همه زمانها پول کافی نیست

تصویری: همه زمانها پول کافی نیست

تصویری: همه زمانها پول کافی نیست
تصویری: جان وودن تفاوت بین برنده بودن و موفق بودن را بیان میکند 2024, آوریل
همه زمانها پول کافی نیست
همه زمانها پول کافی نیست
Anonim

مشتری یک زن 42 ساله است. جدا شده. یک پسر 20 ساله وجود دارد. به عنوان مدیر تدارکات کار می کند.

CL: من فهمیدم که چرا با پول کار نمی کند.

برای 21 سال کار - او در موقعیت هایی رشد کرده است ، قبلاً یک آپارتمان به او ارائه شده است ، اما در همه زمان ها پول کافی وجود ندارد.

به خودم نگاه می کنم: من مغز دارم ، تنبل ، سخت کوش ، مسئول نیستم. من کارها را به آخر می رسانم. شما می توانید روی من حساب کنید. من زیاد کار می کنم ، اما همیشه پول کافی وجود ندارد."

- "من تعجب می کنم که چه چیزی مانع از آن شد که زودتر به این سوال فکر کنید؟"

CL: من هرگز به آن فکر نکرده بودم. من فقط کار کردم و بس. »

- "و آنچه در حال حاضر اتفاق افتاده یا ظاهر شده است ، اکنون به چه فکر می کنید؟"

KL: دوست من فقط در شش ماه بسیار تغییر کرده است - او به یک روانشناس رفت. من او را زودتر می شناختم ، بنابراین او واقعاً شروع به فکر متفاوت کرد و زندگی او تغییر کرد.

این اولین دلیل است.

دلیل دوم: من طلاق گرفتم و یک سال است که دارم زندگی خود را تجزیه و تحلیل می کنم - و اینکه چه اتفاقی در این راه افتاده است ، و چرا اینطور. و اکنون متوجه شدم که بسیاری از چیزها می تواند متفاوت باشد: انتخاب دانشگاه ، شغل و شوهرم برای رفتار متفاوت. خیلی دیر شده است. پس از دعوا ، آنها دست خود را تکان نمی دهند.

من به عنوان یک سنجاب در چرخ خسته شده ام ، زمان آن فرا رسیده است ، من می خواهم زندگی خود را درک کنم."

برای شروع ، از مشتری می خواهم به طور مختصر سابقه مالی خود را از لحظه نوجوانی تا زمان کنونی بگوید.

CL: هیچ وقت پول زیادی وجود نداشت. در ابتدا او در مشاغل موقت کار می کرد - از خشک شویی تا ساخت و ساز. سپس در شرکت های مختلف ، عمدتا به عنوان یک انبار دار.

در طول سالها ، با تجربه ، به نظر می رسد که من درآمد بیشتری را شروع کردم ، اما همیشه پول کافی وجود ندارد.

در دوران تحصیل ، او در یک خوابگاه زندگی می کرد ، سپس ازدواج کرد و به یک آپارتمان اجاره ای نقل مکان کرد.

شوهر نیز درآمد چندانی نداشت. کودکی متولد شد - پول برای او هزینه شد. روزگار سختی بود. هزینه های زیادی - اول یکی ، سپس دوم. ما سخت کار کردیم. اگر چیزی خریداری می کنید ، آنها به دنبال جایی هستند که ارزان تر است. آنچه لازم نیست بخرید - نخریده اید. نجات دادند.

سپس با کار بهتر شدم و شوهرم کمی بعد بهتر شد و کمی بعد برای یک آپارتمان 1 هزار وام مسکن گرفتیم. وقتی گزینه هایی برای کسب درآمد اضافی وجود داشت ، آخر هفته کار می کردم. ما تا جایی که می توانستیم تلاش کردیم. وام مسکن به مدت 11 سال پرداخت شد. آنها صرفه جویی زیادی کردند.

بعد شوهرم ماشین می خواست. دوباره وام ، دوباره همه پول برای پرداخت وام می رود.

پول همیشه کمیاب بود. اگر قرار بود استراحت کنید ، در جایی ساده تر. برای تمام مدت ما یک بار به ترکیه رفتیم و همچنین ارزان ترین تور را انتخاب کردیم.

زندگی با شوهرم شادی آور نبود. آنها خیلی دعوا نمی کردند ، اما هیچ علاقه ای وجود نداشت ، مانند شروع زندگی مشترک ، برای مدت طولانی. با گذشت سالها ، افراد غریبه تبدیل شده اند. چرا با هم زندگی کنیم؟ جدا شده. ما توافق کردیم که اموال را تقسیم کنیم تا او ماشین خود را ببرد ، و من 3 هزار دلار دیگر به او می دهم - و آپارتمان کاملاً متعلق به من خواهد بود. من از دوستان وام گرفتم - و آن را به شوهرم دادم ، او بخشی از آپارتمان را به من داد. یک سال گذشت ، فقط الان بدهی هایم را پرداخت کرده ام. من اینطور زندگی می کنم - من همیشه پول کافی ندارم. اول یکی ، بعد دومی. اکنون وام ، اکنون بدهی ، سپس چیزی خراب می شود ، سپس برای پسرتان شلوار جین بخرید ، سپس چیز دیگری ».

بنابراین، سناریو: سخت کار کنید ، همیشه هزینه های مهمی وجود دارد که بخش قابل توجهی از درآمد ماهانه را می گیرد.

- یک نکته مهم. او در مورد افزایش درآمد چیزی نگفت.

در طول شرح زندگی ، عمدتا در مورد نیازها ، در مورد هزینه ها و این واقعیت بود که من سخت کار می کردم."

CL: "بله ، من اینطور زندگی می کنم. من دائماً فکر می کنم: چگونه برای این کار ، برای آن هزینه می کنم. و اگر پول کافی وجود ندارد ، من به دنبال جایی هستم که می توانم پول اضافی کسب کنم."

- "و اگر پول کافی برای پرداخت هزینه ها وجود دارد؟"

CL: "پس من کار پاره وقت نمی کنم."

مشاهدات خود را به مشتری می گویم:

1) توجه بر هزینه ها متمرکز است. واژه اقتصاد اغلب استفاده می شود.

2) فعال سازی انجام کاری برای به دست آوردن پول - تنها زمانی ظاهر می شود که منابع مالی کافی برای نیازهای اولیه وجود نداشته باشد.

هیچ انگیزه ای برای درآمد بیشتر وجود ندارد. انگیزه ای وجود دارد که برای نیازهای اولیه کافی است.

CL: بله ، من اکنون شروع به درک آن کردم. در تمام عمر فکر می کردم - چگونه زندگی کنم.نکته اصلی این است که چیزی برای خوردن وجود دارد ، به طوری که کودک پارچه ای نپوشد و به او نخندد. به این فکر کردم که بچه را روی پای خود بگذارم. او چنین زندگی می کرد.

اکنون پسرم در حال فارغ التحصیلی از دانشگاه است و برای جلسات درسی و پایان نامه دیپلم پول جیبی می گیرد. اخیراً او به من گفت: "تو خسته به نظر میرسی ، استراحت کن ، مادر ، برای خودت زندگی کن." اما من نمی دانم چگونه آن را تغییر دهم."

من این س askال را می پرسم: "در چند سال گذشته ، آیا فرصتی برای دستیابی به شغل پردرآمدتر وجود داشته است؟"

مشتری موردی را مطرح کرد که فرصت برای کار در شهر دیگری پیدا شد.

و سپس او با متن تأیید کرد: "آنها هزینه بیشتری در آنجا پرداخت می کردند ، اما لازم بود نقل مکان کنید ، به دنبال مکانی برای اجاره باشید ، من کسی را نمی شناسم ، اما اینجا همه چیز خوب است و چگونه پسرم را ترک می کنم؟ او اینجا تحصیل می کند و من نمی فهمم که چگونه آنجا پیشرفت می کرد."

من دوباره س askال می کنم - آیا گزینه دیگری وجود داشت؟ دومی را نام می برد. در اینجا همان چیزی است: یک ساختار "بله ، اما" وجود دارد.

هنگامی که سرپرست او استعفا داد ، به او پیشنهاد شد که جای او را بگیرد.

CL: "من دو روز فکر کردم و نپذیرفتم. البته ، حقوق بالاتر است و وضعیت بالاتر است ، اما افراد باید برای کار عادی ساخته شوند ، و من این را دوست ندارم ، من باید فشار زیادی ، بسیاری از مسئولیت ها ، مسئولیت های زیادی را تحمل کنم. ".

مورد سوم به ذهنم رسید. یکی از دوستان در مورد جای خالی در یک شرکت گفت. من توضیح می دهم: "حقوق چقدر بیشتر بود؟"

CL: "در یک و نیم ، و چشم انداز رشد وجود داشت."

دلایلی وجود داشت که من گزینه پرداخت بیشتر را انتخاب نکردم.

CL: "اما این واقعاً مشخصات من نیست ، من مجبور شدم زیاد آموزش ببینم ، نمی دانم که موفق می شدم ، علاوه بر این ، آن طرف شهر است. دو نفر از آنها برای یک دوره آزمایشی در آنجا استخدام شدند. آنها بلافاصله هشدار دادند که می توانند در پایان دوره دو نفر را بگیرند ، اما فقط می توانند یکی را اخراج کنند - بهترین و دومین -. پرخطر. ممکن بود آنجا شکست بخورد ، اما در اینجا من همه چیز را از دست داده بودم. سپس من مجبور بودم در شغل بدتری کار کنم."

من در حال بررسی وجود گزینه دیگری در زندگی هستم که می تواند رفاه بیشتری را به همراه داشته باشد.

دوباره سوال می پرسم. ابتدا ، مشتری می گوید: "نه ، چنین چیز دیگری وجود نداشت."

اما یک دقیقه فکر کرد ، گزینه دیگری را به خاطر آورد.

آه ، خوب ، این است. آنها به دنبال کارمندی در آن شرکت بودند. اما این یکی حساب نمی شود. من نمی کشیدم. اما این برای من نیست. الزامات بسیار سخت”.

به نظر می رسد مشتری بلافاصله آن را کنار می زند. در طول پاسخ ، عبارت "این برای من نیست" رنگ احساسی روشن داشت و با لحنی مطمئن بیان شد.

یک نکته مهم. در حالی که شخص کاملاً معتقد است که ثروت مالی برای او نیست ، حتی اگر گزینه هایی در زندگی پیش بیاید ، شخص یا کاملاً توجه نمی کند (اطلاعات از منطقه توجه عبور می کند) ، یا می بیند ، اما بلافاصله بهانه ای پیدا می کند. چرا برای او نیست

ایمان قوی تر از واقعیت است.

- "در مورد این کار صحبت می کنید ، به نظر نمی رسد خودتان باور کنید که این برای شما واقعی است. حقوق آنجا چقدر بود؟ برای مصاحبه رفتی؟"

CL: من دقیقاً نمی دانم. سه برابر بیشتر. این یک شرکت بسیار محکم است. هزینه زیادی می پردازند.

من مصاحبه نرفتم احتمالاً یک رقابت بزرگ وجود دارد. نمی گذرد."

در اینجا نیز ، من به اعتماد به نفس در کلمات "نمی گذرد" توجه می کنم. در اینجا تأکید بر این نیست که شانس مشتری برای به دست آوردن شغل چقدر بزرگ یا کوچک بود.

مهم:

1) او حتی تلاش نکرد

2) کاملاً متقاعد شده ام که این برای من شغل نیست.

من همچنین توجه دارم که وقتی 3 گزینه قبلی مورد بحث قرار گرفت ، جایی که افزایش درآمد از 20 تا 50 درصد بود ، مشتری با آرامش و به راحتی تمام تفاوت های ظریف ، افکار و نتیجه گیری های خود را بیان کرد.

وقتی در مورد کارهایی که حقوق آنها 3 برابر بیشتر است صحبت می کرد ، از نظر بصری تنش می کرد و این فرصت را به شدت کنار می گذاشت.

این واقعیت وجود دارد که طبیعی است که در سر با مقادیر درآمد ~ 1 ، 2-1 ، 5 برابر بیشتر عمل کنید - برای او طبیعی است ، اما 3 برابر بیشتر چیزی است که سودآور ، دور ، غیر واقعی نیست.

بنابراین ، در طول چند سال گذشته ، حداقل 4 مورد وجود داشته است که دقیقاً به همین شکل به وجود آمده است (مشتری حتی آنها را عمداً جستجو نکرده است) ، اما هر بار دلایلی پیدا کرده است (برای شخص خود بسیار موجه) - به طوری که پول بیشتر داشتن

به عنوان یک روانشناس ، من درک می کنم که اگر فردی ناگهان سعی کند استدلال های او را به چالش بکشد و برعکس را متقاعد کند ، مشتری مراجعه کننده خود را انکار می کند و اصرار می کند.

زیرا حقایق منطق ، قلمرو ذهن هستند.

اگر ذهن هر وظیفه ای را تعیین کند ، به عنوان مثال ، "آنچه کار را خوب می کند" را پیدا کند ، ذهن کار را تکمیل می کند. "چرا کار بد است" را پیدا کنید - او همچنین کنار می آید ، آن را پیدا خواهد کرد.

وقتی بسیاری از ترس های مرتبط با ثروت در روان انسان زندگی می کنند ، ترس ها برنده می شوند ، زیرا ترس ها قوی تر هستند.

و جایی که ترس توجه را متمرکز می کند - ذهن به آنجا می رود. دلایل قانع کننده ای وجود دارد که چرا ، آنچه ترس می گوید در واقعیت چنین است.

منطقه ناخودآگاه روان (ترس ها ، ممنوعیت ها ، باورها) از واقعیت واقعی قوی تر است. مردم در موارد خاصی می بینند:

- ترس از دیدن آنها (منطقه ترس ها)

- آنچه قبلاً بود ، آنچه که ما به آن عادت کرده ایم (تجربه بد گذشته ، که به زمان فعلی منتقل می شود)

- آنچه در کودکی به آن اعتقاد داشتند.

در آنچه در دوران کودکی ایمان گرفته شد ، بدیهی ، به عنوان یک اصل بدیهی. در آنچه در اطراف دیده می شد ، آنچه توسط محیطی که ما در آن بزرگ شده بودیم پخش می شد.

باورها ، رفتارهای "برجسته" ، ترس ها و غیره - هر کس مختص به خود است بنابراین ، ما شروع به روشن شدن می کنیم.

از آنجا که تخریب آشکار از رفاه وجود دارد ، در مرحله تلاش برای گزینه چهارم با حقوق 3 برابر بیشتر قابل توجه بود.

من او را به این جای خالی باز می گردانم. از او می پرسم: "چرا اینقدر مطمئن هستی که کار برای تو نیست؟"

CL: "بنابراین لازم است و 3 برابر بیشتر کار کنید! روسا مطالبات بیشتری خواهند داشت. شما باید بیشتر کار کنید ، بعد از کار دیر بمانید. زمان کافی برای زندگی شخصی وجود نخواهد داشت ، اما من خواهان رابطه با یک مرد هستم. زمان برای آشنایی ، برقراری ارتباط ".

تعدادی از اعتقادات در اینجا ظاهر شد.

مشتری معتقد است که مبلغ حقوق به وضوح با مقدار کار مرتبط است.

او همچنین معتقد است که در مشاغلی با دستمزد کمی بالاتر ، همه کارکنان به طور منظم مجبور می شوند که بعد از کار دیر وقت بمانند.

چنگال OR / OR از کجا ناشی می شود: یا شغلی با حقوق بالا یا زندگی شخصی. و البته ، زندگی شخصی انتخاب می شود.

- "این ایده را از کجا دریافت کردید که هرچه حقوق بیشتر باشد ، کار بیشتری باید انجام دهید؟"

CL: "همیشه اینطور بوده است. وقتی با کمی حقوق بیشتر به سر کار رفتم ، آنجا سخت تر بود. مجبور شدم بیشتر کار کنم"

- "درباره چه نوع کاری صحبت می کنید؟"

مشتری مشاغل کار دستی را لیست می کند.

این کلیشه از تجربه شخصی ناموفق گذشته بر اساس اولین مشاغل پس از فارغ التحصیلی ناشی شد. (اگرچه اغلب معلوم می شود که چنین کلیشه هایی از دوران کودکی فرد سرچشمه می گیرد - این همان چیزی است که محیط او می گوید).

من توجه می کنم که برای چندمین بار کلمه "کار" همراه با کلمه دیگری "سخت / سخت تر ، دشوار" است ، اما در حال حاضر عمیق نمی شود ، ما فراتر می رویم.

آیا او عمداً به دنبال گزینه هایی با بیش از 2-3 برابر درآمد خود بود؟ نه ، من نگاه نکردم ، فقط گزینه ها در آنجا ظاهر شدند ، سپس در آنجا پیشنهاد شدند.

یعنی این فکر حتی به این سمت هم هدایت نشده بود.

CL: "وقتی پول کافی وجود نداشت ، مشاغل پاره وقت گرفتم."

یک زن استراتژی خاصی دارد (چیزی در این زمینه: برای زنده ماندن و به دست آوردن کار سخت) و او در چارچوب این استراتژی سعی کرد موفق باشد و به مدت 11 سال او توانست برای یک آپارتمان پس انداز کند و نیازهای اولیه خود را تامین کند (مسکن ، غذا ، پوشاک ، آموزش پسرش در دانشگاه).

سپس با مشتری در مورد برنامه های ناخودآگاه ، باورها ، الگوهای رفتاری که منجر به فقر می شود ، گفتگو می کنم.

آنچه در اعماق روان ماست مهمتر از سطح بیرونی ، سطح اقدامات است.

در سطح اقدامات ، او تأکید زیادی دارد: عادت به کار زیاد و سخت ، انجام مشاغل نیمه وقت ، کار سخت ، پشتکار ، به پایان رساندن کار.

اعتقادات روانی ، باورها ، ترس ها - او را از داشتن سطح مشخصی از درآمد دور می کند. کار سخت خوب است ، مهم است که آن را در جهت درست اعمال کنید.

از نشانه های روانشناسی پولی به وضوح می توان دریافت که از ثروت پولی به شدت اجتناب می کند.

تأکید بر ثبات ، به طوری که خیلی بد نباشد ، بر اقتصاد - در واقع ، برای زنده ماندن. هیچ بحثی در مورد زندگی در فراوانی ، شادی ، لذت وجود نداشت.

CL: "شما در مورد رفاه ، شادی صحبت می کنید. به نظر می رسد می خواهم - اما واقعاً باور ندارم که می توانم این کار را انجام دهم."

در ناخودآگاه چیزی وجود دارد که اعتقاد به موفقیت شخص را مسدود می کند. مهم است که این موضوع را دریابید و به کار بگیرید.

از آنجا که 40 دقیقه از جلسه ساعت گذشته است ، من پیشنهاد می کنم که مشتری انتخاب کند - یا ما برای مدت زمان باقی مانده با کلیشه های پولی پیدا شده کار خواهیم کرد. یا می توانیم بخش های ناخودآگاه روان را که با موفقیت در تضاد است ، روشن کنیم. برای اطلاع کاملتر و سپس کار با آنها.

CL: من برای 5 جلسه پول دارم ، می خواهم به طور کامل با این موضوع برخورد کنم. بنابراین بیایید نگاه دقیق تری داشته باشیم.”

و ما به سراغ تهیه کارت پول مشتری رفتیم.

کارت پول - بلوک های روانی آگاهانه و ناخودآگاه که مانع از آن می شود که فرد آزادانه افکار خود را به سمت ثروت مورد نیاز خود هدایت کند و به این مهم دست یابد.

شروع می کنیم با کلیشه های پولی در ناخودآگاه جا افتاده است

من ارتباطات پولی را با کلمات "پول" ، "ثروت" ، "ثروت" ، "افراد ثروتمند" ، "روابط" ، "کار" ، "کار" بررسی می کنم.

از آنجا که وظیفه پیدا کردن باورهای ناخودآگاه منفی است ، من ارتباطات مثبت شکل "پول = فرصت ، آزادی" را حذف می کنم و فقط باورهای منفی یا متناقض را یادداشت می کنم.

اول ، من س questionsالاتی در مورد بردار "وقتی پول بیشتری داشته باشم چه بد می شود؟"

پاسخهای زیادی در مورد موضوع محیط زیست (حسادت مردم ، روابط بد با خویشاوندان) وجود دارد.

"اگر در ثروت خطری وجود داشته باشد ، آن چیست؟"

CL: "برای ثروت آنها می توانند بکشند."

من همچنان س questionsالات خود را در مورد کار ، نحوه نگاه او در چشم دیگران ، چگونه خود را می بینم.

پاسخ ها را بر اساس مناطق طبقه بندی می کنم.

تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر
تصویر

اعتقادات احساسی که در آنها چهره مشتری تغییر می کرد در مورد موضوع شرم بود.

علاوه بر این ، برای محکم کردن نگرش های عمیق خودشناسی ، از شما می خواهم که به طور کامل از ذهن به سطح احساسات بروید. و ما یک تکنیک مجازی کوچک در مورد ثروت و رفاه می سازیم.

معلوم شد که ثروت موجود در تصویر توسط یک دیوار بلند بسته شده است ، از جایی که نمی توان از آن بالا رفت.

مشتری می گوید: "اینجا پشت دیوار است و من اینجا ایستاده ام."

تعدادی از باورهای عمیق آشکار می شود.

تصویر
تصویر

5 دقیقه باقی مانده است ، من پیشنهاد می کنم تکلیف خانه را به صورت مستقل چند کار کنم کلیشه های پولی.

طرح سوالات گسترده برای مراجعه کننده به تضعیف ایمان به این باورها.

اول از همه ، من با این باور بازی می کنم که پول از طریق کار سخت به دست می آید.

- آیا همیشه اینطور است؟

- آیا تجربه کسب پول - آسان ، ساده را داشته اید؟ اگر چنین است ، کدام یک.

- آیا افرادی در محیط نزدیک شما هستند که حقوق خوبی دریافت می کنند و در عین حال ، کار آسان است؟ اگر چنین است ، چگونه این کار را کردند؟ آنها چه هستند ، این افراد چگونه فکر می کنند ، چه کار می کنند؟ چه فرقی با شما دارند. چه چیزی در آنها ارزشمند است؟

من ادامه میدهم.

- با توجه به مهارت های شما اگر کار برای شما می تواند پردرآمد و آسان باشد - چه کاری می تواند باشد؟

- اگر بتوانم به راحتی پول دربیاورم ، پس چه توانایی ها ، مهارت ها و ویژگی هایی برای تحقق این امر وجود دارد؟

- تمام کارهای خود را در زندگی به خاطر بسپارید. فهرستی تهیه کنید و بررسی کنید که آیا افزایش دستمزد در یک شغل جدید همیشه به این دلیل بوده است که شغل جدید باید حتی بیشتر از شغل قبلی کار کند.

- بنشینید ، فکر کنید و 3 نفر از محیط خود (نزدیک یا دور) را پیدا کنید که دزدی نکرده اند ، و آشنایی نداشته اند و امثال آن ، اما با کار و اراده خود توانسته اند به رفاه مالی برسند؟ این مردم چه کسانی هستند؟ آنها چطور این کار را کردند؟ آنها چگونه بودند؟ آنها چگونه به زندگی نگاه می کنند؟ ارزش برنامه ها چگونه است؟ نحوه بررسی گزینه ها آنچه در این افراد ارزشمند است ، می توانید از آن درس بگیرید.

- این ایده از کجا می آید که فقط با سرقت می توان ثروتمند شد؟ آیا افرادی هستند که 2-3 برابر بیشتر از شما درآمد دارند و سرقت نمی کنند؟

(برای مشتری مهم است که نزدیکترین دستورالعملها را برای ثروت ارائه دهد - 2-3 برابر بیشتر از سطح فعلی ، پس این باور می تواند با واقعیت ارتباط داشته باشد و از بین برود).

این جلسه یک ساعته ما را به پایان می رساند.

یک هفته دیگر دوباره ملاقات می کنیم.

CL: پس از ملاقات ما ، من خیلی فکر کردم و تجزیه و تحلیل کردم.

تکالیف خانه را به پایان رساند. من خودم تعجب کردم.در واقع ، من 3 بار هنگام تغییر شغل داشتم ، و در شغل جدید حقوق بیشتر بود ، و کار راحت تر بود.

بعد فکر کردم چرا ، خیلی مطمئن بودم. به خاطر آوردم که از مادرم بود ، او اغلب می گفت: "پول به سختی به دست می آید. زندگی همینه. اگر کار کنید ، زنده خواهید ماند ، گم نخواهید شد. فقط به خودت تکیه کن اگر شما به خودتان کمک نکنید ، هیچ کس به شما کمک نمی کند."

من در مورد تحقق و نتیجه گیری های دیگری که او در این هفته انجام داد می پرسم.

و حدود سه نفر در ابتدا انجام این کار دشوار بود. فقط یکی را به خاطر آوردم و بس. اما چند روز بعد ، دیروز - دو مورد دیگر را به خاطر آوردم.

آنچه در آنها ارزشمند است این است که آنها از تلاش و ریسک کردن نمی ترسیدند.

متوجه شدم که گزینه های بهتری برای درآمد شغلی وجود دارد ، اما می ترسیدم آنها را امتحان کنم. همیشه در سرم ترس وجود دارد: اگر این شغل را رها کنم ، اما هیچ چیز در مورد کار جدیدی نتیجه ندهد ، آنگاه آنچه بد بود و خواهد بود را از دست خواهم داد.

و ما یک وام برای یک آپارتمان داریم ، ما باید بپردازیم ، پسر کوچک است تا به او غذا بدهد. حقوق شوهر کافی نبود. می ترسیدم ریسک کنم.

در اینجا دوباره کلمات مادرم به ذهن می آید: "بهتر است تیتانی در دست باشد تا جرثقیل در آسمان".

درک دیگر - من از شکست می ترسم. اگر به کار دیگری می رفتم ، اما نتیجه نمی داد … من را بیرون کردند یا ترک کردم (نکشید) … من چند ماه خود را فرسوده می کردم که اشتباه کردم.. … بدتر شد … اگر این کار را نمی کردم بهتر بود."

از مشتری می پرسم امروز چه می خواهد؟

CL: "بیایید آنچه را که در جلسه گذشته شروع کرده بودیم به پایان برسانیم."

ما به آهنگسازی ادامه می دهیم کارت پول.

ما با پیامهای والدین شروع می کنیم ، که در سر مهر می شوند.

س questionsالاتی در مورد اعمال ، جهت تفکر و غیره می پرسم.

چنین برنامه هایی ظاهر می شوند:

تصویر
تصویر

سپس در فقری که تمام عمرم را در آن گذراندم می پرسم ، اگر در قالب اهداف و شعارها آموزش داده شود ، چگونه به نظر می رسند؟

تصویر
تصویر

برطرف کردن ترس از داشتن پول.

چه چیزی در مورد پول تأثیر منفی بر شما می گذارد؟

تصویر
تصویر

پی بردن به مزایای ثانویه فقیر بودن.

"وقتی وضع شما بهتر شد - چه چیزی را از دست خواهید داد؟ چه چیزی را از دست خواهید داد؟ از چه چیزی باید دست بکشی؟ نداشتن پول چه مزیتی دارد؟"

تصویر
تصویر

در مرحله بعد ، ما تصویری را با بازنمایی مقدار زیادی پول در دستان خود انجام می دهیم.

ما تعدادی از ترس های مرتبط با عزت نفس را کشف می کنیم.

تصویر
تصویر

تجربیات زیادی در تصاحب پول وجود دارد - با آن چه باید کرد ، با آن چکار کرد ، چگونه آن را کنار گذاشت ، پول دارای اهمیت فوق العاده ای است - و داشتن آن با تجربیات منفی همراه است.

بنابراین ، واضح است که چرا مشتری آنها را ندارد ، زیرا یک نتیجه گیری خودکار خود را نشان می دهد: "از آنجا که مقدار زیادی پول باعث هیجان زیادی می شود ، بهتر است آنها را نداشته باشیم."

مشتری از مقدار زیادی پول نمی ترسد ، او از داشتن آن و از دست دادن آن می ترسد.

ترس از دست دادن مقدار زیادی پول ، و به دنبال آن مقصر بزرگ ، خودنمایی کردن.

در اینجا دوباره ترس موجود در مزایای ثانویه ظاهر می شود.

مهارت های تعامل ناپذیر تعامل با محیط زیست: من نمی دانم چگونه از مردم وقتی از من وام می گیرند ، امتناع کنم. من خودم دوست ندارم وام بگیرم و وام نمی دهم. من به شدت امتناع می کنم. من به هیچ وجه نمی توانم این کار را انجام دهم. و سپس پول بیشتری خواهد بود ، همه می پرسند - و روابط من با همه خراب می شود.

من امتناع می کنم ، سپس خودم را سرزنش می کنم - شاید باید متفاوت بود؟.

پس از آن ، ما یک مینی تکنیک مجازی در مورد مقایسه آنچه در حال حاضر است ایجاد می کنیم

و داشتن پول

در اینجا مشخص می شود که وقتی پول زیادی وجود دارد ، معنای زندگی از بین می رود.

یک س isال وجود دارد - "و چرا در آن زمان زندگی می کنیم ، در حالی که همه چیز آنجاست؟"

مشکل در اینجا مربوط به سناریوی بقای زندگی است و این دقیقاً ماهیت ، معنا و انگیزه آن است - برای زنده ماندن. و از آنجا که پول وجود دارد ، پس خود فیلمنامه غیر ضروری می شود.

مشتری هنوز سناریوی دیگری ندارد. و بنابراین به عنوان از دست دادن معنای زندگی درک می شود.

این س forال برای یک یا دو جلسه جداگانه است. و اکنون ادامه می دهیم.

تصویر
تصویر

من سوالاتی در سطح هویت می پرسم: "وقتی پول داشته باشی چگونه خواهی بود؟"

تصویر
تصویر

به موضوع اجازه دادن به خود برای لذت بردن از ثروت بپردازید.

بالاخره پول یک ابزار است.

مهم این است که مالکیت مبلغی از درآمد ماهانه بیشتر از اکنون - ناشی از آن باشد احساسات مثبت.

ما بررسی خواسته ها را انجام می دهیم.

P: تصور کنید: ناگهان پول دارید ، به عنوان مثال ، کسی بدهی قدیمی را پس داده است. یا ناگهان پاداشی معادل 2-3 حقوق پرداخت کردند.

اولین فکر من این است که با پول اضافی چه کنم؟"

CL: "پسرم می خواهد چیزی بخرد ، شلوار جین ، او یک تلفن همراه جدید می خواهد".

یادم هست من وضعیت را بیشتر بازی می کنم.

P: "به عنوان مثال ، پولی که برگشت برای یک تلفن همراه و شلوار جین کافی است ، بقیه پول را چگونه مدیریت می کنید؟"

CL: "به تعویق بیفتد."

"س questionال این است: چرا برای خودتان هزینه نکنید؟"

CL: "اول از همه به پسرم. او جوان است ، بگذار خوشحال شود ، من مدیریت می کنم ، تحمل می کنم ".

P: "اما در یک وضعیت مجازی شبیه سازی شده ، برای خرید یک پسر به اندازه کافی وجود دارد و هنوز باقی مانده است. چرا برای خودتان پول خرج نمی کنید؟"

CL: "سپس ما باید فکر کنیم که چه چیزی را خرج کنیم ، برنامه ریزی کنیم".

P: "آیا واقعاً هیچ خواسته ای لحظه ای وجود ندارد؟"

مشتری تعدادی از خواسته های سطح خانواده روزانه و یک خواسته کلیشه ای اجتماعی را نام برد: "بازسازی در یک آپارتمان".

از ظاهر و ظاهر او مشخص بود که هیچ یک از این موارد او را بسیار خوشحال نکرده است.

تصویر
تصویر

نکته اینجاست که مشتری نیازی به پول اضافی ندارد. شخصاً به او

تنها انگیزه وجود دارد - برای زنده ماندن و تأمین نیازهای اولیه.

از خودتان پذیرایی کنید ، به خود اجازه می دهید آنچه را که می خواهید بخرید وجود ندارد.

این امر تهیه کارت پول مشتری را تکمیل می کند.

تعدادی از تکالیف خانه را انجام داد.

معنای زندگی یافتن چیزی برای زندگی است. شخصی خود شما. جهات راهبردی توسعه ، علایق. او گفت چگونه می توان تکنیکی را برای کار با پیام های والدین ایجاد کرد.

پیامهایی که در تمام طول زندگی من از والدینم شنیدم ، و آنها به طور مداوم پخش می کردند - مهم است که آنها را از خودتان جدا کنید.

آنچه والدین فکر می کردند سیستم اعتقادی آنهاست. آنها حق داشتند اینطور فکر کنند ، من حق دارم متفاوت فکر کنم.

در جلسات بعدی ، ما سعی کردیم کلیشه های پولی منفی را کنار بگذاریم ، ترس ها را از بین ببریم یا سطح آنها را پایین بیاوریم ، سناریوهای زندگی را از "زنده ماندن" به "زندگی برای لذت ، راحت و ساده" تغییر داده و چنگال های "OR / OR" را به " و اول و دوم در همان زمان "، با عزت نفس و نقاط درونی پشتیبانی ، که در آن امن ، آشنا و آسان است که درآمد بیشتری از حد معمول داشته باشید.

در برخی از تمرینات خانگی ، مشتری خود خرابکاری را فعال کرد ، به عنوان مثال ، من نمی توانم 100 خواسته خود را بنویسم ، ما با اعتراض داخلی کار کردیم (فرآیندی در روان که آگاهی و تجلی خواسته های ما را به طور کامل مسدود می کند). در اینجا آنها این موضوع را مطرح کردند که اگر او به خودش اجازه دهد که آرزو کند و خواسته ها را برآورده کند ، هیچ کنترلی وجود نخواهد داشت ، او کنترل خود را کاملاً از دست می دهد و این با عواقب زیادی همراه است (من می نوشم ، می میرم). ما تعادل مجوزها و کنترل ها را ایجاد کردیم به طوری که دو طرف آونگ وجود نداشت (یا من خودم را بیش از حد کنترل می کنم یا اصلا هیچ کنترلی وجود ندارد)

در مجموع 8 جلسه برگزار شد. مشتری گفت که او تغییر کرده است و اکنون "چراغی در انتهای تونل وجود دارد."

من می توانم بگویم که البته در طول کار ، ما تمام مواردی را که در کارت پول جمع آوری کرده ایم کار نکرده ایم.

کار طولانی تری برای تغییر اساسی زندگی لازم است.

آنچه در ذهن ، در تفکر ، در عادات ، در واکنشها ، در ناخودآگاه به مدت 40 سال ایجاد شده است - شما نمی توانید در عرض چند ماه تغییر دهید.

در هر صورت ، آنچه انجام شده است در حال حاضر یک پیشرفت بزرگ برای مشتری است.

پس از یک سری لمس و تغییرات ، مشتری در مورد تعدادی از تغییرات در خود اظهار نظر کرد. این که سر در حال حاضر همه در افکار ، ایده ها است ، این در حال حاضر برای زندگی متفاوت کافی است.

KL: "چیزهای زیادی کشف شده است ، من شروع کردم به نگاهی به چیزهای مهم به شیوه ای کاملاً جدید. من می خواهم آن را در زندگی به کار ببرم ، می روم تا وجودم را تغییر دهم ".

روی آن خداحافظی کردیم.

حتی در طول کار ما ، مشتری کار خود را برای کار بهتر تغییر داد. اکنون ، 2 ماه از آخرین ملاقات ما می گذرد ، مشتری در اسکایپ نوشت و گفت که پس از یک خط آزمایشی ارتقا یافته است.

او شروع به خریدهای خودجوش کرد تا بیشتر رضایت خود را جلب کند.

من یاد گرفتم که پسرم را در افکارم رها کنم و زندگی کنم ، قبل از هر چیز برای خودم زندگی کنم.

توصیه شده: