انرژی به کجا می رود مثل در مورد اهدا کننده

تصویری: انرژی به کجا می رود مثل در مورد اهدا کننده

تصویری: انرژی به کجا می رود مثل در مورد اهدا کننده
تصویری: ۵ راز داشتن نفوذ کلام و قدرت تاثیر گذاری در حرف زدن 2024, آوریل
انرژی به کجا می رود مثل در مورد اهدا کننده
انرژی به کجا می رود مثل در مورد اهدا کننده
Anonim

در روان درمانی مثبت ، استعاره ها و تمثیل ها به طور فعال استفاده می شود. اخیراً با این داستان فوق العاده روبرو شدم ، که به نظر من ، اثر درمانی دارد. خواندن را توصیه می کنم! او در صف کنار من برای ملاقات با یک درمانگر نشست. خط به آرامی کشیده شد ، خواندن در راهروی تاریک غیرممکن بود ، من دیگر خسته شده بودم ، بنابراین وقتی او به من روی آورد ، من حتی خوشحال شدم.

- مدت زیادی منتظر بودی؟

من پاسخ دادم: "برای مدت طولانی ،" - من ساعت دوم نشسته ام.

- کوپن نیستی؟

- طبق کوپن ، - من با ناراحتی جواب دادم. - فقط اینجا آنها مدام از خط می گذرند.

او پیشنهاد کرد: "اجازه ندهید."

من اعتراف کردم: "من قدرت بحث با آنها را ندارم." - و بنابراین من به سختی خودم را به اینجا کشاندم.

با دقت به من نگاه کرد و با دلسوزی پرسید:

- اهدا کننده؟

- چرا "اهدا کننده"؟ - شگفت زده شدم. - نه ، من اهدا کننده نیستم …

- اهدا کننده اهدا کننده! من میتوانم ببینم…

- نه! من برای اولین و آخرین بار در موسسه ، در روز اهداکننده ، خون اهدا کردم. بیهوش - و تمام ، دیگر هرگز.

- آیا اغلب غش می کنید؟

- نه … خوب ، گاهی اتفاق می افتد. فقط خیلی وقتها زمین میخورم راه می رفت ، راه می رفت و ناگهان زمین خورد. یا از روی مدفوع. یا بخواب. بنابراین من به خانه رفتم ، مبل را دیدم - و بلافاصله زمین خورد.

- جای تعجب نیست. تقریباً هیچ نشاطی برای شما باقی نمانده است. ظرف شما خالی است

- چه کسی ویران شده است؟

او با حوصله توضیح داد: "یک ظرف انرژی حیات."

حالا با دقت به او نگاه کردم. او زیبا بود ، اما کمی عجیب بود. ظاهراً جوان ، نه بیشتر از سی سال ، اما چشم! اینها چشمهای لاک پشت عاقل Tortilla بود که حتی از آن نوری بیرون می آمد و آنقدر درک و همدردی در آنها پاشید که من فقط دچار حیرت شدم.

- آیا اغلب بیمار می شوید؟ - او درخواست کرد.

- نه ، تو چی هستی! من به ندرت بیمار می شوم. من خیلی قوی هستم. تو ظاهری ندارم که من لاغر به نظر می رسم.

او جداگانه گفت: "بد - آبدار." - خوب گوش کن! "آب میوه های بدون چربی" در قلب قانون اساسی شما قرار دارد. رابطه با والدین شما خیلی خوب نیست؟

من اعتراف کردم: "نه واقعا". - من به سختی پدرم را به یاد می آورم ، او مدت زیادی است که با ما زندگی نمی کند. اما با مادرم … من هنوز برای او بچه هستم ، او همیشه به من می آموزد که طبق قوانین و خواسته هایش زندگی کنم ، خواسته ها ، خواسته های …

- و شما؟

- وقتی قدرت دارم ، می جنگم. و وقتی نه ، فقط گریه می کنم.

- و برای شما آسان تر می شود؟

- خوب ، کمی. تا رسوایی بعدی. فکر نکنید ، هر روز اینطور نیست. یکبار یا دوبار در هفته. خوب ، گاهی اوقات سه.

- آیا سعی کرده اید به او انرژی ندهید؟

- چه انرژی؟ چگونه ندادن؟ - من متوجه نشدم.

- اینجا را نگاه کن. مامان رسوایی را تحریک می کند. روشن می کنی. به کلمه "روشن" توجه کنید! مثل یک وسیله برقی. و مادر شروع به تغذیه از انرژی شما می کند. و وقتی رسوایی تمام شد ، او احساس خوبی دارد ، اما شما احساس بدی دارید. بنابراین؟

من اعتراف کردم: "باشه" "اما در مورد آن چه می توانم بکنم؟

او توصیه کرد: "روشن نکنید". - راه دیگری وجود ندارد.

- اما چگونه می توان در صورت شکستن آن را روشن نکرد؟ - نگران شدم. - او مرا مانند یک پوسته پوسته می شناسد ، تمام نقاط درد من!

- فقط … نقاط درد مانند دکمه ها هستند. من دکمه را فشار دادم - شما روشن کردید. و وقتی "شکسته" می شود ، پس نشت انرژی وجود دارد! در مدرسه فیزیک هم همینطور است.

- بله ، به یاد دارم ، آنها چنین چیزی را آموزش دادند …

- و قوانین فیزیک ، به هر حال ، برای همه بدن مشترک است. و برای انسانها نیز همینطور. فقط در مدرسه زندگی ما اغلب فقیر و بی سرپرست هستیم.

- چگونه می توانید از مدرسه زندگی بگذرید؟

- خیلی ساده است! زندگی به شما درس می دهد ، اما شما نمی خواهید آن را بیاموزید. و تو فرار می کنی!

- ها! ای کاش می توانستم فرار کنم. اما چیزی پیش نمی رود.

- و این اتفاق می افتد. تا زمانی که درس را کامل نکنید ، آن را بارها و بارها چکش می زنید. زندگی معلم خوبی است. او همیشه 100٪ موفقیت تحصیلی کسب می کند!

- من قدرت نشستن در این درس ها را ندارم. می بینید ، من حتی مجبور شدم با دکتر کنار بیایم. به سختی می توانم پاهایم را حرکت دهم.

- آیا همیشه با شما اینطور است؟

- خب نه. گاهی. این هفته آخر است - همه اینطور است.

- این هفته گذشته چه اتفاقی افتاد؟

- بله ، جالب ترین چیز این است که چیز خاصی نیست! روال معمول.

- خوب ، از روال عادی بگو. اگه مشکلی نیست.

- اما چه چیزی برای پشیمانی وجود دارد؟ من می گویم همه چیز مزخرف است.خوب ، من چند بار با مادرم صحبت کردم. همه چیز طبق معمول. کار - بدون اضافه بار من یک بار با کارگر شیفت تماس گرفتم ، اما نه زیاد. عصرها من فشار نمی آوردم ، فقط روی تلفن آویزان بودم و به مرتب کردن اوضاع کمک می کردم. و احساس می کنم تمام هفته بر من شخم زده اند!

- خوب ، شاید ، و شخم زده ، اما توجه نکرده اید. آنجا با تلفن چه می کردی؟

- اوه ، این مزخرف است. یک دوست مشکل دارد ، او نیاز به صحبت داشت. من فقط یک جلیقه بزرگ به او دادم.

- صحبت کردی؟

- خوب ، بله ، احتمالاً. هر شب به مدت یک ساعت و نیم - هر کس می تواند صحبت کند.

- و شما؟

- من چی هستم؟

- صحبت کردی؟

- نه ، من به حرفش گوش دادم! خوب ، او دلداری داد ، پشتیبانی کرد ، توصیه های هوشمندانه ای کرد. و من خودم از او شکایت نکردم ، او اکنون به من وابسته نیست ، او به اندازه کافی مشکلات خودش را دارد.

خوب ، من به شما می گویم: شما نه به عنوان یک جلیقه بزرگ ، بلکه به عنوان یک مخزن خدمت می کردید. او تمام منفی بافی خود را به شما ریخت و در مقابل شما انرژی مثبت خود را در قالب مشاوره و پشتیبانی برای او ارسال کردید. و آنها خودشان اصلاً تخلیه نکردند!

- اما دوستان باید از یکدیگر حمایت کنند!

- درست است: "یکدیگر". و به دوستی "یک طرفه" دست پیدا می کنید. شما مال او هستید ، اما او شما نیستید.

- خوب ، من نمی دانم … خوب حالا ، از کمک او امتناع کنید؟ اما ما با هم دوستیم!

- شما با او دوست هستید. و او از شما استفاده می کند باور کنید یا نه ، آن را بررسی کنید. با اولین کلمه ای که در مورد مشکلات خود به او می گویید شروع کنید و ببینید چه اتفاقی می افتد. شگفت زده خواهید شد که این روش از نظر مصرف انرژی چقدر کارآمد است.

- بله ، می دانید ، خوب می شد … به معنای انرژی بیشتر.

- خوب بگو و خودتان آن را هدر می دهید!

- اما من فکر نمی کردم! از منظر فلان وجه … گرچه همین الان گفتید - و در حقیقت این مسلم است. من با او صحبت می کنم - و انگار کالسکه ها بارگیری شده اند.

- این او بود که تو را بار کرد. و شما بار مشکلات او را بر دوش گرفتید. آیا به آن احتیاج دارید؟

- نه ، البته … چرا باید؟ من مشکلات بالای سقف خود را دارم.

- آنها چه هستند؟

- بله ، متفاوت است. مثلاً شوهر. سابق. من او را دوست دارم - خوب ، به شیوه ای کاملاً انسانی. شاید بیشتر. و خانواده متفاوتی دارد. و همه چیز آنجا خوب نیست. او را جادو کرد. و من برای او متاسفم ، او خوب است! و در عین حال ، مرد کوچک عزیز …

- آیا این تجربیات شادی را برای شما به ارمغان می آورد؟

- چیکار میکنی! چه خوشحالی ؟؟؟ عذاب مداوم من هنوز فکر می کنم ، فکر می کنم چگونه به او کمک کنم ، و نمی دانم …

- شوهرت چند سالشه؟

- او کمی از من بزرگتر است. اما مهم نیست!

- مهم. یک فرد بالغ قادر است مشکلات خود را به تنهایی حل کند. البته اگر او بخواهد. و اگر عادت ندارید آنها را به دیگران منتقل کنید. آیا با او ارتباط برقرار می کنید؟

- بله حتما! او به ملاقات بچه ها می آید. صحبت خواهیم کرد. شکایت کنید که او چقدر بد آنجاست.

- و شما برای او متاسف هستید. آره؟

- خوب ، البته ، متأسفم! قلب خونریزی می کند. حالش بد است …

- و بنابراین ، شما خوب هستید.

- نه ، من هم احساس بدی دارم.

- سپس خودتان فکر کنید: چگونه می توانید به او کمک کنید؟ به "بد" او "بد" خود را اضافه کنید؟

- نه! نه! من چیزی به او می دهم که در آن خانواده ندارد. درک … پشتیبانی … گرما …

- اما در مقابل؟

- نمی دانم. حدس می زنم ، حدس می زنم؟

- خب بله. او تشکر می کند و آنچه را که به او داده اید به آن خانواده می آورد. زیرا آنها آنجا درخواست می کنند ، اما او از گرمای خود به اندازه کافی برخوردار نیست. سپس او آن را از شما می گیرد. آیا می دانید چرا خسته شده اید؟

- نه ، من فقط در این مورد به درمانگر می روم. برای اینکه او بگوید.

-چیزی بهت نمیگه درمانگر علائم را درمان می کند. خوب ، او ویتامین ها را تجویز می کند ، شاید ماساژ. و بس! و دلایل ، دلایل باقی خواهند ماند!

- چه دلایلی؟

- تو خودت را دوست نداری. شما سعی می کنید دیگران را دوست داشته باشید بدون اینکه خودتان را دوست داشته باشید. و این بسیار انرژی بر است! بنابراین احساس می کنید دلگیر هستید.

- و چه باید کرد؟

- من به شما توصیه می کنم با خودتان روبرو شوید. و به این فکر کنید که آیا باید بهترین تلاش خود را بکنید تا دیگران احساس خوبی داشته باشند. و به قیمت انرژی حیاتی شما. آنها را دور بیندازید! اهدا کننده بودن را متوقف کنید. حداقل موقت! و شروع به دوست داشتن خود ، مراقبت از خود ، تغذیه خود کنید. سپس بعد از مدتی پر می شوید و می درخشید. مثل لامپ! سوزن های شما روشن می شوند. و قلب از گرما پر می شود خواهید دید!

او با الهام صحبت می کرد ، چشمانش می سوخت ، و من فکر کردم - چه شخص جالبی! چنین دختر باهوشی! من تعجب می کنم که او در زندگی چه کسی کار می کند؟

- خوب ، شما به من یاد می دهید چگونه زندگی کنم ، و شما خود نیز بیمار هستید! - ناگهان متوجه شدم.

- نه ، من مریض نیستم. من برقی هستممن فقط ناهار دارم. به هر حال ، در حال پایان است. شریکی وجود دارد که با نردبان راه می رود ، اکنون لامپ ها را عوض می کنیم! خداحافظ ، و سلامتی برای شما! روح - اول از همه. و اهدا کننده را متوقف کنید!

من با دهان باز نشسته بودم و تماشا می کردم که چگونه آشنای من از جا برخاست و به پیرمردی پیوست که واقعاً با پلکان نردبان در راهرو قدم می زد. خدای من ، چگونه بلافاصله متوجه نشدم که او یک پیراهن یونیفرم آبی پوشیده است؟ احتمالاً به خاطر چشمان او - من به سختی چشمم را از آنها برداشتم.

و گرمای عجیبی در قفسه سینه ام احساس کردم ، انگار چیزی در آن ریخته است ، بسیار دلپذیر و نشاط آور. من حتی احساس کردم که قدرت من به من برمی گردد. "قوانین فیزیک ، به هر حال ، برای همه بدن مشترک است. و همچنین برای انسانها ، "او به من گفت. ناگهان به وضوح به یاد آوردم که چگونه در درس فیزیک آزمایشی با رگ های ارتباطی به ما نشان داده شد. هنگامی که آب به یکی اضافه می شود ، سطح دیگری نیز افزایش می یابد. و بالعکس. احتمالاً ، در حالی که ما در حال برقراری ارتباط بودیم ، این برقکار عجیب چیزی را که در او بود به اشتراک گذاشت - انرژی زندگی ، در اینجا! و سطح من افزایش یافته است. یعنی به من داد و من آن را گرفتم.

از جا پریدم و با عجله از راهرو به پایین رفتم و برق گرفتم.

- صبر کن! این چیه؟ آیا شما هم اهدا کننده هستید؟

او لبخند زد: "اهدا کننده." - فقط من ، بر خلاف شما ، انرژی را داوطلبانه تقسیم می کنم ، زیرا آن را به وفور دارم!

- چرا مقدار زیادی از آن را دارید؟ آیا رازی وجود دارد؟

- وجود دارد. خیلی ساده است. هرگز اجازه ندهید با فشردن دکمه ها به سمت پایین کشیده شوید و هرگز درگیر چیزی نشوید که در کنترل شما نیست. فقط همین!

و او و شریکش به نوعی دفتر تبدیل شدند - تا به مردم نور بدهند. و من متفکرانه در طول راه به عقب برگشتم ، در طول راه فکر کردم که هنوز می خواهم یک اهدا کننده باشم. فقط ابتدا عشق را تضعیف می کنم تا منبع نیروی زندگی من تا لبه پر شود. و من قطعاً یاد می گیرم که نور را برای مردم به ارمغان بیاورم - درست مانند این برقکار فوق العاده با چشمان خردمند لاک پشت Tortilla."

توصیه شده: