من در محل مادرم زندگی می کردم

فهرست مطالب:

تصویری: من در محل مادرم زندگی می کردم

تصویری: من در محل مادرم زندگی می کردم
تصویری: AFRİKA'daki İLK EVİMDE Suyu Kuyulardan Taşıyoruz !! 2024, آوریل
من در محل مادرم زندگی می کردم
من در محل مادرم زندگی می کردم
Anonim

وقتی چهار ساله بودم ، مادرم فوت کرد. من اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاده است. من در عشق و محبت بی نهایت خاله ها ، عموها ، پدربزرگها و مادربزرگها ، یک عمو فوق العاده بزرگ شدم. و به نظر می رسید مادرم رفته است و فقط باید منتظر بماند.

و بعد بزرگ شدم. زیستگاه من گسترش یافت ، من می توانستم به طور مستقل جغرافیای یک روستای کوچک را درک کنم. و با مردم ملاقات کنید. کاملاً ناآشنا. نه برای آنها. بسیاری مرا با نام مادرم صدا می کردند ، سپس از شباهت آنها شگفت زده می شدند و همیشه به من می گفتند که مادرم چه شخص فوق العاده ای بود. دیگران به سادگی سر خود را تکان دادند و با همدلی "یتیم …" منفور را تلفظ کردند.

در سن 12 سالگی ، من دفاع از خود را آموختم و با جسارت پاسخ دادم که مادر دارم و یتیم نیستم - پدرم یک سال پس از مرگ مادرم ازدواج کرد. پس از آن کلمه نفرت انگیزتر "او بومی نیست" دنبال شد. "عزیز!" - فریاد زدم و فرار کردم.

و در اعماق بدن شکننده من ، یک کرم لغزنده رذیله قبلاً نفوذ کرده و از داخل آن را تیز کرده است: "شما یتیم هستید. مامانت مرده شما بومی نیستید. تو غریبه ای. تو بدی…"

خانواده ما در مورد مرگ مادرم صحبتی نکردند. بنابراین ، من نمی توانم اطلاعات جدیدی را از خارج و تجربیات دوران کودکی خود با کسی در میان بگذارم. و فقط وقتی پدر مست شد (و این اغلب اتفاق می افتاد) ، او من را جلوی او نشاند و در مورد مادر صحبت کرد. من از این گفتگوها می ترسیدم ، از آنها شرمنده بودم. به نظر می رسید که به این ترتیب من به مادر جدیدم خیانت می کنم و می خواستم گوش کنم. مانند مهره ها ، من دانه هایی از دانش در مورد مادرم را در رشته احساساتم قرار دادم - و خودم را به خاطر این واقعیت که زندگی می کنم سرزنش کردم ، اما او اینطور نیست.

و سپس آنها قبرستانی را که مادرم در آن استراحت کرد تخریب کردند. خاکستر او را می توان به مکان دیگری منتقل کرد ، اما به دلایلی ، پدر این کار را نکرد. بعداً ، او تصریح کرد که نمی خواهد مزاحم او شود. من هنوز به یاد دارم که چگونه موجی وحشیانه از گناه بر من پیچید و یک چیز در شقیقه هایم کوبید: "تقصیر من است! من اصرار نکردم ، مطالبه نکردم! من می بایست انجام می دادم!"

اما سرانجام با اطلاعات یکی از خاله ها در مورد چگونگی مرگ مادرم من را خرد کرد. او از بیماری پنهان سل رنج می برد. او می توانست مدت زیادی زنده بماند ، اگر … "سگ خوابیده را بیدار نکن" …

مامان واقعاً بچه دوم می خواست. بیشتر برای من تا برای خودم. او در خانواده ای بزرگ بزرگ شد و برای روابط با خواهر و برادرش ارزش قائل بود. او واقعاً می خواست خانواده ام با من باشند. ممنوعیت پزشکان جواب نداد. بارداری باعث فعال شدن چوب کشنده شد. مامان با بچه ای زیر قلب مرد.

موزاییک صف بندی شده بود ، معماها با هم مطابقت داشتند ، آخرین ضربه تصویر را کامل کرد.

"اگر من نبودم ، او زندگی می کرد! من مقصر همه چیز هستم! من بد هستم! چه می توانم بکنم؟!"

بنابراین ، یا چیزی شبیه به آن ، افکار در سرم پیچید.

سپس زندگی من بر اساس طرح زیر ساخته شد: توسعه موفق - بالا - فروپاشی. این امر به همه جنبه های زندگی من مربوط می شود ، خواه فعالیت حرفه ای ، شغلی ، عاشقانه ، چندین ازدواج ناموفق ، بازسازی آپارتمان ، مسافرت ، پخت پای …

من به جای مادر زندگی کردم برای چه چیز دیگری می توانم کفاره کنم؟ دیگر چه می تواند برای او انجام دهد اما جانش را ندهد؟

من تلاش می کردم موفق شوم - بالاخره این مادرم بود. من خلق کردم ، مجسمه سازی کردم ، چیز جدیدی خلق کردم - به هر حال ، مادرم بچه می خواست. من آماده بودم که فرزندم را به دنیا نشان دهم - و همه چیز را نابود کردم. به هر حال ، مادرم فوت کرد ، او زمان زایمان نداشت. و اگر کارم را تمام کنم ، دیگر او نیست ، اما من ، آشغال و موجود ، حق زندگی ندارم ، حق موفقیت ندارم. این مادر من است ، مادرم ، باید زندگی کند. و با آخرین نیروی خود از خرابه ها بیرون آمدم و به پرواز جدیدی شتافتم.

اما من همه اینها را اخیراً ، چندین سال پیش ، هنگامی که احتمال ملاقات با مادرم در جایی در آسمان به حداکثر رسید ، آموختم. و بعد می خواستم زندگی کنم. برای گرفتن آن با دندان های خود ، آن را با دستان خود بگیرید ، پای خود را بر روی این چیز زیبا - LIFE - تکیه دهید.

vg6jh1eERFk
vg6jh1eERFk

چه چیزی تغییر کرد؟

ستون فقرات صاف شد. اسکولیوز کمرم را خیلی کج کرده است و فقط وزن گوسفند من را از شکستن بدن نجات داد. سینه افزایش یافته است. موها مجلل تر شدند.به بیماریهای زنان دستور داده شد عمر کنند. چندین پروژه را با موفقیت انجام داده ام. مردان مرا دوست دارند ، اگرچه من برای این کار هیچ کاری نمی کنم.

من پای ، کیک ، پای ، نان را به جهنم فرستادم و خمیر را به شکل محصولات نهایی ترجیح می دهم.

فهمیدم که من هستم و مادرم مادرم است. او انتخاب خود را انجام داد و من به او احترام می گذارم. سرم را به شجاعتش خم می کنم تا با مرگ وارد مسابقه شود ، اما اکنون آنطور که خودم می خواهم زندگی می کنم …

توصیه شده: