نویسنده یا قربانی - شما در رابطه با زندگی خود چه کسی هستید؟

تصویری: نویسنده یا قربانی - شما در رابطه با زندگی خود چه کسی هستید؟

تصویری: نویسنده یا قربانی - شما در رابطه با زندگی خود چه کسی هستید؟
تصویری: اشک و حسرت خانمی در انتها که می فهمد چاره ای جز جدایی ندارد 2024, آوریل
نویسنده یا قربانی - شما در رابطه با زندگی خود چه کسی هستید؟
نویسنده یا قربانی - شما در رابطه با زندگی خود چه کسی هستید؟
Anonim

دو موقعیت اصلی در رابطه با زندگی وجود دارد: موقعیت قربانی (مشابه قربانی کارپمن) و موقعیت نویسنده. تفاوت بین آنها بسیار ساده است - توجه نویسنده بر آنچه او (نویسنده) می تواند تحت تأثیر قرار دهد متمرکز است ، در حالی که احساسات قربانی بیشتر در مورد مواردی است که قربانی نمی تواند بر آن تأثیر بگذارد.

قربانی و نویسنده می توانند یک کار را انجام دهند ، در حالی که نگرش به جهان کاملاً متفاوت است و نتیجه متفاوت است.

به عنوان مثال ، یک فرد صبح چتر را فراموش می کند و در زیر باران شدید گرفتار می شود. در این حالت ، قربانی از باران عصبانی می شود ، با مادرش تماس می گیرد و با تلفن گریه می کند (شاید حتی از اینکه مادرش به او یادآوری نکرده که چتر را بگیرد ناراحت شود) ، هنوز عصبانی ، آزرده و غیره می شود. به هر حال ، به جای مادر می تواند یک شوهر ، یک خواهر و یک دوست دختر وجود داشته باشد (این نکته اینجا نیست). و این واقعیت که قربانی در این مورد به مثلث کارپمن می افتد و به دنبال یک نجات دهنده می گردد ، در اینجا نیز مهم نیست. این شغل او ، قربانیان است.

در این صورت نویسنده چه خواهد کرد؟ و نویسنده در این مورد فکر خواهد کرد: الف) آیا می توان در نزدیکی یک چتر خرید؟ ب) چرا برای رسیدن سریع به محل کار با تاکسی تماس نمی گیرید؟ ج) آیا برنامه های موبایلی وجود دارد که در صورت خرابی آب و هوا به شما یادآوری کند و به شما یادآوری کند که چتر بردارید؟

مثال کمی اغراق آمیز است ، اما امیدوارم واضح باشد.

همچنین ، هنگامی که شخصی در رابطه با زندگی خود در موقعیت نویسنده است ، چنین عادت خوبی دارد - عادت به تعیین اهداف بزرگ و کوچک. این به شما کمک می کند تا به آنچه می خواهید برسید و مازاد زندگی را دور بریزید.

وقتی شخصی بفهمد به چه سمت می رود ، ایجاد تعادل در او دشوار است. و محیط اصلاح می شود. چرا باید با این شخص ارتباط برقرار کنم؟ آیا اصلا لازم است با او ارتباط برقرار کنم؟ و اگر از برقراری ارتباط با این شخص امتناع کنم ، چه چیزی را از دست خواهم داد؟

و اگر در محل کار یک کارمند نزاع کننده سعی کند چنین شخصی را وارد درگیری کند ، او قبل از هر چیز فکر می کند: آیا من به این نیاز دارم؟ چرا من باید؟ و احتمال زیادی وجود دارد که کارمند به سادگی عقب بیفتد. هنگامی که آنها سعی می کنند شما را به احساسات برسانند ، اما هیچ احساسی وجود ندارد ، پس چه چیزی را از شما بگیرید؟

خود قربانی متوجه نحوه شروع و احساساتش نمی شود. برای او ضروری نیست و برای او سودآور نیست.

اگر در مورد احساسات صحبت می کنیم. وقتی شخصی یاد می گیرد که خود به این س simpleال ساده "چرا؟" پاسخ دهد ، احساسات غیرمولد در زندگی او کمتر می شود. انرژی بیشتر. نتایج بیشتری وجود دارد. کارایی بهبود یافته است.

چنین نقل قول انگیزشی وجود دارد (نویسنده را به خاطر نمی آورم): اگر شما اهداف خود را ندارید ، پس محکوم هستید که برای اهداف دیگران کار کنید.

تعبیر من اگر در ارتباط با افراد دیگر اهداف واضح و قابل درک را برای خود تعیین نکرده اید ، در این صورت شما را مجبور می کند. در بیشتر موارد - نه در مکان مناسب.

به هر حال ، هم قربانیان و هم نویسندگان به آموزش های توسعه شخصی می روند. فقط نویسنده آموزش را ترک می کند و برای به کارگیری مهارت های به دست آمده می دوید. قربانی طرز فکر طولانی مدت خود را به طرز خسته کننده ای تغییر می دهد و منتظر تغییراتی است که خود به خود اتفاق می افتد.

همه اینها خبرهای بسیار خوبی دارد. موقعیت نویسنده در خود را می توان توسعه داد. این یک شبه اتفاق نمی افتد ، اما ممکن است. پیگیری کنید که چه واکنش هایی در زمینه های مختلف بروز می کند و از خود این س askال را بپرسید: من الان کیستم - قربانی یا نویسنده زندگی من؟ دوم ، می بینید ، حتی به نوعی خوشایندتر و شریف تر به نظر می رسد ، یا چیزی.

توصیه شده: