"LET GO OF THE SITUATION" به چه معناست؟

تصویری: "LET GO OF THE SITUATION" به چه معناست؟

تصویری: "LET GO OF THE SITUATION" به چه معناست؟
تصویری: خوردن زنجبیل برای چه کسانی ممنوع است؟ 2024, آوریل
"LET GO OF THE SITUATION" به چه معناست؟
"LET GO OF THE SITUATION" به چه معناست؟
Anonim

چرا سوال دقیقا اینطور است؟ زیرا امروزه بسیار شیک است که در مورد نحوه عمل به بهترین نحو در شرایط خاص توصیه هایی ارائه دهیم. شیک ترین توصیه این است "بنابراین شما فقط موقعیت و همه چیز را رها کنید."

اگر شخصی بتواند وضعیت را آزاد کند ، مدتها پیش آن را رها کرده بود. به هر حال ، این اساساً همان کاری است که او حتی بدون توجه به آن انجام می دهد. اما ، شرایطی وجود دارد که با آن دشوار است ، با آن دشوار است ، که با آن غیرقابل تحمل است و رهایی از آن ممکن نیست. شخصی آنقدر از این وضعیت متهم است که بیشتر او نیست که او را نگه می دارد ، بلکه او او را در اسارت نگه می دارد. این تمام نکته است.

چگونه این اتفاق می افتد؟ بیایید همه چیز را به ترتیب بررسی کنیم.

بنابراین وضعیت خاصی وجود دارد

- رابطه ای با این وضعیت وجود دارد

- احساساتی وجود دارد که در ارتباط با این وضعیت تجربه می شود

- افکاری هستند که این وضعیت را توضیح می دهند

- افکاری وجود دارند که توضیح می دهند چرا این روش درمان این وضعیت است

- افکاری هستند که احساسات خاصی را در مورد این وضعیت منعکس می کنند

- کلماتی وجود دارند که احساسات خاصی را در مورد این وضعیت بیان می کنند

- سکوت وجود دارد ، که به "خفه کردن" احساساتی که دیدار با آنها دشوار است و تحمل آنها دشوار است کمک می کند. بنابراین ، آنها بیهوش می مانند.

اما این بدان معنا نیست که آنها ناپدید شده اند و بر زندگی شما تأثیر نمی گذارد. یعنی ، آنها این احساسات ناخودآگاه هستند و به شما اجازه نمی دهند از موقعیت خود رها شوید.

شکست می تواند در یکی از سطوح بالا یا همزمان در چندین سطح رخ دهد. چالش این است که دریابید شکست کجاست و آن خرابی را برطرف کنید.

اگر شخصی از یک روانشناس ، روان درمانگر که در جهت روانکاوی کار می کند کمک بخواهد ، در این صورت هدف این کار یافتن دقیقاً آن افکار یا ایده هایی است که احساسات و نگرش های خاصی را نسبت به این وضعیت ایجاد می کند.

وقتی این فکر یا ایده پیدا شد ، می توانید آن را در نظر بگیرید ، با آن بیشتر آشنا شوید ، دریابید که او از کجا آمده ، چند سال دارد. پس چرا این فکر یا ایده مناسب بود؟ چرا او قبلاً برای کنار آمدن با چنین شرایطی کمک کرد ، و چرا اکنون کمک نمی کند؟ سپس این کار با هدف ردیابی چگونگی تجسم این فکر یا ایده در زندگی شما در داستانهای خاص انجام می شود. توجه زیادی به بیان آن احساسات سرکوب شده یا سرکوب شده پرداخته می شود. این به شما امکان می دهد نه تنها این احساسات را درک کنید ، بلکه آنها را نیز زندگی کنید. گام بعدی این است که نگرش جدیدی نسبت به موقعیت ایجاد کنید و سعی کنید آن را به زندگی واقعی تبدیل کنید.

احساس خواهید کرد که کنترل اوضاع را در دست دارید و این شما نیستید و می توانید آن را آزاد کنید.

"دام" مورد علاقه من در راه رسیدن به این نتیجه ، فکری است که من اغلب اوقات می شنوم. لحظه ای فرا می رسد که احساس می شود همه چیز واضح است ، اما مشخص نیست که بعد از آن چه باید کرد. موافق باشید که حتی جمله بندی عجیب به نظر می رسد - "من همه چیز را می فهمم ، اما نمی دانم بعد از آن چه کنم؟" معمولاً اگر مشکلی وجود داشته باشد و نحوه حل آن مشخص نباشد ، موضوع را مطالعه کرده ، راه حل پیدا کرده و آن را پیاده سازی می کنید. اما اینجا همه چیز خیلی ساده نیست.

من چنین ارتباطی دارم - همه ما در مقطعی خواندن را یاد گرفته ایم. ابتدا الفبای را آموختند ، سپس شعار ، سپس کلمات ، سپس جملات را خواندند و فقط پس از آن معلوم می شود که روان و با بیان می خوانند. این کار مدتی طول می کشد. کسی بیشتر ، کسی کمتر ، بسته به میل ، غیرت و علاقه به خواندن دارد. اما ، احتمالاً متوجه شده اید که کودکان اغلب در مراحل اولیه علاقه خود را از دست می دهند. به نظر می رسد آنها قبلاً الفبا را آموخته اند. آنها بسیار تلاش کردند. آنها شروع به خواندن هجا کردند و سپس آنها را در کلمات بیان کردند. همه چیز - کودک می گوید - من می توانم بخوانم. اما ، خواندن لذت نمی آورد ، زیرا او معنی آنچه را که خوانده است درک نمی کند. عصبانی است ، ناامید است. به نظر می رسد که برای درک معنای آنچه نوشته شده است ، باید روان خواندن ، با بیان ، با علائم نگارشی را بیاموزید. او نحوه خواندن را می فهمد ، اما نمی داند با آن چه کند.خوب ، او اصلا نمی فهمد ، اما انگار نمی فهمد. چرا او "نمی فهمد"؟

- زیرا تلاش برای آن دشوار است

- زیرا مادر یا پدر می توانند کتاب مورد علاقه خود را بخوانند

- زیرا اگر خودم بخوانم ، من در حال حاضر یک بزرگسال هستم ، اما می خواهم هنوز کوچک باشم

- زیرا نه تنها "من می خواهم" بلکه "من باید" ظاهر می شود

بنابراین ، زمانی پیش می آید که کودک نیاز به جستجوی معانی خود داشته باشد. این معانی به او کمک می کند تا یاد بگیرد مسئولیت خود را بپذیرد و فرصت های جدیدی را برای او باز کند. البته یک کودک به تنهایی نمی تواند با چنین وظیفه ای کنار بیاید. برای این کار او دستیاران دارد - مادر و پدر. درست است که آنها همیشه نمی توانند به کودک کمک کنند ، و سپس ، او این مشکلات را در بزرگسالی به ارمغان می آورد.

چرا چنین انحراف طولانی؟ منظور من این است که یک فرد بالغ هنوز مشکلات دوران کودکی خود را دارد و نمی تواند از آنها جدا شود. بنابراین ، هنگامی که وضعیت مشابهی در بزرگسالی ایجاد می شود ، او به حالت کودکی خود باز می گردد ، جایی که با آن کنار نیامده و احساسات بسیار قوی (عصبانیت ، کینه ، ناتوانی و غیره) را تجربه کرده است. موقعیت فوراً بر او مسلط می شود. مانند گذشته ، هیچ شخصی در این نزدیکی وجود ندارد که به درک آنچه اتفاق می افتد کمک کند و نشان دهد که چگونه می توانید با آن کنار بیایید.

کنار آمدن با این واقعیت دشوار است که برای یادگیری رها کردن ، باید کار سختی روی خود انجام دهید. من فقط می خواهم بردارم و رها کنم. اما ، با این وجود ، همه ما در حال حاضر افراد کاملاً بالغی هستیم و می فهمیم که "چقدر تلاش کرده اید - اینقدر ، در خروجی ، و به آن خواهید رسید."

آلا کیشچینسکایا

توصیه شده: