تا او را ببینم ، قول می دهم!

- پس بیا بغلت کنیم ، یا چی … فقط من خیس می بوسم ، هیچی؟

توصیه شده: